سیمین دانشور و روشنفکران و اشارتی به چند نکته
روشنفکری عرفی حضور او را تاب نمیآورد
احمد سینایی؛ تاریخ پژوه
بیتردید در تاریخ ادبیات داستانی ایران، نام دکتر سیمین دانشور مهم و در خور اعتناست. اعتبار شایان او به این بازمیگردد که نخستین زن رماننویس ایرانی است. رمان «سووشون» واجد روایتی ضداستعماری و بهطور مشخص ضدانگلیسی است. انتشار این اثر فاخر را میتوان، نوعی واکنش به مناسبات سیاسی حاکم بر ایران، در آن روزگار قلمداد کرد. بهنظر میرسد که دانشور تا پایان حیات، به اندیشه و گرایش حاکم بر سووشون وفادار بوده است. دانشور در سویه روشنفکران معترض ایرانی، در دهههای 40و 50جای میگیرد. با این همه نمیتوان کلیت اندیشه و آثار او را، با این جماعت یک کاسه کرد. شواهدی که ما را به این نتیجه رهنمون میسازد، به قرار ذیل است:
یک
سیمین دانشور در واپسین سالیان دهه 20، همسر جلال آلاحمد شد. هرچند که او به لحاظ خلق و خوی شخصی، هماره خود را از جنجالهای سیاسی به دور نگاه میداشت. یوسف و زری سووشون، هر چند که جلال و سیمین نیستند اما بسا به یکدیگر نزدیک مینمایند. خیلیها در طول 5دهه گذشته، متوجه این موضوع شده و درباب آن داد سخن دادهاند.
دو
جلال علاوه بر تأثیر فکری بر سیمین، او را به وادی نقشآفرینی سیاسی نیز سوق داد. بارزترین نمونه آن، پس از تشکیل کانون نویسندگان رخ نمود که دانشور بهعنوان نخستین رئیس آن انتخاب شد. این کانون پس از آن تشکیل شد که فرح دیبا در راستای وجههسازی برای حکومت شاه، درصدد برگزاری کنگرهای بینالمللی با حضور نویسندگان از سراسر جهان بود که آلاحمد و دوستانش با بیانیهای شدیداللحن، بازی وی را بر هم زدند! این نقشآفرینی سیمین بهرغم آرامش و عزلت، در دوران اوجگیری انقلاب اسلامی نیز، خود را نشان داد. مفاد سخنرانی تاریخی وی در محفل ادبی انستیتو گوته، شاهدی بر این مدعاست.
سه
مطرح شدن جلال آلاحمد بهعنوان بخشی از عقبه تئوریک انقلاب و نظام بر آمده از آن، همزمان با جبههگیری جمعی از روشنفکران در برابر جمهوری اسلامی، فشار بر دانشور را زیاد کرد! آنان از سیمین مخالفخوانی میخواستند و ابراز برائت صریح از اندیشه آل احمد! او معمولا در برابر این تلاشها مقاومت و به این بسنده میکرد: که من هیچگاه ادعا نکردهام که آل احمد هستم! او راست میگفت، چه اینکه کاراکتر آرام او، هیچگاه نتوانست به پای جنب و جوش و تحرک جلال برسد، اما بهطور کامل از آن منقطع نیز نبود. در اینباره شواهدی متنوع در دست است که اشارت به نمونهای از آنها مفید مینماید. از اینجا به بعد، رشته روایت را به منصور اوجی شاعر فقید میسپارم؛ «وقتی عباس معروفی با مشکلاتی که برای او و مجله گردوناش پیش آوردند، از ایران رفت و در آلمان مستقر شد و کتابفروشیاش را راه انداخت، شروع کرد با رسانههای خارجی مصاحبه کردن. یکبار خانم دانشور تلفن کرد و گفت: اگر عباس با شما تماس گرفت، بگو فلانی میگوید: سنگین بنشین و داستانهایت را بنویس و مرتب با رسانههای خارجی مصاحبه راه نینداز، مخصوصا با رادیو اسرائیل!...و بعد از خودش گفت که بعد از قضیه بیانیه ۱۳۴ کانون نویسندگان، از رادیو بیبیسی با من تماس گرفتند تا مصاحبه کنم. گفتم: صحبتی برای شما ندارم!...و وقتی اصرار کردند، گفتم: میخواهم رخت چرکم را در خانه خودم بشویم! گفتند: مگر رختهای چرک هم داری؟ که گفتم: تا دلتان بخواهد!...اما عباس با من-که منصور اوجی باشم-هرگز تماسی نگرفت تا او را در جریان سفارش سیمین بگذارم...».
چهار
اینک و پس از سپری شدن یک دهه از درگذشت سیمین دانشور، با نگاهی به تبلیغات جاری جریان روشنفکری، میتوان دریافت که نام و آثار او، در فضاسازیهای این طیف جایی ندارد یا دستکم حاشیهنشین است.
روشنفکران با او همان میکنند که به شکل گستردهتر و پرقدمتتر با شوی او کردند. اندیشه استعمارستیز دانشور، به سان جلال آلاحمد، نمیتواند درهای و هوی جاری و رسمی آنان، حضور و نقشی داشته باشد. آنها دانشور را، تنها بهعنوان یک عدد بهحساب میآورند و نه یک فکر و این، بس عبرتآموز و روشنگر مینماید.