تقویم / رویداد/پنجه عقاب شکست
در بحبوحه جنگ ویتنام، تعدادی از افسران کارکشته آمریکایی به این نتیجه رسیده بودند که آمریکا هم باید مانند انگلیس یک گروه نظامی ویژه برای عملیاتهای محدود در عمق تهیه کند. این نیرو دلتا نامیده میشد و ماموریتش انجام عملیاتهایی بدون پشتیبانی نزدیک و در مقابل گروههای نامنظم بود.
کار اطلاعاتی دانشجویان ایرانی بهقدری قوی بود که بهجز گروگانها (2دیپلمات و شهروند آمریکایی در سفارت ایالات متحده در تهران که توسط گروهی از دانشجویان ایرانی موسوم به دانشجویان مسلمان پیرو خط امام گروگان گرفته شدند) هیچ نیروی اطلاعاتی داخل سفارت وجود نداشت. حتی کشیشهایی که برای بازدید از گروگانها به تهران فرستاده شده بودند هم نتوانستند اطلاعاتی در مورد محل قرار گرفتن گروگانها به سیا بدهند. گروگانهای آزاد شده هم نمیدانستند کدامیک از 14ساختمان سفارت خودشان برای گروگانها درنظر گرفته شده. همه اینها نیروی دلتا را به طرحریزی عملیاتی با 132نفر نیروی ویژه با عنوان «پنجه عقاب» وادار کرد.
«ابتدا هواپیماهای حامل نیرو و سوخت در نیمه شب و بعد از پرواز در ارتفاع پایین، وارد سایت اول کویر میشوند و بعد از 30دقیقه، 8هلیکوپتر اسب آبی به ما میپیوندند و سوختگیری را کامل انجام میدهند. ما 3گروه میشویم، گروه قرمز غرب سفارتخانه را پاکسازی خواهند کرد، گروه آبی شرق آن را و گروه سفید پشتیبانی عملیات را بهعهده خواهند داشت. با 6کامیون بنز بهصورت نامنظم وارد شهر میشویم. یکی از کامیونها به سمت سفارت میرود و نیروهای سفید دیوار سفارت را منفجر میکنند. عملیات 45دقیقه طول خواهد کشید و تمامی مبارزین را خواهیم کشت. هلیکوپترها وارد سفارت میشوند و گروگانها را به همراه نیروهای دلتا به سمت منظریه که نزدیک ساوه است، منتقل میکنند. اینجا فرودگاه متروکی توسط ما به تصرف درآمده. هواپیماهای C130 از عمان میآیند و ما را به سمت جزیره مصیره عمان میبرند.» (گزارش الیور نورث، رئیس نیروی دلتا به کارتر)
بکویث دوباره به پشت سرش نگاه کرد، آن طرف هنوز از رادیاتور اتوبوس آب میچکید و چیزی از بهت و حیرت 45مسافری که 2طرف جاده ساکهایشان را بغل کرده بودند، کم نشده بود. این طرف تانکر سوخت هنوز شعله میکشید و نیمهشب بیابان طبس را روشن میکرد. بکویث ساعتش را به طرف نور شعله چرخاند، 50دقیقه از زمان مقرر گذشته بود و هنوز صدای پرههای هیچ هلیکوپتری به گوش نمیرسید.
«حدود یک ساعت از زمان ورود هلیکوپترها میگذشت تا نخستین هلیکوپتر نشست. ماهرترین خلبانمان پیاده شد و تا کلاهش را برداشت گفت تا حالا توفان شنی به این بدی ندیده. از 8هلیکوپتر تنها 6تا رسیدند و یک هلیکوپتر هم خراب بود. قصد داشتم با همین اوضاع به طرف گرمسار پرواز کنم، اما باید 20نفر را جا میگذاشتم. هلیکوپترها بعد از سوختگیری آماده پرواز شدند. به من گفته بودند با 5هلیکوپتر هم عملیات را انجام بدهم و من حتی فرصت گریه کردن هم نداشتم. یکی از هلیکوپترها با توفان بلند شد و به سمت چپ و جنوب مایل شد. کمی گذشت و شعله آبی رنگی در 9متری زمین ظاهر شد. هلیکوپتر به هواپیمای حامل سوخت خورده بود. حالا دیگر همهچیز برایمان معلوم بود. (از خاطرات نورث)
«حالا همه به مصر برمیگشتیم. همان جایی که با هم سرود خدا آمریکا را حفظ کند را خوانده بودیم.» (نورث)