• چهار شنبه 27 تیر 1403
  • الأرْبِعَاء 10 محرم 1446
  • 2024 Jul 17
چهار شنبه 31 فروردین 1401
کد مطلب : 158728
+
-

یادی از حسن حسن‌پور؛ سرداری ۲۱‌رمضان ۱۳۶۱ به شهادت رسید

فرمانده‌‌ای که شب قدر آسمانی شد

گزارش
فرمانده‌‌ای که شب قدر آسمانی شد

مژگان مهرابی- روزنامه‌نگار

وقتی روی تشک کشتی حریف را به زمین می‌زد نه برق غرور در چشمانش دیده می‌شد و نه شوق موفقیت. کشتی گرفتن را نه برای معروف شدن که به‌دلیل مرام پهلوانی‌‌اش دوست داشت. واقعا هم پهلوان بود. از دوست و آشنا تا غریبه و همسایه حساب دیگری روی او باز کرده بودند. تا جایی که در توان داشت برای دیگران از جان مایه می‌‌گذاشت اما اگر پای دین و مصلحت کشورش به میان می‌آمد مردی می‌شد جدی، سختگیر و خشن. منافقان و مزدوران ترس و واهمه عجیبی از او داشتند و بارها هم درصدد ترورش برآمده بودند اما هر بار خدا مکر آنها را به‌خودشان باز‌گردانده بود. شهید حسن حسن‌پور، فرمانده جوان گردان علی بن ابی طالب(ع)، دلاوری از خطه مازندران، جایگاه بالایی در بین مردم شهر ساری دارد. هنوز هم بعد از گذشت ۴۰سال در نشست‌ها و محافل، نقل دلاوری‌های او است؛ سرداری که به تنهایی و با داشتن چند نارنجک توانست ۲۵تانک را منهدم کند. ۲۱‌رمضان هر سال یادبود او است. پای صحبت‌های همسرش زهرا گلی‌قادی می‌نشینیم تا برایمان از این دلاوری بگوید.

روحیه خاصی داشت؛ دوست‌دار مظلوم بود و دشمن ظالم. از همان بچگی نمی‌توانست شاهد زورگویی خان و خانزاده‌ها باشد. برای همین از رژیم پهلوی دل پری داشت. با شروع درگیری‌های انقلابی فرصت را مناسب دانست تا نارضایتی خود را ابراز کند. بعد از تعطیل شدن مدرسه دوچرخه‌‌اش را برمی‌داشت و با دوستش حسین اعلامیه‌ها را بین مردم پخش می‌کرد. برگه‌ها را دور پاهایش می‌پیچید تا کسی متوجه نشود. حسن هیکل تنومندی داشت، همین دلیلی شده بود تا پی ورزش برود و کشتی را انتخاب کرد. عاشق مرام پهلوانی بود. کمک کردن به دیگران حالش را خوب می‌کرد. منتظر نمی‌ماند تا کسی از او کاری طلب کند، خودش حواس‌اش به همه‌‌چیز و همه کس بود. برای همین از خانواده تا دوست، آشنا و همسایه همه دوست‌اش داشتند.

علی‌وار زندگی کرد
با پیروزی انقلاب عضو کمیته انقلاب اسلامی شد و مسئولیت انتظامات داخل شهر را برعهده گرفت. منافقانی که در آن دوران قصد اغتشاش داشتند خشمی از او به دل گرفته بودند؛ از کسی که تازه پا به سن جوانی گذاشته بود. گلی‌قادی به شجاعتش اشاره می‌کند: «در درگیری‌هایی که با منافقین داشت یک‌بار توانسته بود به تنهایی ۱۱مزدور را دستگیر و به مقر خودشان ببرد». با شکل‌گیری نیروی سپاه، شهید حسن‌پور وارد این نهاد شد. این مصادف با زمانی صورت گرفت که عراق به خاک ایران تجاوز کرد. او که ماندن در ساری را جایز نمی‌دانست سریع راهی جبهه شد و تا زمان شهادتش حضور مستمری در عرصه نبرد داشت. سردار هر‌از‌چند‌گاهی به خانواده سر می‌زد و دیداری با آنها تازه می‌کرد. برای او رضایت پدر و مادر بالاترین عبادت بود. در یکی از روزها که برای مرخصی آمده بود متوجه شد که خانواده خیال‌های خوبی برای او دارند و به قول معروف برایش آستین بالا زده‌اند. گلی‌قادی به آن روزها برمی‌گردد؛ «از وقتی زندگی‌مان را شروع کردیم بیشتر در جبهه حضور داشت. کلا ۸‌ماه زندگی مشترکمان طول کشید اما در همین مدت کم خاطرات خوش زیادی از خودش به جا گذاشت. احترام زیادی برای من قائل بود. بسیار مهربان و صبورانه رفتار می‌کرد. سعی می‌کرد علی‌وار زندگی کند. یادم می‌آید برای انجام مراسم عقد می‌رفتیم. در بین مسیر پیرزنی را دید که پیت نفت را با خود حمل می‌کند. خودش را به او رساند و پیت نفت را برایش به خانه برد.» با گذشت ۴۰سال از زمان شهادت سردار، همسرش هنوز از خوبی‌های او یاد می‌کند.

آرزوی پیروزی در مسابقات بین‌المللی
سردار حسن‌پور در عملیات‌های زیادی شرکت می‌کرد. گاهی جراحت‌های زیادی برمی‌داشت اما بی‌توجه به آنها دوباره راهی جبهه می‌شد. او عادت نداشت از کارها و خدماتی که انجام می‌دهد برای کسی حرف بزند. حتی وقتی در عملیات فتح خرمشهر زخمی شده بود گفت: «پایم دمل زده!» حتی مسئولان سپاه هم متوجه ماجرا نشدند. همسرش خاطره جالبی را نقل می‌کند: «او حین جنگ کشتی گرفتن را فراموش نمی‌کرد. یک‌بار با توجه به اینکه ترکشی در پا داشت و تازه از بیمارستان مرخص شده بود در مسابقه کشتی شرکت کرد و مقام اول را به‌دست آورد. همیشه آرزو می‌کرد که بتواند در مسابقات بین‌المللی شرکت کند و روی سکوی افتخار بایستد تا بتواند تصویر امام‌خمینی‌(ره) را روی پرچم نصب کند تا وقتی پرچم به اهتزاز درمی‌آید تصویر رهبرش هم بالا رود».

آخرین باری که آمد
در عملیات رمضان فرماندهی گردان علی‌بن‌ابیطالب(ع) را برعهده داشت. او به محض درگیری همراه با رزمنده‌ها راه می‌رفت و گاهی ساعت‌ها در منطقه به جست‌وجو می‌پرداخت تا از وضعیت مجروحان باخبر شود یا بداند چه تعداد از رزمنده‌ها به شهادت رسیده‌اند. دوستانش برای خانواده او تعریف کرده بودند که یک‌بار او به تنهایی، آن هم فقط با داشتن چند نارنجک، ۲۵تانک را منهدم و یک انبار مهمات دشمن را به آتش کشیده بوده است. گلی‌قادی از آخرین باری که سردار به خانه آمده می‌گوید: «آخرین باری که به مرخصی آمد ‌ماه رمضان بود. دوستان و آشنایان را برای افطار دعوت کرد. حرف‌هایی که می‌زد خبر از وداع می‌داد. با اینکه انتظار تولد فرزندمان را می‌کشید اما مرتب می‌گفت دوست دارم او را ببینم و بعد شهید شوم. مبادا دلبستگی به این بچه مانع از حضورم در جبهه شود. 3 ‌ماه بعد شهادتش فرزندمان متولد شد».  ۲۳تیرماه سال۱۳۶۱ مصادف با شب ۲۱‌ماه رمضان بود. دشمن بی‌وقفه روی سر رزمنده‌ها آتش می‌ریخت. سردار به عادت همیشگی مشغول سرکشی به بچه‌ها بود. نگاهش به رزمنده‌‌ای افتاد که چند لحظه پیش شهید شده‌بود. او را در آغوش گرفت. وداع کرد. خواست که بلند شود اما دشمن از پشت او را به گلوله بست و سردار عاشقانه پر کشید.

 

این خبر را به اشتراک بگذارید