گفتوگو با محمد بحرانی که رویاهای بسیاری برای جناب خان در سر دارد
بازار سرمایههای تلویزیون در رکود است
مسعود میر- روزنامهنگار
شاید معجزه دنیای عروسکها باشد و شاید همان احوالات خوش شیرازی اما هر چه هست نتیجهای جز مهربانی، صمیمیت و صداقت ندارد؛ خلق و خوی محمد بحرانی را میگویم که حالا در 40 سالگی با ریش و موی سپید انگار ثابت کرده که صداپیشهها و عروسکگردانان به جای کاراکترهایشان هم زندگی میکنند. در یک عصر بهاری در دفتری که باید در چند روز آینده تحویل ساکنان جدید میشد با بحرانی درباره جنابخان، کارهای عروسکی در ایران و البته سرمایههای محبوب تلویزیون حرف زدیم و چکیده مکتوبش حالا مهمان چشمان شماست.
یک آذرماهی که شناسنامهاش تاریخ شهریور دارد؛ مثل من و خیلی دیگر از دههشصتیها...
همه نیمسال دومیهای آن سالها در شناسنامه متولد شهریور هستند. من 20شهریور الکی هستم. شما چند شهریور الکی هستید؟
30شهریور.
همه هم بین 20تا 30هستند...
وآقای آذرماهی شما کارگردانی خواندید؟
کارگردانی هم خواندهام. رشته دبیرستانی من ریاضی فیزیک بود، خیلی تصادفی که از حوصله این گفتوگو خارج است، رشته نمایش دانشگاه تهران هنرهای زیبا قبول شدم. لیسانس تئاتر و بعد گرایش بازیگری گرفتم و برای کارشناسی ارشد، در دانشگاه تربیت مدرس کارگردانی خواندم.
آغاز به کارت با همان قصهای است که همه جا گفتهاند؟ خانم سعادت، اتفاق، سال 1380؟ میخواهید راجع به آن صحبت کنید؟
بله. کمی خندهدار است ولی من حتی یک تئاتر هم ندیده بودم وقتی که وارد دانشگاه تهران، دانشکده هنرهای زیبا، رشته تئاتر شدم. این هم جزو جوکهای تاریخ است.
چطور اتفاق افتاد؟
خیلی تصادفی. بهخاطر علاقه به یک دوست، کنکور هنر دادم، خدا خواست و رتبهام خوب شد. آمدم و مصاحبه تئاتر دادم. نمیدانم به غلط، در مصاحبه دیوانهبازی درآوردم و آنها فکر کردند او به اندازه کافی دیوانه است! و قبولم کردند ولی واقعا هنوز یک تئاتر هم ندیده بودم؛ یعنی نخستین باری که وارد هنرهای زیبا و وارد دپارتمان تئاتر شدم، دیدم یکسری آدم دارند ادا درمیآورند که بعداً فهمیدم اسمش تمرین بدن و بیان است و راستش اینها بهنظرم خل آمدند چون من ریاضی خوانده بودم! اما به سرعت به اتفاقات عروسکی علاقهمند شدم. خب فکر کنید که شما بهعنوان یک تئاترندیده، اول خلبازیهای تئاتر زنده را میبینی که چقدر باحال است، بعد میبینی که یکسری آدم خلتر از اینها هستند که با 2متر قد و صدوچندکیلو وزن عروسک دستشان گرفتهاند و دارند کارهایی میکنند و میگویی: «اوه این عجب جهان بامزهای است». کار من با صداپیشگی یک گوسفند شروع شد. من اینقدر تمرین دیگر دانشجوها را از آن سوراخ دیوار- در یک بخش شیشهای در پلاتوها- نگاه کردم، یک کارگردان سال بالایی عروسکی آمد و گفت بیا تو، خجالت نکش. من سال پایینی بودم و او گفت بیا ما داریم یک کار عروسکی میکنیم و تو هم یک کاری کن. گفتم من که چیزی بلد نیستم. گفت بیا این گوسفند را بگیر و کاری به متن نداشته باش و هرجا دوست داشتی وسط آن بگو «بع». من هم صدایم خیلی رئالیستی شبیه گوسفندها بود و میتوانستم عین گوسفند واقعی بع بگویم. بچهها به شوخی آن زمان میگفتند «بع بلورین» را در جشنواره گرفتم و بعد دیگر پرت شدم در دنیای عروسک...
پس خیلی زود زندگیتان عروسکی شد.
خیلی زود. بعد دیگر خانم سعادت در همان جشنوارهها من را دید و به آقای بهرام شاهمحمدلو معرفی کرد برای کار «نینیمون» که یک کار عروسکی زنده بود. خانم پورمختار صدای عروسک را میگفتند و من و علیرضا ناصری بازی میکردیم. بهعنوان بازیگر معرفیام کرد. فکر میکنم نوروز 80یا 81، دقیق یادم نمیآید. فکر کن یک دانشجوی کاملا نابلد، بعد از یک سال دانشجویی یکهو جذب یک کار نوروزی خیلی مهم به کارگردانی آقای حکایتی، آقای بهرام شاهمحمدلو، شد و طبعا داشت از این اتفاق خوب دیوانه میشد. جالب است که هماتاقیهای خوابگاهم هم دیگر میگفتند محمد پرید، دیگر خودش را بست... خیلی بامزه بود.
احتمالا نه به لحاظ مالی، ولی به لحاظ ذهنی خودتان را بستید...
مالی هم خوب بود. من فکر میکنم آن موقع چیزی که از پدرم میگرفتم 30هزار تومان در ماه بود وقتی آمدم دانشگاه.
شما وضعتان خوب بوده...
بله بد هم نبود. من یادم است که هماتاقیهایم 20تومان میگرفتند.
من «سروش جوان» کار میکردم 15تومان حقالتحریر ماهانه میگرفتم...
بله ولی یکهو کلی پول گیرم آمده بود چون دستمزدم مثلا فکر کن 10برابر آن پول توجیبی بود. دستمزدم نسبت به یک دانشجوی شهرستانی معلمزاده خیلی خوب بود و دیگر شروع شد. شما فکر کنید که بهعنوان یک نابلد یکهو بروید زیر دست آقای شاهمحمدلو، خیلی جذاب است و من به واسطه این اتفاق تا همیشه خودم را مدیون خانم مریم سعادت میدانم.
کمی راجع به جنابخان حرف بزنیم. این اتفاق یک جایی شروع شد ولی الان داستان فرق کرده است دیگر؛ یعنی احساس میکنم که عروسک جناب خان از آن مرز مخالفخوان جذاب عبور کرده و برای خودش کاراکتر است و جریانسازی میکند.
خب کارهای عروسکی من ادامه پیدا کرد، بعد در کاری به کارگردانی خود خانم سعادت عروسکگردانی کردم برای نخستین بار و آنجا عروسکگردانی را یاد گرفتم از آقای محمد اعلمی، عروسکساز و عروسکگردان معروف نسل ما که خیلی نام ایشان را در تیتراژهای کارهای عروسکی دیدهایم. بعد صداپیشگی را شروع کردم در کارهای مختلف. در «کنسرت حشرات» خانم سعادت که تئاتر موزیکال بود تجربه مهمی کسب کردم. کلی کار کردم تا اینکه با معرفی امیر سلطاناحمدی به گروه «کلاهقرمزی» وارد شدم. آقای طهماسب به دوستان گفته بود که اگر فکر میکنید کسی به گروه ما میخورد و از پس آن برمیآید، اضافه شود به گروه که من و بنفشه صمدی و بهادر مالکی و محمد لقمانیان در سال90 به گروه کلاهقرمزی اضافه شدیم. محمد لقمانیان و بهادر شدند فامیل دور، من و بنفشه شدیم ببعی. کار با آقای طهماسب هم مطابق آن چیزی که چندین بار دیگر هم گفتهام، رسما یک کار دانشگاهی است. انگار وارد دانشکده آقای طهماسب و جبلی شدم و همچنان هم همین دانشجویی ادامه دارد.
خب در این سالها با کلاهقرمزی همراه بودم. سال91 آقای همساده اضافه شد به عروسکگردانی خانم شیما بخشنده و از 5یا 6سال پیش یک پروژه عروسکی در شبکه نمایش خانگی شروع شد به اسم «کوچه مروارید» به تهیهکنندگی آقای سالارزهی. جنابخان آنجا به پیشنهاد خودم متولد شد. اینکه یک کاراکتر جنوبی داشته باشیم، چون به واسطه شهرم و دوستانم به این لهجه و فرهنگ مسلط بودم گفتم من چنین چیزی را در اندوخته ذهنیام دارم و محمد نادری که آنجا سرپرست نویسندگان بود، پیشنهاد لبوفروش بودن را داد و اسم جنابخان را هم محمد نادری گذاشت و خلاصه جنابخان در کوچه مروارید متولد شد و آنجا رامبد جوان هم نقش آقای محترم را بازی میکرد. رامبد هم همان فصل اولی بود که خندوانه را کلید زده بود و پشت صحنه با هم حرف میزدیم و میگفت که دوست دارد یک عروسک در برنامه بیاورد و من گفتم که خب جنابخان را ببرید که شوخیهایش اینجا درآمده است. شوخی با اسم رامبد و اینها از همان پشت صحنه کوچه مروارید شروع شد. از فصل دوم خندوانه بالاخره جنابخان به این تیم پیوست.
راستش خیلی هم قصد برای کار طولانیمدت نبود. ما گفتیم همین شوخیهایی که در پشتصحنه کوچه مروارید خلق شده است را یکی،دو قسمت برویم و خرج کنیم ولی به لطف خدا، به لطف خدا و چند باره به لطف خدا، کار گرفت؛ یعنی قسمت دوم که ما رفتیم، دیگر جنابخان را میشناختند و ماندگار شدیم. این شکلی شد که شد.
در آن ایام همچنان با گروه آقای طهماسب هم کار میکردید؟
بله. در این سالها یکی،دو دوره دیگر کلاهقرمزی ساخته شد که ببعی و همساده آنجا کماکان زندگی میکردند.
صحبت از آقای طهماسب شد. شما به «مهمونی» دعوت نشدید؟
از شروع تمرینات مهمونی من دعوت شدم و چندین بار هم سر تمرینات رفتم ولی شروع ضبط و تمرین مهمونی مصادف شد با ضبط ویژهبرنامههای نوروزی خندوانه که ساعتهای زیادی سرکار بودم. با اینکه هم من خیلی دوست داشتم و دوست دارم همیشه کنار آقای طهماسب باشم و هم ایشان همیشه به من خیلی لطف دارند و دعوت میکنند، نشد که فعلا حضور داشته باشم.
میخواستید کدام کاراکتر باشید؟ چه بودید؟
سر تمرینها اینجوری است که همه روی همه عروسکها تست میدهند، یعنی ممکن است من هم روی همینها تستهایی زده باشم اما من قرار نبود برای اینها صداپیشگی کنم و یکی،دو تا عروسک هست که احتمالا در ادامه میآیند و قرار بود که من صداپیشه آنها باشم که بهدلیل همین تداخل کاری نشد. ممکن است در ادامه من را در یک گوشهای در مهمونی ببینید، قطعی نیست اما به هر حال رابطه جدی و صمیمی من با گروه آقای طهماسب کماکان ادامه دارد و معتقدم مهمونی با توجه به بازخوردها کار موفقی هم هست.
به چشم نیامدن برنامههای عروسکی تلویزیون فقط بهخاطر تبلیغات است؟
بهنظرم یک بخش عمدهاش تبلیغات است و واقعا اگر خود تلویزیون این کاری را که بالاخره روی آن سرمایه گذاشته است، جدیتر بگیرد و بیشتر کوشش کند، اینها را هم کمی به رسمیت بشناسد بهنظرم آرامآرام جای خودشان را باز میکنند.
تلویزیون سرمایهای مثل طهماسب را از دست میدهد دیگر شما چه انتظاری دارید!
بله حرف شما کاملا درست است. متأسفانه بهنظرم صداوسیما از سرمایههایش به درستی استفاده نمیکند.
سال گذشته یکی از محبوبترین برنامههای سیما بازپخش سریال «ترش و شیرین» بود؛ سریالی به کارگردانی عطاران که 12-10سال پیش ساخته شده. انگار بازار سرمایههای تلویزیونی بدجور راکد است.
بله. من باورم نمیشود که ممکن است رسانهای در جهان کسانی مثل آقای طهماسب، آقای فردوسیپور، آقای عطاران و اینها را از دست بدهد. بهنظرم هر رسانهای و هر خردی در جهان به هر ضرب و زوری که شده اینها را حفظ میکند؛ برای اینکه بسیار آدمهای محترمی هستند، آدمهای سالم و کاربلدی هستند، آدمهای درجه یکی هستند و به قول شما خیلی از آزمون و خطاهایشان را در تلویزیون انجام دادهاند؛ بنابراین من هم هرگز هیچ پاسخی پیدا نکردهام که چرا اینها نباید در تلویزیون باشند...
چقدر این فاصلهگذاری پررنگ است که عروسک یک رسانه است برای آموزش، یا عروسک یک رسانه است برای نقد. لااقل الان چیزی که من دریافت میکنم این است که جنابخان، حتی برنامه آقای طهماسب و...، دیگر مخاطبشان اصلا کودکان نیستند و کار، دیگر کار آموزشی نیست. متوجهم که ممکن است 2نکته آموزشی هم در برنامهشان باشد ولی...
راستش از نظر من قبل از همه اینها سرگرمی است؛ یعنی انتقال حال خوش، یعنی نه آموزش است و نه نقد. بهنظرم رسالت اصلیاش سرگرمی است. رسالت اصلیاش این است که کیف کنیم. حالا در کنار این رسانهای که داریم با آن کیف میکنیم، میتوانیم انتقاداتی هم کنیم که احتمالا لبهاش به اندازه یک انتقاد انسانی تیز نیست. ما از آن انتقاد هم خیلی ضرر نمیبینیم، خیلی اذیت نمیشویم. گفتم، مثل همان کاری که مبارک همه این سالها در نمایش عروسکی خیمهشببازی بازی کرده است. از طرفی هم حتما بالاخره سویههای آموزشی هم دارد. این سویههای آموزشی میتواند آموزش بعضی از اتفاقات شهروندی، اجتماعی، محیطزیستی و... به همه سنین باشد ولی چون اصولا کودک، فارغ از اینکه عروسک دارد چه میگوید دوستش دارد، حتما یک سویه آموزشی برای کودکان هم بهصورت ناخودآگاه خواهد داشت. بعضی از عروسکها ذاتا برای کودک ساخته میشوند و تا ابد هم برای کودک میمانند؛ مثل آن عروسکهای سهسمی استریت که اگر اشتباه نکنم اصولا کودک هستند؛ موزیکشان و دایره واژگانشان اما بعضی از عروسکها دامنهشان گسترده است. شاید ذکر این نکته بد نباشد که بگویم دایره مخاطبان جنابخان این سالها برای من خیلی عجیب بود؛ یعنی از جنین در شکم مادر چون من پیغامی داشتم از یک مادر که کودک من وقتی مثلا موزیکهای جنابخان پخش میشود، لگد میزند و من حال خوب او را حس میکنم تا بعد که همان بچه به دنیا آمده، باز برای من پیغام گذاشته که الان با موزیک جنابخان گریهاش آرام میشود تا هزاران پیغام از اینکه پدربزرگ، مادربزرگ، پدر و مادر ما، مثلا آخرین لبخندشان با جنابخان بود؛ یعنی یک دایره واقعا منفیچندماه تا مثبت 90سال مخاطب داشتم.
البته من کارهای بزرگسال را بیشتر دوست دارم و جنس کمدی بزرگسال را بیشتر میپسندم. حتی 2تا عروسک من را در کلاهقرمزی هم ببینید، ببعی و آقای همساده، بهنظر من که هر دو عروسک کامل بزرگسال هستند، با ذکر این نکته که باز بچهها بهخصوص ببعی را که میبینند دوستش دارند. خیلی کاری ندارند که چه میگوید. یک عروسک گوسفند بانمک است که احتمالا دلشان میخواهد آنها هم یک دانه داشته باشند؛ دوستش دارند.
قرار نیست جنابخان روتوش بشود و تغییر کند؟
حتما باید این اتفاق بیفتد کمااینکه بهنظرم مدام این اتفاق افتاده. نمیخواهم ادعا کنم اما بهنظرم جنابخان خیلی افت محسوسی نداشت، احتمالا شاید شما با من موافق باشید که کماکان زنده است و مثل همه آدمها یک شبهایی بینمک است و مثل همه آدمها یک شبهایی حالش بهتر است؛ مثل همهمان که روزهای خوب و روز بد داریم. ما سعی کردیم مدام با کار مداوم، با کار تیمی، با خواندن، دیدن و فکر کردن، بهروز و زنده نگهاش داریم، کماکان هم درواقع همین دستفرمان را داریم و واقعا روزی که احساس کنم دیگر کار نمیکند، جنابخان بارش را باید ببندد برود جنوب یا برود پاریس... .
الان در فضای تصویری ما، برنامه عروسکی محدود است به جنابخان در خندوانه و بچههای مهمونی، چیز دیگری هم داریم؟
ببینید حقیقت این است که داریم و شاید احتیاج به پوش خبری بیشتر از سمت رسانههای قدرتمندی مثل شما، و حتی خود تلویزیون هست. خیلی از تیمهایی که درواقع ریشه در تمرینهای کلاهقرمزی هم دارند، در این یکی،دو سال کار کردهاند و نتیجه کارشان هم قابلدفاع است؛ مثلا امیر سلطاناحمدی در شبکه نسیم یک کاری را کارگردانی کرده است که به زعم من مخاطبش بزرگسال است، به اسم «شبکه کوچک» که سری دوم آن به اسم «بالاخونه» الان دارد پخش میشود. یک تیم حرفهای هستند که بهادر مالکی دارد در آن صدا میگوید و اُلکا هدایت و آزاده مؤیدیفرد هم هستند و تیم مهدی برقعی، عروسکگردان جنابخان، آنجا عروسکگردان است، حامد ذبیحی، شیما بخشنده عروسکگردان آقای همساده و خلاصه خیلیهای دیگر هستند. همه این دوستان در این کار حضور دارند و خود امیر هم بسیار کارگردان خوشذوقی است و عروسکها هم خوب شدهاند اما تبلیغاتش خیلی کم است؛ یعنی من خودم هم خیلی غمگینم برای اینکه بهنظر من به اندازهای که شایستهاش است دیده نمیشود.