• چهار شنبه 27 تیر 1403
  • الأرْبِعَاء 10 محرم 1446
  • 2024 Jul 17
یکشنبه 28 فروردین 1401
کد مطلب : 158463
+
-

«باغبان و گِل گرفته‌های بی‌گُل»

ویژه
«باغبان و گِل گرفته‌های بی‌گُل»

سید احمد بطحایی - داستان نویس

وقتی‌ماه خدا شروع می‌شود و سر و شکل می‌گیرد، دم دمای گرگ و‌ میش غروب که بوی دارچینِ شله زرد و کنجدِ تفت داده، کوچه‌ها را پُر می‌کند، باید یک نظرسنجی توی شهر بگذارند که آقا و خانم عزیزی که به‌ هرحال در‌ ماه و میهمانی خدایی که حالت خوب‌تر است - احتمالا - و دلت گشاده‌تر، که بیشتر می‌خندی، کمتر بوق می‌زنی، سعی می‌کنی دیرتر جوش بیاوری و عصبانی شوی. همین شما! بگو اگر یکی بهت گل بدهد، چه کار می‌کنی؟ همین‌قدر ساده، همینطور مبهم. اینکه یکی را که حالا می‌شناسیش یا نه، بر دارد یک گل بهت بدهد. دوست دارم جواب اینها را یکی یکی بخوانم، جواب آدم‌های‌ماه خدا را. که برادر و خواهر چکار میکنی و چه واکنشی داری به این آدم گُل‌دِه!
بعد همه کسانی را که توی نظرسنجی شرکت کرده‌اند ببرم در همان میانه رمضان که تولد فرزند ارشد علی بن ابی طالب (ع) است. جواب‌هایشان را بگذارم کنار جواب حسن بن علی. نه جواب که واکنشش. که یک روز کنیزش برمی‌دارد و حالا خواسته دلبری کند یا فرزند علی را می شناخته که بی‌مقدمه برداشته گل داده به او. چه کرده امام مجتبی (ع)؟ بی‌مکث و فاصله، رو کرده به کنیز و گفته تو دیگر آزادی و برای خودت. دارید داستان را؟ در مقابل یک گل، بزرگ‌ترین چیزی که به او می‌توانسته بدهد داده. بعد هم کنیز نه که ناراحت شود ولی گفته آقاجان من گل دادم، شما خودم را به من دادید؟ و فرزند علی(ع) و 
فاطمه (س) هم چاره‌ای نداشته. دیده‌اید بعضی آدم‌ها یک صفت و رفتاری چنان در تار و پود جان و روحشان می‌رود و می‌دمد که جزء ذات‌شان می‌شود؟ خودمانی‌ اش را می‌گویم دست خودش نیست، کلا اینطوری ا‌ست. حالا امروز تولد کسی است که مهر و محبتِ بیشتر، خودمانی‌ اش شده. نمی‌تواند جور دیگری باشد، سلامی کنی در آغوشت می‌گیرد، درود فرستی معطرت می‌کند و گل دِهی آزادت می‌کند. در همین حال و حوالی که داریم، که از تک و تا افتاده‌ایم، که ادای خوبی و خوشی و بزن قدش را درمی‌آوریم، که خنده‌هایمان زور زوری و گریه‌هایمان زیر زیرکی ا‌ست، می‌خواهم بگویم ما سر را گِل گرفته‌ایم و خالی زِ گل، بیا و خودت گلستان کن زمین بایرِ خشکیده‌مان را. همین که دوستت داریم و دلمان برایت می‌رود، بس نیست، پس خودت بخند، بِدَم، بنوشان و آزادمان کن، یا کریم اهل کرامت.

 

این خبر را به اشتراک بگذارید