چای و نبات، عطار و عشق شرقی
مسعود میر- روزنامهنگار
«ابر ابهام» ساری شده بر احوالات خانه، در کشمکش وَرِ منفیباف ذهن با سپاه خوشبینیها، شکست خوردهام و حالا برایم مسجل شده که این لیوان چای و نبات را باید با بغض سر بکشم.دوای همیشگی من برای مقابله با تنشهای روح و اعصاب مجروح، بیشتر از رنگبندی آرامبخشها همین پناه بردن به چای است. سرگرم میکنم خودم را با قوری و تلاش میکنم رنگ چای خوب دم کشیدهام عقیق شود و گسی برگ چای را با شیرینی شاخه نبات تاخت بزنم. منفیبافیها اما امروز قصد صلح ندارند. صدای دماوند آواز با همان نوار کاست جامانده در ضبط گوشه آشپزخانه مرا به طرفهالعینی میرساند به نیشابور و غزل عارفی که مبهم بود و هست زندگانیاش...
چون تو جانان منی جان بیتو خرم کی شود
چون تو در کس ننگری کس با تو همدم کی شود
درد و مرگاندیشی در احوالات شاعر به تاریکی غارت و برق شمشیر مهاجمان مغول در دوران کودکی مرتبط بود اما ما را چه شده که در موعد اکنون چنین درداندیش شدیم؟ لابد داغ عشق و سوزناکی هجر و حرمان روزگار این بلا را سرمان آورد. درد را عطار داروساز به نخ تسبیح کلمه و شوق به گردنمان آویخت و نشانمان داد...
گر جمال جانفزای خویش بنمایی به ما
جان ما گر در فزاید حسن تو کم کی شود
زخمکاری است اما مگر چنین نبوده در همان ایام و همه اقوام، مگر داغ دل در معنای محزونش فرقی هم دارد و یار موافق که غیب باشد از نظر چیزی جز این انتظار میرود؟ حالا چه قرن ششم و هفتم هجری قمری باشد و چه قرن پانزدهم شمسی.
دل ز من بردی و پرسیدی که دل گم کردهای
این چنین طراریت با من مسلم کی شود
شغل آبا و اجدادی همه شرقیها درمانگری غم عشق است. میلیونها میلیون مغموم اصلا همهشان مبتلا بوده و هستند و خواهند بود، به چه؟ به غم ویرانگر و جانسوز عشق. حالا شما مدام زیرلب بگویید این روزگار نامراد و مردمان ناسازگار بهانه چنین رخدادهایی هستند اما من معتقدم شرقی غمگین بودن بخش لاینفک وجود ماست...
چون مرا دلخستگی از آرزوی روی توست
این چنین دل خستگی زایل به مرهم کی شود
همان تفکر و عقیده و سنت و شیوه از آمدن و رسیدن و وصلت و یکی شدن و رفع فاصله گفته است. وَرِ خوشبین ذهنم به سپاه اندوه میتازد و چای و نبات را سر میکشم که در روز بزرگداشت عاشق و عارف و عطار بیهمتای نیشابوری زمزمه میکنم:
غم از آن دارم که بیتو همچو حلقه بر درم
تا تو از در درنیایی از دلم غم کی شود