امیر جهاد با نفس
مریم صیاد شیرازی در بیستوسومین سالگرد شهادت پدر از او میگوید
الناز عباسیان- روزنامهنگار
شهید صیادشیرازی یکی از مؤثرترین فرماندهان جنگ در طول دفاعمقدس بود که یکی از مهمترین اقدامهای او مربوط میشود به فرماندهی عملیات مرصاد که میخ آخر جنگ بر تابوت لشکر بعث و منافقین بود. او از استادان زبان انگلیسی ارتش بود و برای گذراندن دوره هواسنجی بالستیک از طرف ارتش به آمریکا رفت و با موفقیت و گذراندن کامل دوره به کشور بازگشت. همان سالهای نخستین انقلاب در غائله سال58 ضدانقلاب در کردستان، بهعنوان فرمانده عملیات شمال غرب کشور انتخاب میشود و کنار دکتر چمران در این عملیاتها نقش مهمی را داشت. بعد از کردستان بار دیگر همراه با رحیم صفوی به غرب کشور اعزام شده و با کمک ارتش و سپاه، سنندج را از حضور ضد انقلاب پاکسازی میکند اما شاید یکی از مسئولیتهای مهم شهید صیادشیرازی مربوط میشود به فرماندهی او بر نیروی زمینی ارتش در سالهای دفاع مقدس در این منصب فرماندهی نیروهای ارتش اسلام در عملیاتهای پیروزمند ثامنالائمه، طریقالقدس، فتحالمبین و بیتالمقدس را بر عهده داشت. شهید صیاد عملیاتهای پیچیدهای را فرماندهی کرد که یکی از آنها مرصاد بود؛ عملیاتی که پس از پذیرش قطعنامه598 از سوی ایران از سوی گروهک منافقین با همکاری ارتش بعث طرحریزی شد و شهید صیاد توانست بزرگترین ضربه را در این عملیات به دشمنان نظام مقدس جمهوری اسلامی وارد کند. شهید علی صیادشیرازی روز شنبه ۲۱فروردینماه۱۳۷۸ در حوالی خانهاش مورد سوءقصد عوامل تروریست قرار گرفت و به شهادت رسید. حتی منافقین هم در اطلاعیه خود بعد از شهادت شهید صیاد شیرازی علت کارشان را نقش صیادشیرازی در دفاع از تمامیت ارضی ایران در جنگ با عراق، در مهار و کنترل غائله کردستان در بدو انقلاب سال۵۷ و در خنثی کردن عملیات موسوم به فروغ جاویدان عنوان کردند؛ این سندی است مبنی بر تأثیرگذاری زیاد شهید صیادشیرازی بر جنگ ایران و عراق. در سالگرد عروج ناباورانهاش برگی دیگر از زندگی او را ورق زده و از زبان دخترش دکتر مریم صیاد شیرازی از ناگفته و کمگفتههای زندگی سپهبد پرسیدیم.
بنیانگذار ارتش نوین
از فرماندهی نیروهای زمینی و نمایندگی امام(ره) در شورایعالی دفاع گرفته تا معاونت بازرسی کل نیروهای مسلح و جانشینی ستاد کل، سمتهای مهم شهید صیادشیرازی است که همگی نشان از سالها تلاش او برای ایجاد «وحدت مقدس» بود. همچنین او یک طراح جنگ و نظامیای خوشفکر بود که با روحیه مذهبی و روحانی برای امور خطیر نظامی مدد میجست. تخصص و تبحر بالای او در امور نظامی بهویژه رسته توپخانه هم که مثالزدنی بود تا جایی که او را استاد توپخانه مینامیدند. او را بانی ارتش بسیجی هم مینامند که یکی از آرزوهای امام راحل که مردمی کردن ارتش بود را محقق ساخت که این جز در سایه رفتار و کردار خالصانه وی میسر نشد. فتح خرمشهر هم یادگار تدبیر او بود. مگر خاک داغ خرمشهر و شلمچه و کوهستانهای کردستان و سنندج ایثار و مردانگی او را فراموش خواهند کرد؟ مگر میشود از عملیاتهای کربلا از همان اول تا چهارهمش را یاد کنی و به یاد طراح اولیهاش که شهید صیادشیرازی بود نیفتی؟ طرحی که با توافق و هماهنگی با سردار محسن رضایی تنظیم و مطرح شده بود. به حق باید اعتراف کرد که او بنیانگذار ارتش نوین و متناسب با ایدئولوژی انقلاب بوده و تحول عظیمی در ارتش بهپا کرد. مریم صیادشیرازی، فرزند ارشد شهید با تأیید این مطالب، به نکته جالب دیگری اشاره میکند و میگوید: «البته ناگفته نماند تشکیل هیأت معارف جنگ هم که برای ثبت و ضبط تاریخ جنگ بود، ابتکار ارزنده شهید صیادشیرازی بود».
عاشقانه یک امیر
شناخت بیشتر ما از شهید به فعالیتهای نظامی او بازمیگردد اما این بار میخواهیم از کمترگفتههای حاجعلی در خانه و زندگی شخصیاش برایتان بگوییم؛ جایی که فارغ از درجه و نشان نظامی، خالصانه و عاشقانه در خدمت خانه و خانواده بود. اصلا بگذارید کمی عقبتر برگردیم به روزهای ورود او به دانشکده افسری که بیارتباط با شغل پدرش - درجهدار ژاندارمری - نبود. دخترش در اینباره میگوید: «بعد از فارغالتحصیلی از این دانشکده بود که یک دوره مقدماتی رسته توپخانه دید و به لشکر۲ تبریز پیوست و بعد با انتصاب در فرماندهی آتشبار برای آموزش زبان انگلیسی به تهران آمد. همین روزها بود که با مادرم عفت شجاع که دختر عمویشان هم میشد ازدواج کرد. در همین سال پدرم در کنکور اعزام به خارج در سال۱۳۵۱ پذیرفته و عازم یک دوره تخصصی توپخانه تحتعنوان هواسنجی بالستیک در آمریکا شد» اما دانشجوی جوان از آمریکا برگشته تحول دیگری پیدا کرده است. برخلاف اغلب از فرنگ برگشتهها، ایمان و اعتقادش بیشتر از گذشته شده بود تا جایی که در اصفهان که محل ماموریت نظامیاش بود پایش به مجالس مذهبی مخفیانه باز شد. رفتن به این جلسات برای یک نظامی در زمان طاغوت چندان هم بیدردسر نبود اما او تمام سختیهای این مسیر را به جان خریده بود. برای اهل خانه هم رفتن علی به جلسات شبانه سخت بود اما نشستن پای درس اخلاق و عرفان، کمکم روحیه خشک و نظامی علی را لطیف و مهربانتر کرده بود. این روحیه علی را عاشقتر کرده بود؛ عاشقی که هیچگاه راضی به رنجور شدن محبوباش نبود اما چه باید کرد که رسالتی بزرگتر را معشوق حقیقی پیشروی او گذاشته بود و ناچار به دوری از خانه و خانواده میشد. فرزند شهید صیادشیرازی در ادامه به خاطراتی از ارتباط عاشقانه پدر و مادرش اشاره میکند و میگوید: «پدر بیشتر اوقات خبر رفتن به ماموریتها را مستقیم به مادرم نمیگفت. در جواب دلخوریهای مادرم از این بیخبریها میگفت: نمیتوانم ناراحتیهای شما را ببینم. کمکم فعالیتهای او در ارتش صدا کرد و گویی خودش هم به آشکار کردن اعتقادات مذهبی و ارادتش به امامخمینی(ره) تمایل داشت. از همینجا بود که رسالت دیگری برای پدرم رقم خورد».
در خانه رخت خدمت به خانواده به تن میکرد
زندگی با مردی که همیشه نبود و گاهی بود برای یک زن، آنهم با چند فرزند کار سخت و دشواری است؛ سختیای که همسران رزمندگان و بهویژه شهدا با جان و تن خود در هر لحظه تجربه کردند. حالا دیگر بچهها بزرگ شدهاند و بیشتر بهانه بابا را میگیرند؛ «مادرم عاشقانه همه این سختی را به جان میخرید. دلتنگیهایش را میان بغض و تنهایی پنهان میکرد تا مبادا پدرم از هدفی که پیش گرفته لحظهای عقب بماند. البته پدرم هم برای او مرد متفاوت و دوستداشتنیای بود؛ مردی که با آنهمه درجه و نشان نظامی چنان در خانه در خدمت بود که کسی باورش نمیشد او همان فرمانده نیروهای زمینی ارتش ایران باشد. در همان ساعات کوتاهی که برای استراحت به خانه میآمد رخت نظامی را با رخت خدمت به خانواده عوض میکرد تا بهگفته خودش در حد توان از زحمات همسرش قدردانی کند. خاطرم هست گاهی پدر وضو میگرفت و بهرغم میل مادر در آشپزخانه ظرف میشست و خانه مرتب میکرد و به درس و مشق من و برادرانم میرسید. حتی برای برادرانم کاردستی هم درست میکرد. البته در سفرها بیشتر کمک مادر بود. آنگونه که مادرم میگوید پدر دوست داشت با نگهداشتن بچهها در سفر، همسرش بیشتر استراحت کند.»
به این اندازه تواضع و فروتنی از یک نظامی درجهدار و پرمسئولیت را در شخصیت سپهبد باید جست. اصلا همین کارهای علی بود که او را چنین در دل بانو جا کرده بود. به هر بهانهای برای بانو هدیه میگرفت و قدردانی از همسر را به زبان هم بازگو میکرد. حتی وقتی زمان جنگ فرمانده نیروهای زمینی بود و ماهها به خانه نمیآمد، در جواب دلتنگیهای بانو، انگشتر عقیق و نامهای با این جمله کوتاه برایش میفرستاد: «برای تشکر از زحمات تو، همیشه دعایت میکنم.» آخر مگر میشود این مرد خانه، این پدر مهربان را عاشقانه دوست نداشت! راست میگفت بانو که شهید هم به اسم، علی بود و هم به صفت علیگونه! ساده بگوییم؛ مرد سادهای بود. چقدر زیبا از دلیل سادهزیستیاش میگفت: «دنیا آهسته آهسته آدم را به کام خودش فرومیبرد. قدم اول را که برداشتی تا آخر میروی... لذا باید مواظب گام اول باشی».
حواسش به درس و مدرسه بچهها بود
مشغلهکاری پدر بهعنوان یک نظامی با مسئولیتهای خطیر او را از وظایف پدرانهاش دور نکرده بود. این چیزی است که دختر شهید به آن اشاره میکند؛ «پدر چه در دوران جنگ و چه سالها بعد از آن به سبب مسئولیتهای سنگینی که داشتند کمتر در خانه بودند اما همین حضور اندک او برای ما ارزشمند بود. شرایط ما طوری بود که دورادور ارتباط داشتیم و حضورشان را فقط از راه دور احساس میکردیم. ما در مدت دفاعمقدس خیلی جمع خانوادگی در کنار هم نداشتیم. گرچه پدر اغلب نبود اما حواسش به درس و مدرسه ما بود. در آن زمان که ما ۴فرزند به مدرسه میرفتیم، پدر عضو فعال اولیا و مربیان مدارس ما بودند و وقتشان را طوری تنظیم میکردند تا هر کاری که از دستشان برمیآمد، انجام دهند و معتقد بودند که «خداوند عزتی به من داده و میخواهم از این عزت استفاده کنم و تا جایی که ممکن است دست افراد را بگیرم.» هیچ وقت مشغلهکاری باعث نشده بود که از انجام تکالیف شانه خالی کنند. گاهی با من و برادرانم مباحث درسی را کار میکرد. پدر میدانست که من به رشته روانشناسی علاقه دارم و در آن سالهایی که در دوره دبیرستان تحصیل میکردم، با استادان و روانشناسان جلسه میگذاشتند و از آنها راهنمایی گرفتند.»
حساس بر سر عقاید
عصبانیت و خشم این نظامی را کمتر کسی دیده بود اما وقتی پای اعتقاداتش در میان بود کنترل از دست او خارج شده و مجبور میشد بر سر رفیق قدیمیاش هم فریاد بکشد. دخترش در این زمینه به خاطرهای اشاره کرده و میگوید: «اوایل انقلاب بدون اجازه پدر، زمینی از بنیاد شهید برای ساخت خانه برای ما گرفته شد. پدرم خیلی عصبانی شد و با دوستش که پیگیر این موضوع بود برخورد کرد. البته وقتی عصبانیتش فروکش کرد عذرخواهی کرده و فقط گفت که من مستحق این خانه نیستم. بهازای رسیدن به مسکن، بهای گرانی را دارم میپردازم، آن هم ثمره همه مجاهدتهای فی سبیلاللهی (که اگر خداوند آن را تأیید فرماید) که قلبم رضایت نمیدهد».
تأکید به حضور فعال بانوان در جامعه
دختر شهید صیادشیرازی درخصوص نظر پدر در زمینه حضور زنان در اجتماع میگوید: «پدر خیلی دوست داشتند، یک خانم با پوشش اسلامی هم تحصیل کند و هم در اجتماع فعالیتهای مثبتی داشته باشد و میگفتند نقش اصلی یک زن همسرداری و مادری است و اگر قرار باشد که زن در اجتماع حضور پیدا کند باید این توانایی را داشته باشد که در ابتدا در اولویت اول موفق باشد بعد به اولویت دوم بپردازد. پدر به تحصیل یک زن خیلی اهمیت میداد و بر این عقیده بود که اگر یک زن تحصیل کند، میتواند فرزندان خوبی را پرورش داده و تحلیلگر خوبی باشد. پدر در زمینه اشتغال زنان بیشتر محیطهایی را میپسندیدند که با زنان در ارتباط باشیم».
شهادت مقابل چشمان فرزندش
در توصیف مظلومیت صیاد همین بس که شهادت مقابل چشمان فرزندش را مرور کنیم؛ مردی که با مردم عادی، متواضع و فروتن بود تا جایی که کمتر کسی از ۷۰درصد جانبازی و تن پارهپاره او که از روزهای جنگ به یادگار داشت خبر داشت. البته صیاد که چنین ساده به صید منافقان نمیافتاد و از اینرو ناجوانمردانه غافلگیرش کردند. دخترش بهخاطره تلخ آن روز اشارهای میکند و میگوید: «تمام دوران جنگ همیشه نگران این بودم که خبر شهادت پدر را به ما دهند. پدر در ایام دفاعمقدس چندبار مجروح شدند و دیدن وضعیت ایشان برایم خیلی سخت بود؛ او را به منزل میآوردند و بدون اینکه جراحتشان خوب شود، دوباره به جبهه برمیگشتند. هنگام شهادت پدر 54 سال داشت. روز شنبه ۲۱فروردین ماه۱۳۷۸ مقابل در خانه مورد سوءقصد عوامل تروریست قرار گرفت و به شهادت رسید. مرد تروریست با پوشش لباس رفتگر در حوالی خانه پدر به کمین نشست و بهبهانه درخواست کمک از پدر، نزدیکش شد. از روحیه عاطفی پدر سوءاستفاده کرده و او را به شهادت رساند. پدر همیشه در پاسخ به اصرار دیگران برای داشتن محافظ میگفتند: اگر لحظه مرگ کسی برسد، هزار محافظ هم در اطرافش باشد هیچچیزی نمیتواند سد آن شود. چون هر چیز خدا بخواهد همان میشود».
مکث
شیر بیشههای مردانگی
بیانات رهبر انقلاب درباره شهید صیادشیرازی
23سال پیش در چنین روزی، علی صیادشیرازی، فرمانده اسبق نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران توسط منافقین کوردل به شهادت رسید و پس از این واقعه، رهبر معظم انقلاب، شهید صیاد شیرازی را در مبارزه با جهاد با نفس پیروز دانستند. رهبر معظم انقلاب روز ۱۹اردیبهشت همان سال درباره شهید صیادشیرازی فرمودند: «از اوایل انقلاب تا وقت شهادت، حقا و انصافا جز خیر از این مرد [شهید صیادشیرازی]چیزی ندیدیم. آنچه در میدانهای جهاد از او بروز کرد، کارهای بزرگی بود؛ هم در میدان جنگ و هم بیرون از میدان جنگ. چیزی که مهم است، این است که یک نفر علاوه بر جنگ با دشمنان، در جهاد با نفس هم پیروز شود». همچنین ایشان در دیدار فرماندهان ارتش در روز 25فروردین سال1378 چنین فرمودند: «کشتن کسی مثل «صیاد شیرازی» خیلی هنر و توانایی و پیچیدگی تشکیلاتی نمیخواهد. آدمی از خانهاش بیرون میآید، سوار اتومبیلش میشود و بدون محافظ راه میافتد و میرود. در این میان اگر دو نفر آدم، نامردانه و مخفیانه و با فریبگری تصمیم بگیرند او را به قتل برسانند، کار سادهای است، والا اگر میخواستند مردانه جلو بیایند، صیادشیرازی یک نفری جواب امثال آنها را میداد. کسی مثل امیرالمؤمنین(ع) را هم یک نفر آدم با یک همدست میتواند بکشد؛ چون او شیر همه بیشههای مردانگی و شجاعت بود؛ بنابراین کشتن کسی مثل صیادشیرازی، نه دلیل قوت سازمانی و نه دلیل طرفدار داشتن کسی است. این کار جز خباثت و شقاوت و دوری روزافزون آنها از مردم و ارزشها، چیز دیگری را نشان نمیدهد. وقتی مردم به این حادثه، اینطور جواب میدهند، خیلی چیزهای بزرگ بهدست ملت میآید. خون شهید حقیقتا چیز مبارک و عجیبی است. شما ببینید در تشییع شهید صیادشیرازی چه اجتماعی تشکیل شد! همه متأثر بودند و گریه میکردند. هیچکس بهخاطر رودربایستی و برای نشان دادن خود نیامده بود؛ همه با یک انگیزه قلبی آمده بودند».