رضاخان، تأسیس دانشگاه تهران افسانهها و واقعیتها
تجمیع مؤسسات آموزش عالی، با هدف کنترل دانشجویان
الهام دانایی سرشت، روزنامهنگار
دانشگاه تهران، از معتبرترین و بزرگترین نهادهای آموزش عالی، در ایران است. با این همه پیرامون این نهاد مادر، روایتهای تحریف شده و افسانهگون کم نیست! یکی از این افسانهها، ماجرای شکلگیری این دانشگاه است. برخی تأسیس دانشگاه تهران را، از جمله اقدامات رضاشاه در راستای توسعه آموزش عالی در کشور، مطرح کرده و این نهاد را، نخستین نهاد آموزش عالی در ایران برشمردهاند! نوشتار زیر در پی آن است تا با بررسی پیشینه تاریخی این موضوع، زوایای پیدا و پنهان آن را، هویدا سازد.
آیا «دانشگاه تهران»، نخستین دانشگاه ایران بود؟
هرچند ادعا میشود که رضاخان با تأسیسدانشگاه تهران، سنگبنای آموزش عالی را در ایران گذاشت اما بررسیهای دقیقتر تاریخی نشان میدهد که پیش از روی کار آمدن او، مؤسسات آموزش عالی در ایران، ایجاد شده بودند. مراکز برجسته علمی، همچون: مدرسه نصیبین و دانشگاه جندیشاپور در استان خوزستان که در سال 530 میلادی، به فرمان خسرو انوشیروان تأسیس یافت و تا زمان عباسیان دوام داشت، دلیلی بر این مدعاست. از دوران صفویه نیز، انتقال علوم و معارف جدید از اروپا آغاز شد تا اینکه نخستین مدرسه جدید در سال ۱۲۱۲ شمسی، در ارومیه آغاز بهکار کرد. اندیشه ایجاد مرکزی برای آموزش عالی در ایران و به تعبیر دیگر دانشگاه، نخستین بار با تأسیس دارالفنون، در سال ۱۲۳۰ شمسی با رشتههای مهندسی، داروسازی، طب و جراحی، توپخانه، پیادهنظام، سوارهنظام و معدنشناسی، به همت میرزا تقیخان امیرکبیر عملی شد. دارالفنون گرچه توسعه نیافت اما تجربهای مغتنم پیشروی کسانی بود که در آرزوی آشنایی ایرانیان، با دانشهای جدید و پیشرفتهای اروپاییان در صنعت، اقتصاد، سیاست و... بودند.
در سال ۱۲۹۷ و 2سال پیش از کودتای انگلیسی رضاخان نیز، دانشگاهی که امروز معروف به دانشگاه خوارزمی است، تأسیس شد. مدرسه عالی طب نیز، سالها پیش از رویکار آمدن رضاشاه، فعالیت داشت و پزشک تربیت میکرد. پزشکان فارغالتحصیل این مدرسه، در درجه تخصص و استادی بودند. این مدرسه در سطح تخصصی، در 2رشته امراض نسوان (بیماری زنان) و کحالی (چشمپزشکی)، پذیرش دانشجو داشت. در رابطه با دیگر رشتهها نیز، دانشجویان پس از گذراندن دوره عمومی، برای اخذ مدرک تخصصی موردنظر، به خارج از کشور میرفتند.
همچنین ادعا میشود که دبیرستانها نیز توسط رضاشاه در ایران تاسیس شدند، درحالیکه پیش از کودتای سوم اسفند و روی کار آمدن وی، حداقل ۱۷دبیرستان در تهران وجود داشت که سه مورد از آن دخترانه بود. ایران پیش از کودتا، دارالمعلمات(دانشسرای تربیت معلم)داشت. هدف از تأسیس درالمعلمات، تربیت دبیران لیسانسه، برای آموزش در دبیرستانها بود.ایجاد و توسعه دبیرستانها، موجب شده بود تا تعداد داوطلبان ورود به مؤسسات آموزش عالی، افزایش یابد و مدرسه عالی طب، مدرسه عالی تجارت، مدرسه عالی فلاحت و...، دانشجویان بیشتری داشته باشد و در نتیجه، آموزش عالی در ایران، توسعه پیدا کند. (1)
از اینرو بسیاری از پژوهشگران تاریخ، ساخته شدن نخستین دانشگاه و توسعه آموزش عالی در ایران توسط رضاشاه را، یکی از دروغهای تاریخ میدانند. در واقع رضاشاه تنها کاری که انجام داد، دانشکده علوم و دانشکده ادبیات(که پیشتر مربوط به دانشگاه خوارزمی بود)، دانشکده فنی(که همان دارالفنون بود)، مدرسه عالی طب، (همان مدرسه عالی علوم و حقوق سیاسی که در زمان مظفرالدین شاه تأسیس شده بود) مدرسه عالی فلاحت و صنایع روستایی(مدرسه فلاحت مظفر، نخستین مدرسه کشاورزی در ایران)، مدرسه صنایع و هنر (تأسیس توسط کمالالملک)، مدرسه عالی معماری حقوق و چند مرکز آموزش عالی دیگر در تهران، که برخی از آنان سالها قدمت داشتند را در یک مکان و بهنام دانشگاه تهران مجتمع کرد و با این تجمیع، نام دانشگاه در ایران مرسوم شد. تا پیش از تأسیس این نهاد، کلمه «دانشگاه» در واژگان فارسی وجود نداشت و این کلمه، همراه با کلمه «دانشکده» از آن زمان در ایران مرسوم شد. در کتاب استاد عشق به نقل از پروفسور حسابی آمده است که او در ایران، نام دانشگاه را معادلسازی کرد و در طرح پیشنهادی خود برای وزیر فرهنگ، بهکار برد.
هدف از تجمیع مؤسسات آموزشی، در قالب دانشگاه تهران چه بود؟
درخصوص اینکه رضاخان، از تجمیع مؤسسات آموزش عالی چه هدفی داشت، نظرات متفاوتی بیان شده است. اما با بررسی روندها و اتفاقات رخ داده در این رابطه تا حدودی میتوان به انگیزه رضاشاه پیبرد. در سال ۱۹۲۸ میلادی، دانشجویان ایرانی مقیم اروپا، در جریان حضور عبدالحسین تیمورتاش، وزیر دربار در آلمان، تظاهراتهایی را علیه رضاشاه برگزار کردند. آنان همچنین گزارشهایی با موضوع جنایات پهلوی اول، به زبانهای: انگلیسی، فرانسوی و آلمانی تهیه و برای مطبوعات آلمان ارسال کردند. انتشار این گزارشها، موجب تیرگی روابط ایران و آلمان شد. در نتیجه مرتضی علوی (برادر بزرگعلوی)، از آلمان اخراج شد و به مرگ مشکوکی، از دنیا رفت! مرتضی علوی به همراه تقی ارانی، احمد اسدی و ایرج اسکندری، نشریهای به نام «پیکار» را، در آلمان منتشر میکرد. محتوای نشریه پیکار، ضددیکتاتوری و نشر اندیشه جمهوریخواهی بود. رضاشاه در پی اعتراضات دانشجویان ایرانی در آلمان، تصمیم به ایجاد محدودیتهایی در اعزام دانشجو به خارج و تشدید کنترل بر فعالیتهای دانشجویان داخل کشور گرفت. تیمورتاش از طرف دولت ایران، به سفارت آلمان رفت و خشم رضاشاه از فعالیتهای علوی و دیگر دانشجویان در آن کشور را، اعلام و از دولت آن کشور درخواست کرد تا از انتشار و پخش نشریه پیکار در برلین، جلوگیری شود. در نتیجه دولت آلمان، اقدام به توقف انتشار این نشریه و دستگیری مرتضی علوی کرد.(2) در داخل کشور نیز، مؤسسات آموزش عالی را، تحت کنترلهای شدیدی قرار داد و در این راستا، اقدام به تجمیع چند مؤسسه آموزش عالی، تحت عنوان دانشگاه تهران کرد. افشین متین در پژوهش تاریخ جنبش دانشجویان ایرانی، به این موضوع اشاراتی دارد. او تعطیلی موقت دانشکده فنی در سال ۱۳۱۶، در پی اعتراضات دانشجویان را، نمونهای از این کنترل شدید عنوان کرده است.(3)
بنابراین تأسیس دانشگاه تهران، با هدف تجمیع مؤسسات آموزش عالی در تهران و ایجاد تشکیلات و تنظیماتی، برای کنترل هرچه بیشتر فعالیتهای دانشجویان، انجام گرفت. تا پایان دوره پهلوی اول، جز ایجاد ساختمان برای دانشکدههایی که پیش از تأسیس دانشگاه تهران، فعالیت داشتند، هیچ اقدام دیگری صورت نگرفت! دانشکدههای معدود و جدیدی هم که بهوجود آمد، رشتههای تحصیلیاش، همان رشتههایی بود که پیش از آن، در مؤسسات آموزش عالی، تدریس میشد. البته دانشگاه تهران در ایندوره، پیشرفتهایی علمی هم داشت که بههمت استادان و دانشجویان بود. چرا که رضاخان اهتمامی به پیشرفت علمی نداشت و بیشتر به فکر نظم دادن به دانشگاه و ساخت ساختمان، برای کنترل هر چه بهتر فعالیتها و تحرکات بود.
ایده تأسیس دانشگاه تهران، از که بود؟
اما ایده دانشگاه، چگونه به ذهن رضاخان که یک نظامی فاقد تحصیلات بود، رسید؟ براساس اسناد تاریخی، دکتر اسماعیل سنگ، نماینده ساری و تنکابن در مجلس ششم بود که برای نخستین بار، ایده ساخت دانشگاهی سراسری، به شکل اونیورسیتههای فرنگی را مطرح کرد. او در سال ۱۳۰۵، در نامهای به سیدمحمد تدین، وزیر وقت معارف، خواستار اقدام دولت، برای احداث اونیورسیته در ایران شد؛ موضوعی که خود تدین نیز به آن نظر داشت. او چندی بعد، در پاسخ به نامه دکتر سنگ گفت: «راجع به اونیورسیته، که آن را میتوانیم دارالعلوم بگوییم، کمال علاقه را دارم و مشغول تهیه لوازم مقدمات آن هستم. نظر من این است که در یک فضای وسیعی که شاید ۸۰ تا ۱۰۰ هزار ذرع مربع وسعت داشته باشد، بنایی ساخته شود که شعب علوم و فنون، در آنجا تأسیس گردد...» (4)این گفتوگو میان نماینده و وزیر مسکوت ماند تا 2سال بعد که بهگفته دکتر محمود حسابی، او پیشنهاد راهاندازی مرکزی جامع، برای تدریس همه یا اغلب دانشهای روز را، با علیاصغر حکمت، وزیر وقت فرهنگ، در میان نهاد و در سال ۱۳۱۰ نیز، تیمورتاش وزیر دربار وقت، عیسی صدیق را برای مطالعه در «تاسیسات علمی دنیای جدید» و تهیه طرحی برای تأسیس دانشگاه در کشور، مأمور به اروپا کرد. (5) اما ایده اصلی تأسیس دانشگاه در نهایت، در اواسط زمستان ۱۳۱۲ و همزمان با بازگشت دکتر صدیق، توسط علیاصغر حکمت به گوش رضاشاه رسید و با موافقت او پیگیری شد. حکمت در خاطراتش، به یکی از جلسات هیأت وزرا اشاره میکند که در بهمنماه ۱۳۱۲ با حضور رضاشاه، در عمارتی که بعدها کاخ ملکه پهلوی شد، برگزار شده بود و او در آنجا، پیشنهاد سرنوشتساز خود، مبنی بر راهاندازی اونیورسیته را، به شاه ارائه کرد. چنانکه او روایت میکند، در آن جلسه که بحث غالب، سخن از آبادی تهران و عظمت ابنیه و عمارات و قصور زیبای جدید بوده و هیأت دولت، از فروغی رئیسالوزرا گرفته تا وزیران دیگر، همه به تحسین و تمجید زبان گشوده بودند، حکمت گفته بود: «در آبادی و عظمت پایتخت البته شکی نیست، ولی نقصی که دارد، این است که این شهر، هنوز عمارت مخصوص «اونیورسیته» ندارد و حیف است که این شهر نوین، از همه بلاد بزرگ عالم، از این حیث عقب باشد!...». رضاشاه هم بعد از اندک تأملی، پاسخ داده بود: «بسیار خوب آن را بسازید!» (6)این «بسیار خوب» در مقابل هیأت وزیران، بهانهای شد تا حکمت آن را، در جلسه بعد هیأت وزرا مطرح کند. «در آغاز این جلسه که با حضور شاه برگزار شد، به وزیر عدلیه مرحوم علیاکبر داور، فرمودند: در بودجه سال بعد، ۲۵۰ هزار تومان به وزارت معارف اعتبار بدهید، که به مصرف ساختمان مدرسه برسانند.» (7) موضوعی که هنگام تصویب بودجه سال ۱۳۱۳، محقق شد و وزارت مالیه این مبلغ را، افزون بر بودجه هر ساله، برای ساختمان دارالعلوم، به وزارت معارف اختصاص داد. حکمت بعد از ابلاغ این قانون، در پی یافتن محل مناسبی برای بنای دانشگاه، فعالیت خود را آغاز کرد و در این راه، از همفکری «آندره گدار» معمار و باستانشناس مشهور فرانسوی که آن زمان در استخدام وزارت معارف بود، بهره گرفت و سرانجام تصمیم بر این شد که بنای دانشگاه در منطقه جلالیه احداث شود. موضوع دیگر، تصویب قانونی برای تأسیس دانشگاه بود، که قرار شد در قالب لایحهای، تقدیم مجلس شورای ملی شود و در کار نوشتن آن، افرادی چون: دکتر عیسی صدیق و دکتر محمود حسابی، حکمت را همراهی کردند. این لایحه با عنوان «لایحه تأسیس دانشگاه»، در نیمه دوم سال ۱۳۱۲، به بهارستان رفت و در خردادماه سال ۱۳۱۳، از تصویب نمایندگان گذشت. به موجب لایحه تأسیس دانشگاه، این مؤسسه علمی در 6بخش شامل: ۱-علوم معقول و منقول، ۲- علوم طبیعی و ریاضی، ۳- ادبیات و فلسفه و علوم تربیتی، ۴- طب و شعب و فروع آن، ۵- حقوق و علوم سیاسی و اقتصادی و ۶- فنی که دانشکده نامیده میشدند، فعالیت خود را آغاز میکرد. بدینترتیب در ۱۵ بهمنماه ۱۳۱۳ طی مراسمی در اراضی جلالیه، سنگ اول بنای دانشگاه تهران، بهدست رضاشاه نصب شد.درحالیکه کار ساختمان دانشگاه در جریان بود، مسئولان وقت تصمیم گرفتند تا مراسم افتتاح رسمی دانشگاه را، در سالروز تولد رضاخان، یعنی ۲۴ اسفند همان سال، در عمارت دانشکده حقوق به عمل آورند. در این مراسم، حاج سیدنصرالله تقوی به ریاست دانشکده معقول و منقول، علیاکبر دهخدا به ریاست دانشکده حقوق، دکتر محمدحسین لقمان ادهم به ریاست دانشکده پزشکی، دکتر محمود حسابی به ریاست دانشکده فنی و دکتر عیسی صدیق به ریاست دانشکده ادبیات و علوم و دانشسرای عالی، منصوب شدند. نخستین جلسه شورای دانشگاه، قبل از ظهر شنبه ۲۵ اسفند ۱۳۱۳ تشکیل شد.
وزرای فرهنگ، در قامت روسای دانشگاه تهران
از آغاز تأسیس دانشگاه تا ۱۵ بهمن ۱۳۲۱، ریاست دانشگاه به وزرای فرهنگ سپرده میشد. طرح ساخت دانشکدههای مختلف دانشگاه تهران، براساس معماری مؤسسات آموزش عالی فرانسه بود. طراحانی که برای ساخت دانشکدهها و ساختمانها انتخاب شدند نیز، بیشتر فرانسوی بودند و رونارلد دوبرل، ماکسیم سیرو، آلکساندر موزر، آندره گدار به همراه مارکف و محسن فروغی، دانشکدههای مختلف دانشگاه تهران را، طراحی کرده و ساختند. نخستین مدیر دانشگاه تهران، وزیر معارف یعنی علی اصغر حکمت بود.
بعد از آن دکتر علیاکبر سیاسی تا نیمه دهه ۳۰، سرپرستی دانشگاه را برعهده گرفت. نخستین دانشکدههایی هم که افتتاح شدند، دانشکده طب و دانشکده علوم سیاسی و دانشکده معقول و منقول که بعدها به دانشکده الهیأت و ادبیات وعلوم انسانی تقسیم شد، بودند.
پی نوشتها در سرویس تاریخ همشهری موجودند.