
خاطره بازی با محمد فنایی؛ از کار و تحصیل تا قضاوت در جامجهانی فوتبال
کودک کار بودم

مهرداد رسولی
شاید چند دهه دیگر باید بگذرد تا یک داور ایرانی به تیم داوری فینال جامجهانی فوتبال راه پیدا کند و بهعنوان کمکداور در یکی از مهمترین دیدارهای تاریخ فوتبال پرچم بزند. این افتخار تا امروز فقط نصیب یک ایرانی بهنام محمد فنایی شده است؛ کسی که به شکل معجزهآسایی از فینال جامجهانی 1994آمریکا سر درآورد و با آن شمایل خاص و به یادماندنی به اعتبار و شناسنامه داوری فوتبال ایران بدل شد. اتفاقات معجزهواری از این دست در زندگی محمد فنایی کم رخ نداده و زندگی موفقترین داور تاریخ فوتبال ایران با فراز و نشیبهای بسیاری همراه بوده؛ آن چنانکه اهالی فوتبال بارها پیشنهاد نوشتن کتاب زندگینامه او را مطرح کردهاند تا نسل جدید بداند داستان حضور یک کودک فقیر در جامجهانی فوتبال مختص برزیلیها نیست. خاطرات محمد فنایی درباره کارگری در دوره نوجوانی و تحصیل در دانشکده ورزش و قضاوت در فینال جامجهانی فوتبال شنیدنی است.
قبل از ورود به دنیای داوری، مدرک شنا و نجات غریق داشتید. چطور شد که داور شدید؟
من از دوره نوجوانی و شاید هم نونهالی به داوری در محیط ورزش علاقه زیادی داشتم. یادم هست وقتی به دبستان میرفتم بین بچههایی که با هم مسابقه میدادند داوری میکردم. روحیاتم بهگونهای بود که دوست داشتم اختلافات را حل و فصل کنم. چنین روحیاتی شاید بهواسطه اتفاقات دوره بچگی در من شکل گرفت.
چطور؟
من در خانواده بسیار فقیری رشد کردم و از بچگی شاهد بروز حوادث تلخی در زندگیام بودم. ما در یکی از روستاهای دورافتاده قزوین زندگی میکردیم و بهخاطر شرایط بغرنج مالی از خانواده جدا شدم تا امرار معاش کنم. بعد از جدایی از خانواده بهشدت احساس تنهایی میکردم و درصدد بودم در جامعه یک جایگاهی برای خودم پیدا کنم. پذیرش این واقعیت برای یک نوجوان سخت است اما در نهایت تصمیم گرفتم این خلأ را در محیط ورزش پر کنم.
جالب است که همه نوجوانها به ورزشهای گروهی مثل فوتبال علاقه دارند و شما به سمت داوری رفتید.
البته در نوجوانی همه ورزشها را تجربه کردم. والیبال بازی میکردم و شناگر ماهری بودم. حتی مدتی در رشته پرش ارتفاع فعالیت کردم و سال 1347قهرمان آموزشگاههای کشور شدم. بیشتر هدفم این بود که سالم زندگی کنم و میدانستم ورزش بهترین ابزار سالم زندگی کردن است. در آن سالها حامی مالی نداشتم و مجبور بودم برای ادامه تحصیل و ورزش پادویی کنم. در مغازههای تهران پادویی میکردم و شب همانجا میخوابیدم. آن موقع اصلاً نمیدانستم داوری و قضاوت یعنی چه؛ فقط میخواستم واسطهای باشم بین چند ورزشکار تا اختلافهایی که حین بازیشان ایجاد میشد را حل و فصل کنم. اصلاً چنین ذهنیتی نداشتم که با این کار تمرین کنم تا در آینده داور خوبی شوم.
اشتیاق برای حضور بین ورزشکارها و حل اختلافات آنها شاید بهدلیل همان خلأ عاطفیای بود که در زندگی شخصیتان وجود داشت. اینطور نیست؟
دقیقاً همینطور است. با هر ترفندی فقط میخواستم در جمع باشم و در بطن جامعه حضور داشته باشم تا سختیهای زندگیام را فراموش کنم. از تنهایی گریزان بودم و شاید بهخاطر همین احوالاتی که داشتم دانشآموز ممتازی نبودم. البته بعد از گذراندن کلاس ششم به این فکر افتادم که تا ابد نمیتوانم تنهاییام را با حضور در محیط ورزش پر کنم و برای اینکه آینده روشنی داشته باشم باید درس بخوانم. آن موقع درس خواندن خیلی مسئله مهمی بود و تحصیل، تکلیف آدم را در جامعه مشخص میکرد. برای همین تصمیم گرفتم در کنار ورزش، درس بخوانم و سیگار و موادمخدر خط قرمز زندگیام بود. بههر حال شرایط بهگونهای رقم خورد که من دیگر خانوادهام را ندیدم و تصورم این است که فقر باعث جداییام از خانوادهام شد.
شرایط شما به زندگی کودکانی که این روزها به آنها کودک کار میگویند شباهت زیادی داشته...
همینطور است. من کودک کار بودم و از گفتن آن هیچ ابایی ندارم. الان وقتی کودکان کار را در خیابان میبینم خیلی متأثر میشوم و با آنها همذاتپنداری میکنم. در دوره نوجوانیام شرایط بهگونهای بود که کسی گرسنه نمیماند اما این روزها شرایط اقتصادی خوب نیست و متأسفانه بچههایی که بعضاً توسط گروههای مافیایی کنترل میشوند در سطلهای زباله دنبال روزیشان میگردند. بهنظرم باید یک مرکز برای نگهداری و مراقبت از کودکان کار تأسیس شود تا از ناهنجاریها دور باشند.
تلاشهای دوره نوجوانی و مشقتهایی که متحمل شدید کی به نتیجه رسید؟
از وقتی ششم ابتدایی را پشت سر گذاشتم و احساس کردم با درس خواندن به فرد مفیدتری برای جامعه بدل میشوم زندگیام تغییر کرد. آن موقع در تهران زندگی میکردم و با همین ذهنیت وارد دبیرستان شدم. دوره دبیرستان را هم با موفقیت کامل گذراندم.
الان که به گذشته برمیگردید چگونه فکر میکنید؟ تصورتان این است که همین سختیها شما را ساخت و به یکی از موفقترین افراد جامعه فوتبال ایران بدل کرد؟
آدمهایی که گذشته سختی دارند و آن را چراغ راه آینده قرار میدهند به موفقیت میرسند. این روزها خیلی از بچههایی که در خانوادههای مرفه رشد کردهاند آینده روشنی ندارند چون به یک زندگی عادی یا به تعبیری زندگی ماشینی عادت کردهاند. اعتقادم این است که آدمها وقتی در تنگنا قرار میگیرند خلاق میشوند و رشد میکنند. در مورد خودم میتوانم بگویم وقتی احساس کردم هیچ پشتوانهای ندارم انگیزه و شجاعت و جسارت بیشتری پیدا کردم تا آینده روشنی را برای خودم رقم بزنم. برای همین دستمزدم را پسانداز میکردم و به ادامه تحصیل هم خیلی اهمیت میدادم. یادم هست وقتی به دبیرستان میرفتم آن قدر پول نداشتم که سه وعده غذا بخورم و صبح تا شب را به یک وعده خوراک لوبیا که در بوفه مدرسه میخوردم، سر میکردم. با همین شرایط درس خواندم و با نمرات عالی دیپلم گرفتم.
یعنی تا مقطع دیپلم اصلاً به قضاوت در فوتبال فکر نمیکردید؟
تا آن موقع خیلی به شنا علاقه داشتم و در 18سالگی مدرک شنا و نجات غریق گرفتم. بعد هم امتحان دادم و مدرک بینالمللی نجات غریق گرفتم. همان موقع در کنکور سراسری شرکت کردم و در رشته زمینشناسی قبول شدم. خب تحصیل در رشته زمینشناسی آن چیزی نبود که با روحیاتم سازگار باشد. من ورزشکار بودم و از بچگی در محیط ورزش حضور داشتم. سال 1350بود که دانشکدهای بهنام دانشکده ورزش تأسیس شد و با فراخوان رئیس وقت سازمان تربیت بدنی همه ورزشکارها برای تحصیل در این دانشکده فراخوانده شدند. من هم تصمیم گرفتم در دانشکده ورزش ادامه تحصیل بدهم و دنبال علم ورزش بروم. در آزمون ورودی دانشکده نمرات بسیار خوبی گرفتم و اینگونه بود که وارد دانشگاه شدم. در مقطع لیسانس از دانشکده ورزش فارغالتحصیل شدم و میخواستم فوقلیسانس بگیرم اما بهعنوان ناجی باید به شهرهای مختلف میرفتم تا درآمد کسب کنم. به همین دلیل نتوانستم ادامه تحصیل بدهم.
بهنظر میرسد تحصیل در دانشکده ورزش مسیر زندگیتان را تغییر داد و شخصیتتان در دانشکده شکل گرفت. فعالیتهای بعدی شما با رشته تحصیلیتان مرتبط بود؟
تا قبل از پایان دوره دبیرستان بهعنوان نیروی خدماتی در شهرداری تهران کار میکردم و خیابانها را آسفالت میکردیم اما بعد از آنکه مدرک نجاتغریق گرفتم بهعنوان ناجی فعالیت میکردم و درآمد بدی هم نداشتم. آن موقع به اردوهای بچههای بیسرپرست میرفتم و بهعنوان ناجی کنارشان بودم. آموزش هم میدادم و از این طریق کسب درآمد میکردم. این دوره گذشت تا اینکه در دانشکده هنر کنار بزرگان و مفاخر ورزش ایران نشستم. در آن مقطع در دانشکده درس میخواندم و خرج تحصیلم را با نجات غریق درمیآوردم. روزها درس میخواندم و شبها بهعنوان ناجی کار میکردم. البته چون دانشجوی ممتازی بودم ماهی 300تومان بهعنوان کمک هزینه تحصیلی به من میدادند.
میگویند شانس به آدمهای پرتلاش روی خوشی نشان میدهد. فکر میکنید همنشینی با بزرگان ورزش ایران بزرگترین شانس زندگیتان بود؟
حقیقتاً همینطور بود. سال 1351در دانشکده ورزش کلاس داوری برپا کردند و همان موقع بود که برای حضور در این کلاسها به صرافت افتادم. در واقع میخواستم از تجربیاتی که در رفع اختلاف ورزشکارها داشتم استفاده کنم و این ذهنیت را هم داشتم که در هر کاری از جمله قضاوت باید بهترین باشم و علم آن کار را یاد بگیرم. در آن کلاس داوری خیلیها حضور داشتند اما همه رفتند و من یکی از معدود کسانی بودم که ادامه دادم.
خیلی عجیب است که یک کودک کار از فینال جامجهانی فوتبال سر در بیاورد. شما در سال 1994 و بعد از جامجهانی هم بهعنوان کمکداور سال آسیا انتخاب شدید. قضاوت در فینال جامجهانی 1994بهترین اتفاق زندگی شما بود؟
با توجه به روابط سیاسی ایران و آمریکا اصلاً تصور نمیکردم برای قضاوت به جامجهانی 1994آمریکا بروم. ضمن اینکه روادید من را در فدراسیون فوتبال گم کرده بودند. شاید اگر رئیس کمیته داوران آسیا را در فرودگاه فرانکفورت نمیدیدم و آنها دنبال کارم نمیرفتند هیچ موقع به جامجهانی راه پیدا نمیکردم. آنها روی من حساب ویژهای باز کرده بودند و اعتقادشان این بود که در جامجهانی میتوانم راه را برای همه داوران آسیایی باز کنم که همینطورهم شد. البته قبل از جامجهانی میتوانستم در فینال المپیک بارسلون هم پرچم بزنم که بهواسطه نفوذ کرهایها در فیفا، این شانس را به کمک داور کرهای دادند.
بهعنوان تنها کمکداور ایرانی که در فینال جامجهانی حضور داشته در جامعه فوتبال جایگاه ویژهای دارید. در 70سالگی رفاه و تمکن مالی هم دارید؟
من 5سال بهعنوان داور لژیونر در خارج از کشور قضاوت کردم و پول خوبی گرفتم. در جامجهانی 1994هم بهعنوان بهترین کمک داور جهان انتخاب شدم و پاداش خوبی به من دادند. این پولها را در جاهای مختلف سرمایهگذاری کردم که خدا را شکر امروز به بار نشسته است. الان در آرامش و رفاه زندگی میکنم اما هیچ وقت گذشتهام را فراموش نخواهم کرد. در کار داوری خیلیها از من بهتر بودند اما شرایط طور دیگری برایشان رقم خورد. فرق من با آنها این بود که انگیزه داشتم و میخواستم همه سختیهایی را که متحمل شدهام به نتیجه برسانم.