• پنج شنبه 28 تیر 1403
  • الْخَمِيس 11 محرم 1446
  • 2024 Jul 18
چهار شنبه 25 اسفند 1400
کد مطلب : 156704
+
-

مرور خاطرات نوروزی مادر شهیدان خالقی‌پور

لباس عیدشان را خودم می‌دوختم

یادداشت
لباس عیدشان را خودم می‌دوختم

حاجیه خانم فروغ منهی، مادر شهیدان داوود، رسول و علیرضا خالقی‌پور و همسر جانباز شهید محمود خالقی‌پور، نمونه‌ای بی‌بدیل از یک بانوی ایثارگر ایرانی است که برای پاسداری از دین و وطنش از همه دلبستگی‌هایش دل کنده است و ما چه می‌دانیم که این دل کندن و داغ جوان دیدن چه دردی است جانکاه. حالا این حاجیه خانم منهی است که نه یک داغ که 3داغ جوان دیده و عمری از همسر جانباز پرستاری کرده. او اما این روزها گرچه در فراق عزیزانش نشسته اما با افتخار می‌گوید 10پسر هم داشتم باز هم راهی جبهه می‌کردم و اگر می‌شد خودم هم می‌رفتم. در آستانه سال نو پای صحبت‌های این بانو نشستیم تا از روزهای خوش و خاطرات نوروزشان برایمان بگوید.

چهارشنبه‌سوری و شیطنت پسران
وقتی از روزهای نوروزی و خاطرات سال‌های دور صحبت می‌شود، لبخند معناداری روی لب‌های مادر نقش می‌بندد و مثل همیشه با هیجانی خاص از آن روزها می‌گوید؛ «از بچگی رسول و علیرضا هم‌هیکل و هم‌قد هم بودند. همیشه یک جور و یک اندازه برای آنها لباس می‌گرفتم. لباس عید آنها چند بخش داشت؛ پلیورهای آنها را خودم می‌بافتم. کامواهای خوش‌رنگ از بازار دوم می‌گرفتم و یک‌ماه مانده به عید برای آنها پلیور می‌بافتم. لباس زیر پلیور و کت و شلوارشان را هم از بازار تهران می‌گرفتم. قیمت‌های بازار بهتر و اجناس‌اش متنوع بود. البته همیشه به سلیقه خودم لباس می‌گرفتم و بچه‌ها هم کلی ذوق می‌کردند.»  «چند سال قبل از پیروزی انقلاب، شب چهارشنبه‌سوری بچه‌ها وسوسه روشن کردن آتش داشتند. برای اینکه خودم حواسم به آنها باشد و اتفاقی پیش نیاید، در حیاط خانه آتش روشن کردیم. بچه‌ها چه ذوقی کرده بودند! از روی آتش می‌پریدند و بازی می‌کردند و می‌گفتند سرخی تو از من، زردی من از تو! همان موقع خدا رحمت کند پدر بچه‌ها با چند پاکت میوه وارد خانه شد. یکی از بچه‌ها وقتی داشت از روی آتش می‌پرید هول شد و دستش به پاکت میوه‌ها خورد. پاکت پاره شد و میوه‌ها نقش بر زمین شدند. اولش بچه‌ها ترسیدند که نکند حاج آقا آنها را دعوا کند. وقتی دیدند پدرشان هم لبخند روی لبانش نشسته، مثل بمب خنده ترکیدند و صدای خنده‌هایشان حیاط خانه را برداشت.»

شیشه مربا، قلک عیدی‌ها بود
بازگو کردن خاطرات روزهای با هم بودن‌شان، مادر را سر ذوق می‌آورد؛ «هر سال هفت‌سین را با کمک بچه‌ها می‌چیدیم. البته مثل حالا هفت‌سین خیلی هم مهم نبود. سفره‌های عید را در اتاق بزرگ پهن می‌کردیم و بچه‌ها میوه، شیرینی و شکلات می‌چیدند. گوشه‌ای هم بشقاب و کارد و قندان می‌گذاشتند. ماشاءالله بچه‌ها همه کارها را خودشان انجام می‌دادند و کاری برای من نمی‌گذاشتند. شب عید هر سال سبزی‌پلو با ماهی می‌پختم و بعد از سال تحویل بچه‌ها عیدی‌شان را از لای قرآن از دست پدر می‌گرفتند.» حرف از عیدی و عیدی گرفتن که می‌افتد مادر لبخندی می‌زند و می‌گوید: «عیدی‌های آن زمان خیلی زیاد نبود. سکه‌های 3یا 5زاری به بچه‌ها می‌دادند. بچه‌ها عیدی‌هایشان را در شیشه‌های خالی مربا جمع می‌کردند. هر کدام یک قلک شیشه‌ای داشتند و بعد از سیزده‌به‌در آنها را به من می‌دادند تا برایشان نگه دارم. خرد‌خرد در روزهای دیگر سال از آن استفاده می‌کردند. هنوز هم صدای سکه‌های عیدی در شیشه‌های مربا، مرا به یاد آن روزهای خوب می‌اندازد. در یک کلام می‌گویم که بچه‌ها از کمترین امکانات بیشترین لذت‌ها را می‌بردند. حالا زمانه برعکس شده! بچه‌ها  بیشترین امکانات را دارند اما نه‌تنها هیچ لذتی نمی‌برند، بلکه قدر آنها را هم نمی‌دانند».

از خدا عیدی گرفتم 
خبر شهادت داوود را روز اول عید در نبود پدر به حاجیه خانم دادند. او درباره شهادت نخستین فرزندش چنین می‌گوید: «فقط مادران شهدا می‌دانند که چه حالی شدم. 34سال بیشتر نداشتم، همسرم کنارم نبود. دوست باایمانی داشتم که اتفاقا در منزل‌مان مهمان بود. با اطمینان گفت: شکر خدا را کن و استوار باش. با صدای او دلم قوت گرفت. سریع وضو گرفتم، سجاده را پهن کردم و 2رکعت نماز شکر خواندم. هیچ وقت حال و هوای آن نماز از یادم نمی‌رود. اگر 2رکعت نماز، در سراسر عمرم قبول افتاده باشد، همان 2رکعت بوده است. با خودم گفتم: خدایا! این بهترین عیدی است که به من رسید». 
 کلمات هم برای نوشتن از صبر این بانو عاجزند اما عید امسال هم از راه می‌رسد و سادگی، صمیمیت، صداقت، صفا، سخاوت، صبوری و سکوت این مادر هفت‌سین خانه شهیدان خالقی‌پور را بار دیگر رنگین می‌کند.

این خبر را به اشتراک بگذارید
در همینه زمینه :