برگی ناخوانده از یک ساختارشکنی تمام
در سودای تغییر آیین ایرانیان!
احمد سینایی، روزنامهنگار
انقلاب مشروطیت ایران، بهرغم آنکه توسط عالمان دین در تهران و نجف رهبری میشد، برخی گروههای ساختارشکن و شبهدینی را نیز، که با روشنفکران عرفی همعهد بودند، به صرافت انداخت تا بر موج آن بنشینند و سهم خویش برگیرند! این گروهها در مشروطه اول که بهطور نسبی جریان دینی برتری داشت، چندان توفیقی به کف نیاوردند، اما پس از فتح تهران و آغاز مشروطه دوم، میدان را برای خویش فراخ دیدند! بابیان، بهائیان و ازلیان در زمره این گروهها بودند. ماهیت شرکتکنندگان در جـلسه سری منزل سلیمانخان میکده، شاهدی بر این مدعاست. با مروری بر نام و فرجام حاضران در آن انجمن، میتوان به سیاههای از این جریانات یا خردهجریانات دست یافت. آنان تکاپوی بسیار کردند و راههای فراوان پیمودند، اما نهایتا در مشروطه دوم نیز نتوانستند آنچه میطلبیدند را به کف آورند؛ چه اینکه همچنان، سنن دینی و ملی در این دیار قوام داشت، نفوذ عالمان دین برقرار بود و سرچشمههای آگاهی، از ناحیه آنان جاری میشد. این بود که ایشان با همه سرمایهگذاری بر مشروطیت، از آن طرفی نبستند و در انتظار فرصتی دیگر نشستند. دولت انگلستان نیز در نهایت، نتوانست از آنچه کاشته بود، به محصولی در خور انتظار برسد. آنان به این نتیجه رسیده بودند که ایران به یک ساختارشکنی بزرگ در حوزههای دین، فرهنگ، علم، اقتصاد و مناسبات اجتماعی نیاز دارد و موج جدید تغییر باید بهگونهای ظاهر شود که هر مانعی را با خشونت از میان بردارد. آنان حتی در این طریق با مشروطه مورد علاقه و تبلیغ خویش نیز وداع کردند و ایده «استبداد منور» را برگرفتند.
در این میان اما، مذاهب و نحل نوساخته، ابزاری مناسب برای این تحول بزرگ بودند. به شهادت اسناد و از آغازین مراحل کشف رضاخان برای فرماندهی کودتای 3اسفند 1299، بهائیان نقشی عمده در برشناختن و برکشیدن وی ایفا کردند. عینالملک هویدا، پدر امیرعباس هویدا از چهرههایی است که نقشی عمده در معرفی این قزاق گمنام به اردشیر ریپورتر داشت. بهائیان بهرغم نفوذ خویش بر کودتا و چهره اصلی آن اما تا مدتها خویش را در سایه نگاه داشتند و منویات خود را از طریق برخی سیاسیون به ظاهر روشنفکر و تجددخواه پیجو بودند. استفاده از فراکسیونهای اصلی مجالس چهارم و پنجم، به کارگیری جوانانی که تنها خوب شعار میدادند و آینده پرغصه خویش را نمیدیدند و مهمتر از همه، بهرهگیری از چماق و ششلول برای آنان که با پول و مقام قابل خریداری نبودند، در زمره ترفندهای جریان اصلی و نامرئی حامی رضاخان بود که بهائیان در عداد مهرههای اصلی آن بودند. ماجرا از زمانی عیانتر گشت، که رضاخان با لطایفالحیل و طرحی دقیق و منظم، بر تخت سلطنت نشست و وابستگان به فرقه بهائیه، اندک اندک پرده از رخسار برگرفتند و در مسند حکومتی خودنمایی کردند. با اینکه پهلوی اول به بهانه مبارزه با خرافات دینی، آیینها و شعائر اسلامی و شیعی را ممنوع ساخته بود، بهائیان که از قضا یکی از خرافیترین نحلهها قلمداد میشدند، به آسانی در پی انجام مناسک خویش بودند و روز به روز، فربهتر میشدند. آنان پس از مدتی خودیابی و توسعه، حتی به اندیشه تغییر دین مردم ایران نیز افتادند و در دوره پهلوی دوم، بسا اهرمها را در این طریق بهکار گرفتند. یکی از مصادیق این امر، نخستوزیری امیرعباس هویدا، فرزند عینالملک بود که 13سال تداوم یافت و دوران صدارت وی به بهشت بهائیان ملقب شد. با این همه این فرقه، در جایی از محاسبات خویش، ره به خطا برده بود. آنان مردم ایران را در امر دین، سست انگاشته بودند و نمیدانستند که اراده یک مرجع دینی، چگونه میتواند حرکتی را در قامت انقلاب اسلامی رقم زند و هر آنچه رشتهاند را نابود سازد! هر چند که این فرقه به مدد کمکهای آشکار و پنهان کانونهای قدرت جهانی بهویژه اسرائیل، همچنان در تکاپوست، اما در جبین آن نوری از توفیق و عاقبت دیده نمیشود.