فراخوان/آزادسازی مطلوب
محمدعلی شفیعیطهران
این روزها آزادسازی حریم دریاها بحث داغ رسانهها و مردم است. بهطوری که نظرسنجیهای تصویری در اینباره بخشی از اخبار روز را تشکیل میدهد. مدتها اقشار مختلف جامعه هنگام تفریح در سواحل علیالخصوص نوار ساحلی شمال کشور با مشکل جدی کمبود سواحل عمومی و دسترسی آزاد به دریا درگیر بودند. طی سالهای اخیر پروژههای شخصی و نیمهدولتی و دولتی در نوار ساحلی کشور باعث محصور کردن بخش اعظمی از سواحل عمومی بهنام و رقابتهای غیرقانونی در منگنه کردن سواحل برای خود بودهاند. مشکل ویلاهای شخصی با ساحل اختصاصی سالهای پیش هم مورد بحث بود اما اینبار دخل تصرف نهادها و پروژه دولتی و نیمهدولتی در حقوق مردم مسئله را جدیتر از همیشه نشان میداد. موضوع از آنجا حساس تلقی میشود که بازوی قانونی مردم یعنی دولت شامل برخی نهادهای دولتی و نیمهدولتی در این مسیر گام برداشته و مناطقی را برای ویلاها یا ادارات خود به تصرف در آوردهاند، خواه این تصرف با کشیدن دیوار شاخص برای جداسازی مساحت تحت تصرف ساحل با بقیه منطقه عمومی باشد یا ساختن راه و فضاهای سرگرمی و سبز برای محیط اداری. دولت جدید با جدیت در این پروژه وارد عمل شده و طبق آماری که افراد مسئول اعلام کردهاند تا به این لحظه۹۰درصد حریم دریاها آزاد و مراحل عمومیسازی آنها در دست اقدام است. جدیت مسئولین و پیگیری اصحاب رسانه و نظرسنجیها همه از نتیجهای عالی خبر میدهد. بهعنوان یکی از این مردم خوشحالم که پروژهای مربوط به حق و حقوق ما با این پشتکار طی چند روز مورد اقدام دستگاههای مربوطه قرار گرفته است. احساس رضایت و اعتماد بهنفس درنظرسنجیهای عمومی کاملا مشهود است.ایکاش دیگر پروژههای دولت مخصوصا آن دسته از آنها که مستقیمتر با مردم در ارتباط است با الگوبرداری از این دست پروژهها، این نوع نتیجهگیری را مورد هدف قرار دهند. برایند مثلث رضایت مردم، جدیت مسئولین و سرعت عمل دستگاههای مربوطه به همراه واژه آزادسازی ما را یاد روزهای دفاعمقدس با شعار آزادسازی میاندازد.
داستان وارده /درد بزرگ
مریم کریمی
کمد، ساعت، سرویس بهداشتی، مایع ضدعفونی کننده، مهتابی که یک قُل آن سوخته و قُل دیگر هم چشمک میزند، سِرُم، تخت، پتو، کپسول اکسیژن، کشوی پلاستیکی کنار تخت، یک دسته رز سفید، پنجره، سفیدی سفیدی سفیدی و تمام.
همه آنچه در آنجا بود. نه!! اوهم بود.
شاید میخواستم آنجا کمی شلوغتر بود تا هیچگاه چشمم به او نمیافتاد. بالاخره چشم از این دوران مسخره شکایت میکند.
تقابل نفرت و انزجار با دلسوزی یا شاید وظیفهشناسی. زمان متوقف شده بود که ناگهان آه میکشد، درد دارد.
ناخودآگاه زیر لب صلوات میفرستم و بعد آیت الکرسی را شروع میکنم، ولی طبق معمول کمی از اول که میگذرد اصلا نمیفهم چه دارم میخوانم.
چه کار میکنی دختر معلوم هست؟!
اینجا چه میکنی؟!
و اینک این سکوت است که حکمفرماست.
انگار از درد، خوابش برده. به ساعت نگاه میکنم، او نیز به خواب رفته. او چه دردی را متحمل بوده، نمیدانم.
انگار این تکه از زمین، از تمام متعلقات خود کنده و به فضایی ماورایی پرتاب شده است. در سفیدی افکارم غرق شده بودم که صدایی مبهم گفت: خانم وقت ملاقات تمامشده است.
چشم از دیوار برداشتم، دیدم پرستار است. او کی وارد این مرز بیمرزی شده بود؟
آرام کیفم را برمیدارم، بلند میشوم و میروم به سمت در، جلوی در، برمیگردم به سمت تخت.
به او نگاه میکنم که عمیقا در خواب رفته است. ثانیهای نگاهم روی او قفل میشود. نه، محبتی نیست، گویی یک غریبه روی تخت درازکشیده. گونههایم خیس میشود. سرم راپایین میاندازم و آرام در را میبندم.