نگاهی به یک کتاب پیرامون زندگی شهید حسن شاطری
یک انسان ویژه
محمدرضا هراتی- معاون فرهنگی و هنری مرکز اسناد انقلاب اسلامی
شهید حسن شاطری از شخصیتهای برجسته در حوزه جهاد سازندگی و از فرماندهان شاخص دوران جنگ تحمیلی بود که در ادامه مسیر سازندگی در داخل کشور و در کشورهای همسایه و دوست، بهخصوص در ایامی که منطقه ما با دشمن تکفیری داعش مواجه و درگیر شده بود، خدمات شایسته و ارزندهای ارائه کرد. او توانمندیها و تجربیاتی که در سالیان طولانی دوران انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی اندوخته داشت را در اختیار جبهه مقاومت قرار داد.
این شهید بزرگوار با نام مستعار حسام خوشنویس، در تیرماه ۱۳۴۱ در شهر سمنان به دنیا آمد. او نخستین فرزند از 6فرزند خانوادهاش بود. دوران تحصیلات ابتدایی راهنمایی و متوسطه را در شهر سمنان گذراند و خیلی زود با وجود سن کم به صفوف انقلابیون پیوست و به یکی از مهمترین عناصر فعال در زمینه هدایت راهپیماییها و دیگر فعالیتهای ضدرژیم پهلوی تبدیل شد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی و هنگامی که امامخمینی(ره) فرمان تشکیل جهاد سازندگی را صادر کرد، شهید حسام ازجمله نخستین داوطلبان و فعالان این عرصه بود. با آغاز جنگ تحمیلی از سوی رژیم صدامحسین که با همکاری استکبار جهانی علیه جمهوری نوپای ایران به وقوع پیوست، داوطلبانه به عضویت بسیج مستضعفین درآمد. در سال۱۳۶۱ با معصومه مرادی، تنها دختر خانواده مرادی ازدواج کرد؛ همسری که بهترین یاور و پشتیبان او بود و در طول 8سال جنگ و دیگر مراحل زندگی سراسر جهاد و مبارزه شهید در کنارش قرار داشت و صاحب 4فرزند شدند. پس از ۸سال دوری از دانشگاه به واسطه جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، برای ادامه تحصیل وارد دانشگاه و در رشته مهندسی عمران فارغالتحصیل شد. بهعنوان مسئول اجرایی لشکر سیدالشهدا(ع) و لشکر خاتمالانبیا(ص) معروف به نیروی قدس انجام وظیفه کرد. بهعنوان ناظر اجرایی چندین پروژه در کشور عراق حضور داشت. پس از جنگ ۳۳روزه لبنان بهعنوان رئیس هیأت ایرانی مشارکت در بازسازی لبنان به این کشور اعزام شد. در مدت حضور 6سالهاش در لبنان رساله دکتری خود را با عنوان «چگونگی هدایت جنگ ۳۳روزه توسط حزبالله» نوشت. چندین طرح اجرایی را بهمنظور حمایت و تامین رفاه مردم سوریه و با همکاری مردم آن کشور به انجام رساند. در ۲۴بهمن۱۳۹۱ و در راه بازگشت از دمشق به بیروت به شهادت رسید.
کتاب «معمار محبت» از مجموعه منشورات مؤسسه فرهنگی هنری مرکز اسناد انقلاب اسلامی در بخش کتب ترجمهای، به شخصیت این شهید بزرگوار پرداخته است. اصل کتاب به زبان عربی و در کشور لبنان به قلم عبدالقدوسالامین توسط انتشارات رسالات منتشر شده که ترجمه فارسی آن با اخذ مجوز و هماهنگیهای لازم از این انتشارات در 278صفحه و 2نوبت چاپ شده است.
انقلاب و امام
در بخشی از این کتاب به نقل از برادر شهید آمده است:«او از نخستین حامیان انقلاب در زمان آغاز آن بود و دیگران را هم به حمایت از انقلاب دعوت میکرد و در دفاع از آن به استقبال مرگ میرفت. او به امام و انقلاب اینگونه نگاه میکرد و اینگونه ما را در پس شور و شوق و ایمانش هدایت میکرد. زمانی که انقلاب پیروز شد گمان کردم، هرچند برای مدتی کوتاه، آرام خواهد گرفت. به او میگفتم که وقت آن رسیده است کمی استراحت کنی اما تصورم در مورد او صحیح نبود و زمانی که امام(ره) برای تامین آب، ساختوساز و کشاورزی با کمک مردم دستور تشکیل جهاد سازندگی را داد، او نیز دست بهکار شد. مثل اینکه انقلاب جدیدی آغاز شده است.»
میخواست مثل مردم باشد
در بخش دیگری از این کتاب به روایتی از استاد عباس قطایا (مسئول تبلیغات هیأت ایرانی) میخوانیم؛ «در یکی از روزها، پدر مهندس برای نخستین بار به لبنان آمد. به آب و هوای لبنان عادت نداشت؛ حالش دگرگون شد، بدنش نتوانست با آب و هوا سازگاری پیدا کند و بهشدت بیمار شد. مهندس او را به بیمارستان برده بود و من هم به محض اطلاع به بیمارستان رفتم. در کنار پدرش در قسمت اورژانس در انتظار نشسته بود. خیلی خسته بهنظر میرسید. از او سؤال کردم: - از کی اینجا هستید؟ - از حدود ۲ ساعت پیش. دوستانی که همراهم بودند از شنیدن این مطلب خیلی ناراحت شدند. به سمت دفتر بیمارستان رفتم تا با مدیریت صحبت کنم. اما هنگامی که مهندس مطلع شد بهشدت مخالفت کرد و نپذیرفت. مرا سرزنش کرد و گفت: - لزومی ندارد با آنها صحبت کنی... آنها مشغول انجام کار افرادی هستند که جلوتر از ما بودهاند. پدر مهندس تا ساعت ۱۱ شب در بیمارستان ماند اما مهندس قبول نکرد تا با کسی صحبت کنیم. طبیعتاً او میتوانست پدرش را به هر بیمارستانی که میخواست ببرد و این حق را هم داشت. اما این کار را نکرد. دلش میخواست تا مثل همه مردم باشد و به اندازه مردم دیگر از امکانات بهره ببرد. رابطه او با پدرش همراه با عشق و احترام فوقالعاده و بسیار درسآموز بود؛ بهخاطر پدرش همه کارها را رها کرده بود و امور را تلفنی پیگیری میکرد. حتی برای لحظهای خواب یا استراحت، حاضر نشد که بیمارستان را ترک کند.»
اینجا مکان مقدسی است
مادر شهید عماد مغنیه نیز در بخشی از این کتاب به خاطرهای از شهید اشاره کرده است؛«مهندس انسانی ویژه بود. به همه و بهخصوص به خانوادههای شهدا بسیار محبت میکرد و احترام میگذاشت. بهخاطر میآورم یک دفعه که به دیدار ما آمده بود، درباره شهید عماد، کارهایش و شخصیت او صحبت میکردیم. مهندس بسیار متاثر شد و اشک ریخت. در این هنگام از جایش برخاست و به وسط اتاق رفت. روی فرش گردی که در آنجا پهن بود ایستاد و بعد از من خواست که در مقابل او روی فرش بایستم. چون بسیار متأثر بود بدون آنکه دلیل این کار را بپرسم از او اطاعت کردم و در کنارش روی فرش ایستادم. و از من خواست که به جایم برگردم. به او نگاه میکردم، خم شد و روی زمین افتاد و جای پایم را بو کشید و بوسید. سپس نگاهی به من کرد و گفت: اینجا مکان مقدسی است و شما مردمان مقدسی هستید.»