• جمعه 7 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 17 شوال 1445
  • 2024 Apr 26
دو شنبه 2 اسفند 1400
کد مطلب : 154453
+
-

فلسفه در نظام آموزشی ما نیازمند بازنگری‌است

بررسی نقش پرداخت به مبانی در تولید علوم انسانی اسلامی در گفت‌وگو با دکتر محمد‌تقی موحد‌ابطحی

گفت‌وگو
فلسفه در نظام آموزشی ما نیازمند بازنگری‌است

محمدصادق عبداللهی، روزنامه‌نگار

مبانی در علوم انسانی، مسئله مهمی است که جدای از پرداخت به اصل و ابعاد آن، پرداخت به جایگاه آن در علوم انسانی و نقش‌اش در تولید علوم انسانی اسلامی نیز حائز‌اهمیت است. هم‌اکنون گروهی از فعالان حوزه علوم انسانی سرسختانه معتقدند که هر تولید علمی بایستی از مبانی آغاز شود و در سوی دیگر گروهی خسته از پرداخت به مبانی،‌ساز عبور از مبانی را می‌زنند. به‌جهت بررسی نقش مبانی در تولید علوم انسانی گفت‌وگویی با دکتر سیدمحمدتقی موحد‌ابطحی رقم‌زده‌ایم. موحد‌ابطحی فارغ‌التحصیل دکتری فلسفه علم و فناوری از پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی است که رزومه علمی‌اش نشان می‌دهد اهل تفکر و تأمل عمیق و علمی  باب موضوع محل‌بحث است. موحد در این مصاحبه قصد دارد ما را از دوگانه فوق رهایی و به پیوستگی بین مؤلفه‌های تمدنی همچون علم، فلسفه، هنر و فرهنگ سوق دهد. در ادامه حاصل این گفت‌وگو از نظر می‌گذرد.

سال‌های اخیر به‌خصوص با بحث از تمدن نوین اسلامی و علوم انسانی اسلامی، آنچه خیلی پررنگ شده، پرداخت به مبانی است، حتی همایش‌هایی که در این حوزه برگزار می‌شود دائماً مربوط به مبانی است. به‌نظر شما پرداخت به مبانی تا این حد چه توجیهی دارد و علاقه‌مندان به مبانی تا این حد چه استدلالی برای کار خود دارند؟
بنده با این عمومیتی که جنابعالی مسئله را مطرح کردید موافق نیستم. در ارتباط با چگونگی دستیابی به علوم انسانی اسلامی دیدگاه‌ها و رویکردهای مختلفی وجود دارد؛ عده‌ای می‌گویند باید کنشگر معرفتی مسلمان تربیت کرد، محصول علم‌ورزی چنین کنشگری به‌مقتضای از کوزه همان تراود که در اوست، علم دینی/علوم‌انسانی اسلامی خواهد بود. این دیدگاه برای مثال در دانشگاه امام صادق(ع) مبنا قرار گرفته است فلذا رویکرد مبناگرایانه را ما چندان در سیستم آموزشی این دانشگاه مشاهده نمی‌کنیم. عده‌ای دیگر بر این باورند که باید با مراجعه به آیات و روایات و بهره‌گیری از روش‌های تحقیق کیفی یا بهره‌گیری از روش‌های اجتهادی و... نظریه‌هایی را در حوزه علوم انسانی اسلامی از متون دینی استخراج کنیم. این گروه که در شاخه روانشناسی، روان‌درمانی و مشاوره دستاوردهای خوبی داشته‌اند که در عرصه بین‌المللی هم مطرح شده است، این گروه هم رویکرد مبناگرایانه را دنبال نمی‌کنند. بله یک دیدگاه در زمینه چگونگی دستیابی به علوم انسانی اسلامی این است که ما ابتدا باید مبانی علوم انسانی را از متون دینی یا از فلسفه و کلام و عرفان اسلامی استخراج کنیم و بکوشیم برمبنای آن علوم انسانی جدیدی را شکل دهیم. تمامی دیدگاه‌های مطرح در زمینه چگونگی دستیابی به علوم انسانی اسلامی با آسیب‌هایی در عرصه نظر و عمل روبه‌رو هستند و برای تحقق بهتر و سریع‌تر علوم انسانی اسلامی لازم است مرتب این رویکردها به لحاظ نظری و عملکردی ارزیابی شود و برای پرسش‌ها و چالش‌های موجود پاسخ‌ها و راهکارهایی ارائه شود. در ارتباط با رویکرد مبناگرا ما با پرسش‌های نظری متعددی روبه‌رو هستیم؛ برای نمونه آیا این مبانی به‌صورت آگاهانه و در یک فرایند قیاسی به‌نظریه منتهی می‌شوند؟ یا در فرایندی ناخودآگاه و در قالب گذرهای روانشناختی و خلاقانه؟ آیا فلسفه و کلام و عرفان اسلامی در شاخه‌های مختلف آن به لحاظ نظری قابلیت سریان در عرصه عینیت اجتماعی را دارند؟ و... در عرصه عمل هم ما با چالش‌های متعددی روبه‌رو هستیم که به یکی از آنها در پرسش شما اشاره شده و اینکه در این سال‌ها در عرصه مبانی علوم انسانی اسلامی کارهای بسیاری انجام شده، اما کاربست این مبانی در پاسخ به پرسش‌های مطرح در حوزه علوم انسانی نشان داده نشده است.

اصلاً شکوفایی علوم انسانی اسلامی و در مرحله بعد تمدن، منوط به پرداخت به مبانی است؟ برخی به محض اینکه حرف از علوم انسانی اسلامی یا تمدن نوین اسلامی به میان می‌آید، اول بسم‌الله می‌گویند خب مبانی بگوییم اما دیدم آقای رسول جعفریان در توییتی نوشته بودند که «اگر دانشمندی را 50سال در آزمایشگاه تأمین کردید، بعد از سه چهار قرن تمدن درست خواهد شد.»
بی‌شک استاد جعفریان که در زمینه تمدن اسلامی متخصص هستند، تمدن را به علم تأویل نمی‌کنند و فرو‌نمی‌کاهند. برای تحلیل دیدگاه ایشان باید مجموعه آثارشان را دید نه توییتی کوتاه که علی‌القاعده در واکنش به مسئله خاصی مطرح شده است. علم یکی از ارکان تمدن‌هاست، اما تنها رکن آن نیست و در کنار آن باید حاکمیت سیاسی، هنر، فرهنگ و... هم باشد. نکته اینجاست که وجه اسلامیت تمدنی که در اثر تأمین دانشمندان و هنرمندان و... به‌وجود می‌آید چگونه تأمین می‌شود؟ آیا به‌صرف تأمین دانشمندان و هنرمندان در یک بازه زمانی (حتی بیشتر از 50سال) تمدن اسلامی شکل می‌گیرد؟ برای نمونه به یکی از مراکزی که متولی علوم انسانی اسلامی است زمین بزرگی تحویل و بودجه‌ای هم برای ساخت‌وساز می‌دهند و این مرکز پس از چند سال ساختمانی می‌سازد، ولی وقتی شما درون و بیرون این ساختمان را مشاهده می‌کنید، مؤلفه‌های اسلامیت را در طراحی و معماری آن به‌خوبی مشاهده نمی‌کنید. این مثال را زدم که نشان دهم صرف تأمین مالی دانشمندان و هنرمندان و... کافی نیست. یک عاملی باید در کار بیاید تا وجه اسلامیت تمدنی را که ممکن است در آینده پدید ‌آید تأمین کند و اینجاست که دیدگاه‌های متعددی پا به عرصه می‌گذارد که به برخی از آنها در پاسخ پرسش اول اشاره کردم.

هرچند که قائل به این هستیم که تمدن نوین اسلامی، احیای تمدن اسلامی گذشته نیست اما شاید مروری بر تاریخ شکل‌گیری تمدن اسلامی بتواند ما را در این زمینه کمک کند.
بله؛ می‌تواند. پیامبر اسلام(ص) پیامی را از طرف خداوند به انسان‌ها می‌رسانند. پذیرش واقعی آموزه‌های اسلامی و مبنا قرار‌گرفتن آن در عرصه زندگی موجب شد وقتی مسلمانان با فرهنگ و علوم غرب و شرق جهان اسلام روبه‌رو می‌شوند آگاهانه با آن برخورد کنند. برخی از آثار تمدن یونانی به‌دلیل تعارضات دینی در جهان اسلام ترجمه نشد. آموزه‌های اسلامی در عرصه شرح و بسط و تحول فلسفه یونانی به اشکال متعدد تأثیر گذاشتند و کم و کیف مسائل فلسفی در جهان اسلام متفاوت از فلسفه‌های یونانی شد و... تا رسیدیم به دوران طلایی تمدن اسلامی. به‌عبارت دیگر می‌توان گفت پیامبر اسلام(ص) پایه‌گذار تمدنی جدید بودند، که در مسیر خود تفاوت‌هایش را با تمدن یونانی، رمی، چینی و... نشان داد. تمدنی که پیامبر اسلام(ص) پایه گذاشتند در گذر زمان و متأثر از شرایط زمینه‌ای بسیار متفاوت، شاخ و برگ‌های متعددی پیدا کرد و ثمراتی مختلفی به همراه داشت و افت‌وخیزهای متعددی را شاهد بود. هم‌اکنون این ما هستیم و دستاوردهای تمدن اسلامی و دیگر تمدن‌ها و ما باید با گزینش و بهره‌گیری از این دستاوردها زندگی کنونی خود را سامان بدهیم و اگر این اقدام در دوره زمانی طولانی تداوم یابد، شاید بتوانیم در آینده شاهد جلوه‌ای نوین از تمدن اسلامی باشیم که هم خودمان و هم دیگران از ثمرات آن استفاده کنند.

آیا تمدن غرب هم نخست بر اساس فلسفه‌ورزی در حوزه مبانی شکل گرفت یا نه روند کاملاً معکوسی داشت و پس از ظهور جلوه‌های تمدنی، مبانی آن تولید شد؟ در تاریخ فلسفه‌هایی که عمدتاً در کشورمان منتشر شده، سیر تحولات غرب اینگونه است که اول فلسفه‌ای شکل گرفت و فیلسوفی نکته‌ای را بیان داشت و بعد تحولاتی پدید آمد.
در این زمینه باید به امکان تاریخ‌نگاری‌های متعدد باور داشته باشیم. تاریخ مانند هر علم دیگری مبتنی بر مبانی است و منظر مورخ در دیدن/ندیدن برخی حوادث و چگونگی تفسیر آنها و برقرار ارتباط میان آنها تأثیر بسیاری دارد. شما می‌توانید تاریخی داشته باشید که در آن فلسفه‌ورزی مقدم بر علم و فناوری و تمدن باشد همانطور که می‌توانید تاریخی داشته باشید که در آن برای مثال نظام تولید بر فلسفه‌ورزی و علم و اخلاق تقدم داشته باشد. می‌توانید قائل تاریخی داشته باشید که یک پیوستگی کامل بین تمدن کنونی غرب و تمدن یونان و رم باستان درنظر می‌گیرد و تاریخی داشته باشید که قائل به گسست‌های متعدد تمدنی در این بازه زمانی است. پس فعلاً در این زمینه نمی‌خواهم موضع‌گیری قطعی کنم اما آنچه مسلم است یک نوع پیوستگی بین فلسفه و علم و نظام تولید و فناوری و... در مقاطع مختلف وجود دارد. بین طبیعیات و فلسفه ارسطو نسبت هست. بین فیزیک نیوتنی و فلسفه کانت نسبتی هست. اصحاب حلقه وین هم بر این باور بودند که فلسفه ارسطویی و کانتی نمی‌تواند با تحولاتی که در عرصه منطق و هندسه و فیزیک رخ داده است هماهنگ باشد و به‌دنبال فلسفه‌ای جدید بودند. حال باید دید آیا میان فلسفه‌ای که ما به آن اعتقاد داریم و علمی که فرامی‌گیریم و فناوری‌ای که از آن استفاده می‌کنیم و... چه نسبتی وجود دارد.

آیا می‌توانیم مدعی شویم که هنر (به‌خصوص رمان و سینما) بر مبانی پیشی دارد؟ در تاریخ غرب مشاهده می‌کنیم که مثلاً همین دوره پست‌مدرن (اگر به‌عنوان دوره‌ای مستقل بپذیریم) با تحولات در حوزه هنر آغاز شد و بعد سایر حوزه‌ها را درگیر کرد اما در ایران بسیاری مدعی هستند که هنر هم مانند دیگر حوزه‌ها از مبانی آغاز می‌شود و باید برای هنرمند مبانی گفت!
دیدگاه بنده در این زمینه شبیه بحثی است که در پاسخ به پرسش قبلی مطرح کردم و فعلاً به‌جای اینکه بخواهم خودم را درگیر بحث نظری تقدم یا تأخر هنر بر فلسفه و علم و... کنم، از پیوستگی بین مؤلفه‌های تمدنی (علم، فلسفه، هنر، فرهنگ و...) یاد می‌کنم و معتقدم هم پذیرش این باور راحت‌تر است هم برای دغدغه‌ای که در پرسش‌های شما دنبال می‌شود فعلاً کفایت می‌کند. پیوستگی بین هنر و دیگر مؤلفه‌های تمدنی در یونان و رم باستان هست. در قرون وسطی در مسیحیت این پیوستگی هست. پس از شکست رم شرقی (به مرکزیت قسطنطنیه) و مهاجرت دانشمندان و هنرمندان و... این منطقه که زبان یونانی داشتند به رم غربی (اروپای کنونی) و ترجمه آثار یونانی اصیل به زبان لاتین اروپایی در قرن 15میلادی (نهضت ترجمه دوم در اروپا) تحولات فلسفی و هنری در اروپا به‌وجود آمد. لازم است اشاره کنم که در نهضت اول ترجمه در اروپا (قرن 13-12) این تحولات فلسفی و هنری در اروپا شکل نگرفت. زیرا در این مقطع آثار علمی دانشمندان مسلمان به زبان لاتین ترجمه شد؛ آثاری که روح اسلامیت به‌نحوی در آن دمیده شده بود. اما در نهضت دوم ترجمه، اروپائیان با آثار دست اول یونانی آشنا شدند و رویکرد خاص عقلانی و نگاه اومانیستی حاکم بر آثار علمی و هنری یونان‌باستان، زمینه‌ساز رنسانس در غرب و پیدایش تمدن جدید غرب شد.
در بحث اهمیت هنر خوب است به پیشنهاد هایدگر اشاره کنم که می‌گوید برای‌گذار از دوران حاضر که همه ما به‌نحوی تحت سیطره تفکر تکنولوژیک قرار گرفته‌ایم، باید به هنر پناه ببریم. البته برای فهم درست توصیه هایدگر حتماً باید به آثار او و شرح‌هایی که وجود دارد مراجعه کرد.

رویکردهای ما در پرداخت به مبانی عمدتاً بازخوانی معرفت‌شناسی و انسان‌شناسی، هستی‌شناسی و کمی هم ارزش‌شناسی با تکیه بر آرای اندیشمندان اسلامی است و کمتر با بحث تازه‌ای مواجه می‌شویم. به‌نظر شما چه چیز باعث شده است که ما در این حوزه‌ها دائماً دور خودمان بچرخیم؟ ایراد در روش است یا در نوع فلسفه‌ورزی؟
در این زمینه 2نگاه وجود دارد. یک نگاه که عمدتاً توسط استادان و پژوهشگران فرهنگستان علوم اسلامی مطرح می‌شود این است که اصولاً فلسفه اسلامی در شاخه‌های مختلف آن (مشاء و اشراق و حکمت متعالیه) به لحاظ نظری توان سریال در عرصه عمل و عینیت ندارند. از این دیدگاه که بگذریم، دیدگاه دیگر بر این باور است که برای ورود فلسفه اسلامی به عرصه عینیت باید بحث فلسفه‌های مضاف به امور (برای مثال فلسفه ذهن و فلسفه زبان، فلسفه تاریخ به یک معنا و...) و علوم (فلسفه فیزیک و فلسفه علوم انسانی، فلسفه تاریخ به‌معنای دیگر و...) در تداوم حکمت متعالیه که به تعبیر آیت‌الله جوادی‌آملی جامع قرآن و برهان و عرفان است پدید ‌آید.
در اینجا می‌خواهم از دستاوردهای تمدن غربی در این زمینه استفاده کنم و بگویم نظام آموزشی و پژوهشی ما در حوزه و دانشگاه در حوزه فلسفه نیازمند بازنگری اساسی است. متن‌خوانی در فلسفه ضروری است اما در کنار آن باید سعی کرد دانشجویان و طلاب را بر مبنای فلسفه اسلامی درگیر مسائل عینی کرد، همانطور که برای مثال شهید مطهری تلاش کردند بر مبنای فلسفه اسلامی به مسائل روز پاسخ بدهند. در این زمینه پیشنهاد می‌کنم کتاب‌هایی که با عنوان مشابه فلسفه در عمل (برای مثال کتاب ادم مورتون) در غرب نوشته شده نگاه کنید. یک مسئله عینی را مطرح می‌کند و بعد می‌کوشد با بهره‌گیری از نظریات فلسفی به آن پرسش پاسخ دهد. بعد ببینید که مباحث فلسفی را تا کجا دنبال کرده‌اند. در فلسفه ورزش به بحث‌های مفهومی مفصلی اشاره شده و تفاوت ورزش و مسابقه و بازی و... مورد‌بحث و بررسی قرار می‌گیرد و دیدگاه‌هایی درباره هدف ورزش و... مطرح می‌شود. حتی درباره فلسفه فوتبال بحث می‌کنند. اگر می‌خواهیم اتفاقی از دریچه فلسفه در جامعه رخ دهد باید از فیلسوفان خود انتظار داشته باشیم درباره این موضوعات موضع‌گیری کنند؛ برای ما توضیح دهند که چرا فوتبال این مقدار مهم شده است؟ فوتبال چه ذهنیت‌های جدیدی برای بازیگران به همراه می‌آورد؟ و... درباره ماهیت پول باید بحث کنند. جورج زیمل آلمانی حدود 120سال پیش(1900میلادی) کتابی مفصل (حدود 700صفحه) درباره پول می‌نویسد. در این زمینه به‌خصوص گروه‌های فلسفه وابسته به مراکز پژوهشی متولی تحول علوم انسانی و تولید علوم انسانی اسلامی باید پیشقدم شوند و از طریق ترجمه و شرح و نقد بر مبنای فلسفه اسلامی، زمینه را برای ارائه نظریه فلسفی جدید در هر کدام از این حوزه‌ها فراهم سازند.
 

این خبر را به اشتراک بگذارید