• شنبه 29 اردیبهشت 1403
  • السَّبْت 10 ذی القعده 1445
  • 2024 May 18
شنبه 23 بهمن 1400
کد مطلب : 153660
+
-

غافلگیری در روز آخر

یادداشت
غافلگیری در روز آخر

بهنود امینی- روزنامه نگار

ابتدا اجازه دهید موضع نگارنده با سینمای کیمیایی مشخص شود. البته که هیچ‌کس نمی‌تواند نقش او را در تاریخ سینمای‌مان کتمان کند، اما لازم است از آن دسته «کیمیایی‌ دوستان» که هر فیلم استاد را، دیده و نا‌دیده ستایش می‌کنند و در مقابل‌شان نمی‌توان حتی نمایی از فیلم‌های او را نقد کرد، برائت جست. این دسته از طرفداران سینه‌چاک استاد، فیلمی چون متروپل را هم در ردیف بهترین ساخته‌های او می‌دانند و حتما که برای تبیین این باور به نوشته‌های جواد طوسی بر فیلم ارجاع می‌دهند.
 اما حقیقت این است که مسعود کیمیایی بیش از 10سال است (حداقل از سال ۸۹ و نمایش جرم) فیلم خوبی ـ‌ متناسب با انتظار ما از کارگردانی که بخش قابل‌توجه حافظه سینمایی‌مان با تصاویر آثار او رنگ گرفته‌اندـ نساخته است.  و شاید خواندن یادداشت‌ها و نظراتی که پیرامون «خائن‌کشی» در این روزها منتشر می‌شد بر تداوم این دوران افول صحه می‌گذاشت؛ آن‌قدر که نگارنده تماشای فیلم را به آخرین سانس آخرین روز جشنواره موکول کند تا لازم نباشد واژه‌ای له او و خائن‌کشی‌اش بنویسد و احیانا نفرین و لعنت سربازان مجازی و حقیقی او را به جان بخرد. اما نیازی به این استراتژی عجیب و غیرحرفه‌ای نبود؛ خائن‌کشی را شاید بتوان یک فیلم بد نامید؛ فیلمی با کلکسیونی از حفره‌های روایی و بصری، اما همچنان یک «فیلم» است و «سینمایی»‌ترین اثری که در ضعیف‌ترین جشنواره این ۴۰ سال تماشا کردیم. حتما که ساختمان داستانی فیلم در مقایسه با آثار ستایش‌‌شده این جشنواره (البته به گواه منتقدان ستایشگرشان) متضمن نواقص یا به قول نسل جدید سینه‌فیل‌های مجازی، «باگ»‌های فراوانی است، اما شگفت‌انگیز است که با وجود تمام این زشتی‌ها همچنان زیبا و دلفریب است و «حس»ت را چنان قلقلک می‌دهد که تا روز بعد تماشای فیلم، همچنان بتوانی لحظاتی از فیلم را (که یادآور والاترین کیفیت لمحه‌های آشنای سینمای کیمیایی بودند) مرور کنی و خیالت راحت باشد از اینکه این قلقلک از آن دسته‌ حیله‌های احساسات‌گرایانه شایع سینمای‌مان نیست که حتی ممکن است در خروجی سالن سینما چشمانت را هم ‌تر کند، اما دمی بعد...
قصه خائن‌کشی برخلاف ظاهر پرزرق‌و‌برق و پیچیده‌اش آشنا و تکراری است. همان مضامین آشنا و محبوب کیمیایی چون عدالت‌خواهی، رفاقت مردانه، دوراهی عشق و سیاست این‌بار در لفافه‌ای از یک داستان گنگستری/ سیاسی.  گروهی که خط و ربطشان با سیاست و مصدق مشخص نیست‌ (و برخلاف تلاش فیلمساز تا آخر فیلم از این ابهام کاسته نمی‌شود) ‌قصد دارند برای کمک به دولت مصدق و بیرون آمدن از بحرانی که دولت در نتیجه عدم‌فروش نفت و کمبود نقدینگی دچارش شده است، از بانکی سرقت کنند و پول‌های مسروقه را به دولت تحویل دهند. اما این سرقت که چندان موفقیت‌آمیز پیش نمی‌رود (نیمی از پول‌ها گم می‌شود و هیأت سارقین نیز مجروح و فراری) بهانه‌ای می‌شود برای طرح قصه فداکاری‌ها، دروغ‌ها و نیرنگ‌ها، ترس‌ها و شجاعت‌ها و مردانی که تا آخرین لحظه‌ به آرمان‌هایشان (هر چند گنگ و پیچیده) وفادار می‌مانند و زن‌هایی که شاهد نیستی و نابودی معشوقه‌هایشان هستند، اما پا پس نمی‌کشند تا در کنار آنها بسوزند و بخشی از تاریخ شوند. کاش می‌شد در یک تدوین مجدد بازیگرانی چون سام درخشانی و نرگس محمدی (و جواد طوسی) را حذف کرد یا نقش‌هایی چون سهراب (مهران مدیری) و قاسم (علی اوجی) را آن‌قدر کم‌رنگ کرد تا آن شکل بازی‌های نمایشی و دیالو‌گ‌گویی تصنعی بهانه‌ای دست مخالفان فیلم ندهد؛ آن‌قدر که غافل شوند از زیبایی 2نفره مهدی (امیر آقایی) و شاهرخ (پولاد کیمیایی)، شکوه افتتاحیه و پایان‌بندی‌ فیلم که کاربلدی سهیل دانش‌اشراقی (طراح صحنه) و مسعود سلامی (فیلمبردار) را یادآوری می‌کند و تمام آن لحظه‌های تأثیرگذار و کیمیایی‌واری که میان خیل سکانس‌های شعاری، اضافی و بی‌ربط می‌درخشند. تا یادآور شود آنچه پیش رویت بر پرده نقره‌ای می‌جنبد، سینماست؛ شاید پرنقصان و ضعف، اما همچنان «سینما».

این خبر را به اشتراک بگذارید