![حکایت مرگ و تب](/img/newspaper_pages/1400/11-%20bahmen/23/jashnvareh/22-02.jpg)
حکایت مرگ و تب
کارگردانی در سینمای ایران
![حکایت مرگ و تب](/img/newspaper_pages/1400/11-%20bahmen/23/jashnvareh/22-02.jpg)
امید نجوان- منتقد و مستند ساز
سینمای ایران، حکایت مرگ و تب است و فیلمسازان شاغل در آن به مرگ میگیرند تا ما تماشاگران به تب راضی شویم! اینک که چهلمین دوره جشنواره فیلم فجر به ایستگاه آخر رسیده و تقریباً همه مسافران آن از قطار پیاده شدهاند شاید راحتتر بتوان به نگاهی اجمالی در اینباره رسید و نحوه کارگردانی فیلمها را بررسی کرد؛ عنصری که بیش از آنکه حکایت از یک استاندارد مشخص و طبعاً امضای خاص هر فیلمساز داشته باشد نشاندهنده لجاجت بعضی از آنها در کاربرد مؤلفهها و شاخصههای عمدتاً ناموفق و تکرار شده در کارهای قبلی است؛ بهعنوان مثال فیلمسازی با ویژگیهای مسعود کیمیایی که بیش از نیم قرن از عمر 80 سالهاش را صرف داستانگویی برای مخاطبان سنتی و پیگیر آثار خود کرده، اکنون بیش از 2 دهه است که برخلاف این رویه (یعنی تعریف کردن یک داستان سرراست و غیرپیچیده) عمل میکند و از آنجا که ارتباط با آثار متأخر این فیلمساز نیازمند شناخت کافی از روحیه خاص او و البته مطالعه فضای سفید در میان سطرهاست، میتوان گفت در زمینه تولید و ایجاد «سینمای ابهام» به مهارتی مثالزدنی رسیده است؛ سینمایی پر از آدمهای تنها و سر در گریبان فرو برده که برخلاف آدمها و شخصیتهای ممتاز و اولیه همین فیلمساز، گنگ و مبهم و نصفه نیمه حرف میزنند و بقیه کار را به تماشاگران میسپارند تا از میان کلاف سردرگمی که در مقابلشان پهن شده، گره یا گرهها را شناسایی کرده و آنها را باز کنند.
در شکلی دیگر، فیلمسازی با ویژگیهای رضا میرکریمی که با «زیر نور ماه» یکی از مهمترین فیلمهای سینمای پس از انقلاب را کارگردانی کرده، درحالیکه مخاطبان از او انتظار داشتند تا در شیرجههای بعدی (بهسوی سوژههای ناب و غافلگیرکننده) مرواریدهای بهتر و درشتتری صید کند، تصمیم گرفت راه و مسیر متفاوتی را دنبال کند. راه و مسیری که نهتنها شباهت چندانی به نگاه منتقدانه نخستین ساختههایش نداشت بلکه در تازهترین فیلماش (یعنی «نگهبان شب») به نوعی نگاه محافظهکارانه نیز آمیخته است. نگاهی که باعث میشود فیلمساز به جای تأکید پررنگ بر شرارتهای مواج در جامعه، عنصر شرافت آدمها را پررنگتر کرده و به این ترتیب کاری کند تا همدلی مخاطبان با روستاییان سادهدل و پناه گرفته در حاشیه اَبَرشهر پایتخت برانگیخته شود.
نوع دیگری از این لجاجت را در ساختههای مشترک کیوان علیمحمدی و امید بنکدار شاهدیم که البته این اواخر یک تن دیگر یعنی علیاکبر حیدری نیز به جمع دو نفره آنها اضافه شده؛ گروهی که اگر تعارف را کنار بگذاریم باید پذیرفت تفاوت چندانی میان دیدگاه و عملکرد جداگانهشان وجود ندارد و رد و نشان فردی هیچکدام از آنها در محصول نهایی مشخص نیست. در تولیدات این گروه سه نفره که تقریباً پشت سر هم و معمولاً بیاعتنا به واکنش عمومی نسبت به فیلم و فیلمهای قبلی ساخته میشود، احساسات شایسته تأثیرگذاری، در نماهای باز و دور به نمایش گذاشته میشود و نماهای نزدیک و بسته، عمدتاً تمهیدی برای گمراه کردن تماشاگر و دور کردن او از واقعه اصلی هستند! به این ترتیب وقتی یک رماننویس با ویژگیهای علیاکبر حیدری به این گروه اضافه میشود تغییری در این شکل خاص از گرامر مطلوبشان سینما بهوجود نمیآید و کشتی فیلم آنها با قدرت و بیاعتنا به انتقادها به راه خود ادامه میدهد. و این موارد، فقط مُشتهایی هستند، نمونه خروار. یک خروار از فیلمهای ضعیف و تکراری، بیهدف و ناشیانه، قوامنیافته و ناقص و ناتمام و البته پر از ابهام و ایهام در میانه و پایان که باعث میشوند وقتی نکته یا نکتههای قابل توجهی در آنها مییابیم، به همانها دل خوش بمانیم، تعریفشان کنیم و با یادشان خاطره بسازیم. یا شاید هم خاطرهها!