در آهنی بسته میشود. این یعنی همه دنیا پشت این درها باقیمانده. خانواده، شغل و حرفه، دوستان و همسنگان، مبارزان و هم حزبیها؛ همگی آن سوی دیوارهای سرد زندان باقی ماندهاند. چند دقیقهای از حرکت با چشمهای بسته و دستهای زنجیر شده که میگذرد، دیگر شمارش پلهها و طبقهها و دست راست و چپ پیچیدنها از ذهن میرود و فقط سرما میماند که خیلی زود در استخوانها مینشیند و صدای پایی که روی زمین کشیده میشود. اینجا ساختمان «زندان کمیته مشترک ضدخرابکاری» است. با اینکه سالها از تعطیلی همیشگی آن و تبدیل شدنش به «موزه عبرت» میگذرد، هنوز هم قدم زدن در دالانهای سرد آن ترس و تنهایی را به یاد میآورند. هنوز هم وقتی افرادی که روزی گذرشان به این شکنجهگاه افتاده پا در این ساختمان مدور میگذارند، خاطرات روزهای اسارت و شکنجه روی سرشان آوار میشود و صدای گریه مادرانی که ناکام از دیدن فرزند دربند خود به اینجا میآمدند در گوششان میپیچد؛ در ساختمان مخوفی که تکیه به محوطه میدان مشق داده و در همسایگی خیابان فردوسی قرار دارد.
سر و کار مخالفان پهلوی با زندان کمیته مشترک ضدخرابکاری بود
روزهای شکنجه و زندان
در همینه زمینه :