• شنبه 27 مرداد 1403
  • السَّبْت 11 صفر 1446
  • 2024 Aug 17
چهار شنبه 20 بهمن 1400
کد مطلب : 153386
+
-

وروجک‌های همسایه

پیروزه روحانیون، روزنامه‌نگار

روز مادر بود، چند‌ماهی می‌شد که به خانه جدیدمان نقل‌مکان کرده بودیم. آن روز یک بسته شکلات خریدم و به بچه‌ها گفتم: «پاشید لباس قشنگاتون رو بپوشید بریم مهمونی.» 
خونه مامانی می‌ریم یا مامان جون؟ 
هیچکدوم می‌خواهیم بریم خونه حاج خانم! 
گل از گل نوگلانم شکفت: «وای آخ جون ما خیلی دوست داریم خونه حاج خانم رو ببینیم.»
زنگ زدیم، سه بار! تا اینکه بالاخره صدای باز شدن قفل در آمد. حاج خانم از لای زنجیر در به ما نگاه کردند و گفتند: بله؟ شما؟ 
همسایه طبقه بالایی‌تون.
بفرمایید؟
اومدیم روز مادر رو تبریک بگیم. بچه‌ها براتون یه هدیه کوچولو آوردن.
حاج خانم از دیدنمان خیلی خوشحال شد. پیش از این ما را فقط با صدای جیغ و فریاد و گرپ‌گرپ دویدن‌هایمان می‌شناخت.
من همیشه به‌خاطر سر‌و‌صدای دویدن و داد و فریاد بچه‌ها (و از شما چه پنهان خودم) عذاب‌وجدان داشتم، می‌دانستم حاج خانم سن‌شان بالاست و تنها زندگی می‌کنند، اما همیشه می‌ترسیدم اگر برای عذرخواهی بروم، کلی اعتراض بشنوم و مجبور شوم بعد از آن مدام به بچه‌ها تذکر بدهم که ندوید، نپرید، ساکت باشید و... . تصور کنید این تذکرها در دوران قرنطینه چقدر می‌تواند پوست بچه‌ها و والدین را بکند!
این بار اما ترس را کنار گذاشتم و تبریک روز مادر را برای عذرخواهی از تمام آزار و اذیت‌هایمان بهانه کردم... حاج خانم خندید و گفتند: «من که عادت کردم، خدا به داد خودتون برسه. فکر کردی خودم بچه نداشتم؟ بچه‌ان دیگه، باید شیطونی کنن، نمی‌شه که از سقف آویزونشون کنی!»
بعد هم دو تا شکلات برای وروجک‌ها آوردند و دستی به سرشان کشیدند؛«فقط اینقدر نپرید و ظرف‌های مامانتون رو نشکونید. هر بار که ظرفی کف زمین می‌افته من غصه مامانتون رو می‌خورم.»
بعد یک شکلات هم به من دادند و گفتند:«ممنون که به من سر زدی. از صبح همه فقط تلفنی روز مادر رو تبریک گفتن. دلم می‌خواست یکی در این خونه رو بزنه و بیاد تا ازش پذیرایی کنم و یه کم با هم حرف بزنیم.»
همسایه‌داری، کار چندان صعب و دشواری نیست. گاهی با یک سلام، گاهی با ملاحظه و درک شرایط واحد کناری می‌شود دل یکدیگر را شاد کرد.
 

این خبر را به اشتراک بگذارید