• سه شنبه 18 شهریور 1404
  • الثُّلاثَاء 16 ربیع الاول 1447
  • 2025 Sep 09
سه شنبه 18 شهریور 1404
کد مطلب : 262773
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/VPPEv
+
-

یک کار عالی برای همسایه پیر

علی‌الله سلیمی | روزنامه‌نگار

حرف آقانوروز هنوز تمام نشده بود که آقاتیمور دست بلند کرد تا صحبت کند. مردها و زن‌ها هر کدام به نمایندگی از یکی از واحدها در منزل آقاسهراب، مدیر ساختمان جمع شده بودند تا درباره راه‌های کم کردن هزینه‎های ساختمان که حالا داشت روزبه‌روز بیشتر می‌شد صحبت کنند. آقانوروز با دست اشاره کرد که آقاتیمور فرصت دهد تا حرف‌های او تمام شود بعد صحبت کند. آقاتیمور دستش را پایین آورد اما طوری نیم‌خیز ایستاده بود که گویا نمی‌تواند راحت بنشیند و باید هر چه زودتر حرفش را بزند. آقانوروز داشت می‌گفت من از این به بعد کارهای رسیدگی به باغچه و درختچه‌ها را خودم انجام می‌دهم و دیگر لازم نیست از بیرون برای این کار کارگر بیاوریم و می‌شود هزینه این کار، هر چند مختصر را صرف بقیه مخارج ساختمان کرد. آقانوروز به تازگی از کار در فضای سبز شهرداری بازنشسته شده بود و بعضی از همسایه‌ها شنیده بودند دنبال کاری هر چند نیمه‌وقت می‌گردد برای کمک به تامین هزینه‌های زندگی‌اش اما حالا داشت می‌گفت کارهای فضای سبز ساختمان را رایگان انجام می‌دهد که کمکی به هزینه‌های عمومی ساختمان کرده باشد. او که مهارت زیادی در رسیدگی به فضای سبز داشت حالا می‌خواست با این کارش، هم خدمتی به همسایه‌ها و صرفه‌جویی در هزینه‎های ساختمان بکند و هم به‌خودش ثابت کند هنوز توانایی انجام بعضی کارها ازجمله رسیدگی به فضای سبز، درختان و درختچه‌ها را دارد و البته بدش هم نمی‌آمد هنر و مهارتش را در رسیدگی به فضای سبز ،‌ به رخ بعضی از همسایه‌هایی بکشد که هنر و مهارت او در این کار را خیلی جدی نگرفته بودند. چندباری دورادور از زبان بعضی همسایه شنیده بود که در معرفی او به دیگران گفته بودند:«کارگر شهرداری است.» او انتظار نداشت بگویند متخصص فضای سبز، اما دوست داشت لااقل بگویند در کار فضای سبز هنر و مهارتی دارد. حرف‌هایش که تمام شد آقاتیمور گفت:«خدا خیرت بدهد که می‌خواهید به باغچه و درختان ساختمان رایگان رسیدگی کنید اما من برایتان کاری در شرکت محل کار خودم سراغ دارم که بابت هنر و مهارت شما در رسیدگی به باغچه و درختان مزد خوبی می‌دهند و تازه همکار خودم هم می‎شوید.» انگار گل از گل آقانوروز شکفت که گفت: «خیلی هم عالی می‌شود. هستم در خدمت‌تان. خداوند شما را هم خیر بدهد که این همسایه پیر را فراموش نکرده‌اید.»

 

این خبر را به اشتراک بگذارید