پای صحبتهای، هاتف علیمردانی، نویسنده و کارگردان فیلم سینمایی «آباجان» به مناسبت سالروز موشکباران مدارس
موشکباران مدرسه را با روح و جانم تجربه کردم
الناز عباسیان،روزنامهنگار
حادثه مهجور مانده است؛ حادثه ریختن آتش بمب و موشک بر سر مظلومترینهای این دنیا یعنی کودکان بیدفاع. اما مگر میشود این درد را پنهان کرد، بهویژه اگر با جان و دل این درد را تجربه کرده باشی. در طول ۸ سال دفاعمقدس، مردم شهرهای مختلف ایران بارها مورد حملات موشکی و بمباران قرار گرفتند اما بمباران مدارس حادثهای است که قلب همه را به درد آورد. امروز دوازدهم بهمن ماه، سالروز یکی از چندین حمله موشکی به مدارس ایران است. این بار هدف دشمن نه سنگرهای خط مقدم بلکه کودکان آنهم سر صفهای از جلو نظام، پای تختههای سیاه و پشت نیمکتهای چوبی بود؛ جگرگوشههایی که تصور درستی از جنگ نداشتند اما هر کدام چشم و چراغ و امید خانوادهای بودند که چون غنچه در گوشهای از حیاط مدرسه یا کلاس درس پرپر شدند. حقیقت این است که هنوز سینما و ادبیات ما نتوانسته آنگونه که شایسته این حادثه دردناک است به آن ادای دین کند. البته نباید سکانسهای پایانی فیلم سینمایی «آباجان» را در بازسازی این حوادث هولناک جنگ از قلم انداخت. هاتف علیمرادنی، نویسنده، کارگردان و تهیهکننده این اثر سینمایی برای ساخت این سکانسها دلیل محکم اما غمانگیزی دارد و آن تجربه شخصیاش از این موشکباران مدرسه است. با ما همراه باشید تا بخشهایی از صحبتهای او را در این زمینه بخوانیم.
کابوس همیشگی موشکباران
خودش با جان و دل این لحظههای سخت را تجربه کرده و حالا نزدیک به ۳۵سال است که کابوس موشکباران خواب آرام را از چشمانش گرفته است. درست دوم بهمن سال۱۳۶۵ بود که دور جدید جنگ شهرها در همان دوران جنگ ایران و عراق توسط حمله هوایی عراق شروع شده بود. علیمردانی خودش از شاهدان عینی این حادثه است و میگوید: «کلاس پنجم ابتدایی در زادگاهم زنجان بودم؛ ظهر بود و تازه سر صف ایستاده بودیم که هواپیماهای عراقی مدرسه ما را به همراه ۲مدرسه کناریاش بمباران کرد و ۸۶دانشآموز این مدرسهها شهید شدند. سکانسی که در پایان فیلم آباجان به نمایش درآمد در واقع اتفاقی بود که برای خود من رخ داد؛ مقابل چشمانم دوستان و هممدرسهایهایم غرق خون و تکهتکه شدند. آنهایی هم که از آماج بمبها مثل من در امان مانده بودند، از شدت ترس و وحشت به گوشه و کنار هجوم آوردند و همین موضوع موجب شد تا تعدادی زیر دست و پا آسیب جدی ببینند و حتی کشته شوند؛ صحنههایی تلخ که شاید باورش سخت باشد. من زیر دست و پا مانده بودم و ناظم مدرسه که خود زخمی شده بود کمکم کرد تا زنده بمانم. چند نفر از بچهها زودتر به داخل کوچه بینش در خیابان سعدی شمالی دویده بودند. هواپیمایی که بمباران کرده بود، رفت و دوباره برگشت و ناجوانمردانه همه بچهها را در کوچه مدرسه به رگبار بست. پدر و مادرم مرا گم کرده و همه سردخانهها را گشته بودند. ۳ بمب روی سرمان افتاده بود و موج انفجار را خیلیخیلی نزدیک تجربه کردم».
اوج قساوت دشمن
قساوت دشمن بارها در کشاکش این نبرد نابرابر ثابت شده بود اما این نوع جنون آدمکشی صدام و سرکردههایش باورکردنی نبود. این نویسنده میگوید: «حیرتانگیز است که دشمن و آن خلبانی که این کار را میکند به چه درجهای از انسانیت رسیده که دست به چنین کاری میزند. یکی از اشتباهات استراتژیک آن زمان این بود که این مدارس کنار پادگان ارتش ساخته شده بودند و برخی میگفتند خلبان احتمالا مدرسه را با پادگان اشتباه گرفته است. اما من این ادعا را نمیپذیرم زیرا هواپیما خیلی نزدیک به ما و در ارتفاع بسیار پایین بود و خلبان خیلی خوب میتوانست این تعداد از کودکان و نوجوانان مظلوم و بیدفاع را ببیند. من دقیق چرخهای این غول مرگآفرین را میدیدم که چطور آتش بر سر ما میریخت. از طرفی فقط این مدارس زنجان که کنار پادگان بودند، بمباران نشدند و در شهرهای دیگر هم این اتفاق دردناک افتاده بود».
یادآوری این خاطره دردناک حتی بعد از گذشت۳۵سال از این حادثه برای هاتف علیمردانی سخت و رنجآور است. هنوز شوک صدای موشکباران لرزه به جانش میاندازد و میگوید: «مگر میشود این لحظه را از زندگی من وکودکان دهه۶۰ پاک کرد. وقتی آن صدای مهیب اصابت بمب در چند قدمیام را شنیدم، حس کردم برای لحظاتی دیگر هیچ صدایی نمیشنوم. انگار دنیا مکث کرده بود. صف ما کلاس پنجمیها جلوتر بود و بمب روی سر بچههای کوچکتر افتاد و بیشتر آسیب دیدند. البته آسیب بیشتر را در هجوم و فرار از مهلکه دیدیم. تقریبا ۳۰۰ دانشآمور تقلا میکردند تا از یک در ۳ متری رد شوند و همین باعث خفگی و افتادن زیردست و پا شده بود. البته بیشتر شهدای این موشکباران، به دختران مدرسه که همجوار مدرسه ما بود، تعلق دارد.»
آرزوی جهانی پر از آرامش برای کودکان
اثرات این حادثه تلخ هنوز هم روح و جان علیمردانی را آزار میدهد و حتی زندهکردن این خاطرات برایش تلخ است. اما او همه این تلخیها را به جان خرید و دست به ساخت فیلمی زد که خودش میگوید جزو افتخارات زندگی و فیلمسازیاش محسوب میشود؛ «جالب است این فیلم با همه دردی که داشت در جشنواره فجر بهعنوان فیلم برگزیده مردمی انتخاب شد. از طرفی معمولا فیلمهای دفاعمقدسی در گیشه خیلی پرفروش نیستند اما این فیلم در گیشه هم مورد استقبال مردم قرار گرفت. در واقع آباجان مادربزرگ من بود و این فیلم را مثل دیگر فیلمهایم براساس اعتقاداتم ساختم. این فیلم، جهانی و در کشورهای مختلف اکران شد و جزو ۳ فیلم دوستداشتنیام هست. خوشحالم که آباجان برایم ماندگار شد.»
آنچه اهمیت دارد این است که دیگر چنین اتفاقی در جهان پیش نیاید. یادمان بماند که کودکان، جهانی دارند که باید از تمام نفرتها، بدیها و کجیها حفظ شوند و باید فیلمهای بهتری برای این کودکان بسازیم. خانه ما نزدیک یک فرودگاه جنگی در شهری در آمریکاست که روزانه هواپیماهای زیادی پرواز و فرود میکنند و پسر کوچک من با لذت و ذوق به تماشای این هواپیماها مینشیند اما همین صدا، تمام کودکی من و همنسلهای من را پر از درد و وحشت کرده بود. وحشت این حادثه و صدای هولناک هواپیما سالها با من بود و من حتی طی بمبارانهایی که سالها بعد در شهر زنجان صورت گرفت، زبانم میگرفت».