• دو شنبه 17 اردیبهشت 1403
  • الإثْنَيْن 27 شوال 1445
  • 2024 May 06
شنبه 9 بهمن 1400
کد مطلب : 152193
+
-

می‌خواهید تکاورهای آمریکایی را برای‌تان بیاورم؟

گزارش
می‌خواهید تکاورهای آمریکایی را برای‌تان بیاورم؟

عیسی محمدی- روزنامه‌نگار

در اصل قرار بود که خبرنگار شود؛ قرار بود حقوق قضایی بخواند؛ قرار بود کشورهای مختلفی را بگردد و گزارش‌های تحقیقی و توصیفی خوبی بنویسد. اما وقتی که جنگ می‌شود و همه‌‌چیز به هم می‌ریزد، دیگر این قرارها هم به هم می‌ریزد. آن وقت است که هر کسی هر چیزی که در چنته دارد، باید رو کند. و چنین است که می‌گویند جنگ، برخی استعدادهای فروخفته را بیدار می‌کند. غلامحسین افشردی، که او را با نام حسن باقری می‌شناسیم، از آن دست آدم‌ها و الماس‌های نتراشیده‌ای بود که در دل جنگ تراش خورد و چنین درخشان ظاهر شد. از آن دست آدم‌هایی که اینقدر خوب و کامل و کارآمد بودند (ویژگی‌هایی که امروز خیلی کم می‌بینیم)، کمتر باورپذیر به‌نظر می‌رسند. حسن باقری برای خودش، سبکی از مدیریت استراتژیک در جنگ را راه انداخت که هنوز هم می‌شود به آن توجه داشت و هنوز هم با این شیوه‌ها، کارهای بزرگی کرد. حالا که به سالگرد شهادت یکی از اسطوره‌های دفاع‌مقدس رسیده‌ایم، بد نیست از سبک مدیریتی این جوان کشف شده در دل جنگ نیز چیزهایی بدانیم؛ مردی که موقع شهادت، حتی 27سالش هم نشده بود!

این همه موفقیت در 3سال!
نامش غلامحسین افشردی بود؛ ولی بعدها که وارد جنگ شد و قرار بود که کارهای اطلاعاتی انجام بدهد، محسن رضایی نام «حسن باقری» را برایش انتخاب کرد. او را مغز متفکر اطلاعات نظامی ایران در دفاع‌مقدس دانسته‌اند؛ مردی که در نهم بهمن‌ماه سال 61در محور عملیاتی فکه به شهادت رسید. جالب اینکه در سن 24سالگی وارد جنگ شد و تنها دو، سه سال زمان کافی بود تا بزرگ‌ترین استراتژیست نظامی ایران در دفاع‌مقدس شود. تصور کنید که او، تنها در این زمان کم این میزان از تأثیرگذاری را داشته! او بنیانگذار واحد اطلاعات رزمی در سپاه و جنگ بود و همین امر باعث شده تا لقب نابغه دفاع‌مقدس را یدک بکشد.

چرا خبرنگار شد؟
باقری فرد بسیار پر جنب و جوشی بود، از آ‌نهایی که یک‌جا بند نمی‌شد. شاید به همین دلیل بود که شغل خبرنگاری را برای خودش انتخاب کرد و در روزنامه جمهوری اسلامی مشغول به‌کار شد. نخستین خبرنگاری هم بود که برای تهیه گزارش به الجزایر اعزام شد. بعدش هم که به دعوت سازمان امل، از طرف روزنامه جمهوری اسلامی به یک سفر دو هفته‌ای در لبنان و اردن رفت و توانست موقع بازگشت، گزارشی جامع از وضعیت آوارگان فلسطینی و همچنین مسلمانان منطقه تهیه کند. همین سابقه خبرنگاری، باعث شد تا در کسب اطلاعات و جمع‌بندی و تفسیر آنها، نبوغ خودش را پیدا کند.

آغاز عصر درخشان حسن باقری
سرانجام حسن باقری به محسن رضایی معرفی شد تا در کار سر و سامان دادن واحد اطلاعات رزمی سپاه و جنگ مشارکت کند. بعد از آغاز به‌کار این واحد بود که جنگ در نیمه دوم سال 1359شروع شد؛ و او هم از اول مهرماه راهی محورهای نبرد شد. کسی نمی‌دانست چه اتفاقی در شرف افتادن است و عراقی‌ها چقدر پیشروی کرده‌اند و توان ایرانی‌ها چقدر است. به همین دلیل بود که حسن باقری، مسئولیت اطلاعات ستاد عملیات جنوب را برعهده گرفت تا دوره درخشانش را در دفاع‌مقدس آغاز کند.

100درصد شناسایی، 100درصد عملیات
یکی از بزرگ‌ترین دلایل موفقیت حسن باقری را، باید در توجه او به کسب کامل و بی‌عیب و نقص اطلاعات دانست. او اعتقاد عجیبی به شناسایی کامل مناطق عملیاتی داشت؛ طوری که حتی نیروهای شناسایی خودش را بارها و بارها به محورهای عراقی‌ها می‌فرستاد تا کوچک‌ترین اطلاعات را هم کسب کنند و چیزی، برخلاف واقعیت به نیروهای عملیاتی منتقل نشود. او سردر اتاق خودش در واحد اطلاعات رزمی سپاه و جنگ، نوشته بود: 100درصد شناسایی، 100درصد عملیات. درحالی‌که وقتی وارد اینجا شده بود، فرمولی که روی در اتاقش نوشته بودند چنین نبود و قبلاً معتقد بودند نیمی از موفقیت در نبرد را اطلاعات و شناسایی و نیمی دیگر را خود عملیات تشکیل می‌دهد. چنین بود که حسن باقری، عملاً استراتژی نبرد را به نفع ایرانی‌ها تغییر داد.

با موفقیت‌هایش حرف می‌زد
حسن باقری با شعارهایش حرف نمی‌زد؛ با موفقیت‌هایش و اطلاعاتی که داشت حرف می‌زد. زمانی که جلسه مهمی با حضور بنی‌صدر(که هنوز از ریاست جمهوری عزل نشده بود) و دیگران برگزار شده بود، او را بلند کردند تا درباره اطلاعات محورهای عملیاتی صحبت کند. همه فکر می‌کردند که این جوانی که حتی ریش‌هایش هم که کامل در نیامده، چه حرفی برای گفتن دارد؟ اما طوری از محورهای عملیاتی و توان عراقی‌ها و... گزارش داد، که یکی دو نفر به شوخی گفتند انگار خود عراقی‌ها آمده‌اند و دارند گزارش می‌دهند. او حرف خودش را با موفقیت‌هایی که در قرارگاه کربلا و عملیات‌های شکست حصر آبادان و آزادسازی بستان و طریق‌القدس و سرانجام آزادسازی خرمشهر داشت، می‌زد.

اگر تسلیم می‌شد...
شاید سخت‌ترین مرحله زندگی حسن باقری را بتوان عملیات آزادسازی خرمشهر یا بیت‌المقدس دانست. او فرماندهی قرارگاه نصر را در این عملیات برعهده داشت؛ که سخت‌ترین منطقه عملیاتی محسوب می‌شد. نکته طلایی بحث آنجاست که بدانیم محوری که او فرمانده‌اش بود، باید از مقابل و پهلو با بعثی‌ها می‌جنگید. اما اوضاع طوری پیش رفت که محور و قرارگاه آنها باید از 3 محور مقابل و طرفین با دشمن می‌جنگیدند. در واقع اگر آنها شکست می‌خوردند، نه‌تنها خرمشهر بازپس گرفته نمی‌شد که حتی تلفات سنگینی به ایرانی‌ها وارد می‌آمد. اما حسن باقری، نبوغ و تسلیم‌ناپذیری و البته توکل خودش را نشان داد تا ایران، یکپارچه شادی شود.

مرد بی‌آرام
یکی از دلایل موفقیت‌های حسن باقری را، بدون شک باید آرام‌ناپذیری او دانست. از آن دست آدم‌هایی نبود که پشت میز بنشیند. وقتی که از طریق نمازجمعه ماجرای زلزله طبس را شنید، اصلاً صبر نکرده بود که بگویند تو برو؛ خودش صبح زود عکاس روزنامه را برداشته بود و رفته بود مناطق زلزله‌زده. او این روحیه خودش را به دفاع‌مقدس هم آورده بود؛ یکجا بند نمی‌شد. از آن دست فرماندهانی نبود که از پشت بی‌سیم بخواهد فرماندهی کند. اتفاق می‌افتاد که مثلاً از پشت بی‌سیم به یکی از فرماندهانش می‌گفت برو فلان جا، طرف می‌گفت تو کجایی که اینقدر دقیق داری اطلاع می‌دهی؟ بعد حسن باقری می‌رفت پیش‌اش و می‌گفت اینجا هستم؛ یعنی حتی وقتی عملیات هم می‌شد خودش را به خاکریزهای مقدم می‌رساند تا از نزدیک همه‌‌چیز را مرور کند.

شورش علیه قالب‌های پیش‌ساخته
از دیگر دلایل موفقیت این نابغه جنگ ایران و عراق را، باید روحیه انقلابی‌گری و البته جوان او دانست. خودش در جایی نوشته است: «این جنگ فرصت‌های طلایی بسیاری را جهت رشد استعدادها به ما داده است. نیروهای ما با توجه به بعد انقلابی‌ای که دارند و چشم‌وگوش بسته تابع قانون‌های ازخارج‌آمده نیستند، می‌توانند از قالب‌های پیش‌ساخته خارج شوند و با فکر سازنده خویش، روش‌هایی را ابداع کنند که دشمن نخواهد توانست به‌سادگی به دفاع در مقابل آنها برخیزد». این، در واقع همان رویکرد جنگ‌های نامتقارن است؛ و همچنین روحیه خلاقانه اساس موفقیت در هر کاری محسوب می‌شود.

عادت به «نمی‌شود» نداشت
حسن، عادت نداشت که جواب «نمی‌توانیم» و «نمی‌شود» بشنوند. یعنی در اصل خودش اهل این چیزها نبود، به همین دلیل از نیروهایش هم این جور چیزها را نمی‌پذیرفت. او حتی معتقد بود که از رصد یک بی‌سیم ساده دشمن و گفت‌وگوهای رادیویی‌شان هم نباید گذشت و باید همه را ترجمه کرد. در جلسه‌ای که همه از آماتور بودن بسیجی‌ها در جنگ شکایت می‌کردند، با تحکم گفت می‌خواهید کماندوهای آمریکایی را برای‌تان بیاورم؟ بابا جنگ است؛ هنر این است که از همین بسیجی‌ها نیروی خوب بسازید.

مردی که برای رفتن آمده بود
حسن، از آن فرماندهانی بود که خودش می‌رفت جلو و بعد به نیروها می‌گفتند بیایید؛ به همین دلیل بود که اینقدر نفوذ داشت و محبوب بود. دریچه کولر را می‌بست تا در گرمای جنوب، با رزمندگانی که در خط مقدم هستند همذات‌پنداری کند. از همان غذایی می‌خورد که نیروهایش می‌خوردند و خودش هم با نیروها، به شناسایی می‌رفت. از 24ساعت روز را، 18ساعت کار و فعالیت می‌کرد. اما در کنار همه این بدو بدوها، حتی زیر باران کوبیدن خط توسط عراقی‌ها نیز، وقتی صدای اذان را می‌شنید، به راننده‌اش می‌گفت نگه‌دار تا نماز بخوانیم. وقتی هم می‌گفتند این همه توپ و خمپاره را نمی‌بینی؟ می‌گفت کسی که به جبهه می‌آید، نباید نماز اول وقتش ترک شود. همین اعتقاد و توکلش بود که او را چنین بزرگ ساخت؛ مردی که وقتی نیروهایش از تلاطم آب رودخانه می‌گفتند که اجازه نمی‌داد برای شناسایی قبل از عملیات بروند، پاسخ می‌داد آیا به دل آب زدید و خدا کمک نکرد؟ فردای قیامت اگر خدا پرسید چرا نیامدید که کمک‌تان کنم چه خواهید گفت؟ مردی که برای رفتن آفریده شده بود؛ نه برای ماندن...

کبری افشردی بهروز،  مادر شهید
همه‌‌چیز را از خدا می‌دانست

روز تولد امام حسین(ع) به دنیا آمده بود اما خیلی ضعیف بود و امید زنده ماندنش کم. من هم دست به دامن امام حسین(ع) شدم تا خداوند به عظمت اسم حسین این فرزند را نگه‌دارد از این‌رو بود که نامش را «غلامحسین» گذاشتم. فراهم نمی‌شد از بچگی او عکس بگیریم تا اینکه نخستین عکسش را برای رفتن به زیارت کربلا در 2سالگی گرفتم که این مسئله هیچ‌وقت یادم نمی‌رود و می‌دانستم که او بچه مومنی می‌شود.رئوف و مهربان و دلسوز خانواده بود که در راس ایجاد فضای دوستی و یکرنگی در خانواده حرکت می‌کرد هر وقت مشکلی برای خواهر یا برادرش پیش می‌آمد پیشقدم بود. عقیده‌اش این بود که همه‌‌چیز از خداست و به خدا برمی‌گردد.

سردار سرلشکر محمد حسین باقری،  برادر شهید
خوش قلب و مهمان‌نواز بود

غلامحسین قلب رئوفی داشت. احترام زیادی برای افراد نیازمند قائل بود. یادم می‌آید یک شب سرد زمستانی دیروقت به خانه آمد. همراهش آقایی بود سر و وضع خوبی نداشت. او را به طبقه دوم هدایت کرد و برایش رختخواب تمیز پهن کرد. خیلی صمیمی و خواست استراحت کند. من فقط نگاه می‌کردم. از اتاق که بیرون آمد پرسیدم این آقا کیست؟ اینجا چه می‌کند. او گفت دور میدان خراسان رد می‌شدم دیدم روی پله‌‌ای نشسته و کز کرده است. گفتم چرا اینجایی؟ گفت از شهرستان آمده‌ام و جایی برای اسکان ندارم. پول مسافرخانه هم ندارم. غلامحسین هم دعوتش می‌کند که به خانه‌مان بیاید. فردا صبح هم صبحانه مفصلی به او داد و راهی‌‌اش کرد.

احمد افشردی،  برادر شهید
نجات همسایه از دل آتش

غلامحسین هیچ وقت نمی‌توانست کسی را ناراحت و گرفتار ببیند. کافی بود متوجه شود همسایه‌‌ای گرفتار است سریع اقدام می‌کرد. روبه‌روی خانه ما منزل حاج آقا کمالی، امام‌جماعت مسجد صدریه بود. یک روز که حاج خانم تنها در خانه بوده، حالش بد می‌شود و تعادلش را از دست می‌دهد. روی چراغ خوراک‌پزی می‌افتد و چراغ هم روی فرش واژگون می‌شود. همین مسئله آتش‌سوزی ایجاد می‌کند. همسایه‌ها با آتش‌نشانی تماس گرفتند و اما طول کشید تا برسد. در این مدت حتی جوان‌هایی که ادای پهلوانی داشتند هم جلو نرفتند. در این گیرودار غلامحسین از راه رسید و بی‌آن که به چیزی فکر کند وارد خانه شد. با اینکه جثه‌‌اش ریز بود اما پیرزن را بیرون آورد.

خلیل سبحانی، همسایه و دوست شهید
در عین شوخ‌طبعی، جدی بود

زمان پیش از انقلاب بهائیت بازار داغی داشت و خیلی از جوان‌ها را به کام خود کشیده بود. برای جلوگیری از گمراهی بچه‌ها جلسه‌‌ای برگزار کرده و در آن درباره مباحث دینی صحبت می‌کردیم. غلامحسین شوخ‌طبع بود اگر نمی‌آمد به ما خوش نمی‌گذشت. در عین شاد بودنش خیلی هم جدی بود. هوای بچه‌های محله را داشت. نسبت به آنها احساس مسئولیت می‌کرد. در کوچه ما خانه بزرگی بود. بچه‌های پردردسری داشت. به همه‌شان احترام می‌گذاشت. طوری رفتار می‌کرد که همه نوجوان‌ها و جوان‌ها جذبش می‌شدند. وقتی در محله راه می‌رفتیم بچه‌های کوچک‌تر را می‌دید به ما می‌گفت چشم‌تان پایین باشد طوری که آنها متوجه شوند و مبادا برای بانوان دردسری ایجاد کنند.

این خبر را به اشتراک بگذارید