صابر محمدی
یک سال از بازگشت بهمن محصص به کشورش گذشته بود که بهمن دادخواه، م.آزاد، مهرداد صمدی و سیروس طاهباز سراغ آقای نقاش رفتند و او را برای انجام مصاحبهای مفصل پیش روی خود قرار دادند؛ متن آن گفتوگو در آبان1343 در شماره نهم مجله «آرش» به چاپ رسید و منتشر شد. مجله آرش با حضور سیروس طاهباز و م.آزاد، ارگان شعر نیمایی محسوب میشد و عجیب نبود در گفتوگو با یک نقاش که رفیق و شیفته نیما بود، پای شاعر یوش هم وسط بیاید اما بروید ببینید بیآنکه گفتوگوکنندگان قصد مشخصی برای بحث بر سر نیما داشته باشند، محصص 22بار در پاسخهایی درباره هنر و جهانیشدن به نیما اشاره میکند و بر چه ظرایف مغفولی از شعر او دقیق میشود.
از همین رو، آن پاسخ معروف بهمن محصص به کارگردان فیلم مستند «فیفی از خوشحالی زوزه میکشد» هیچ عجیب نبود؛ کارگردان در یکی از واپسین روزهای زندگی بهمن محصص، در اتاق کوچک او در یکی از هتلهای شهر رم ایتالیا از او پرسیده بود: «چهکسی بیشتر از دیگران در این اتاق حضوردارد؟» و محصص با آن لهجه ایتالیایی- گیلکیاش گفته بود:«نیما». وقتی این را گفته بود که 51سال از درگذشت نیما میگذشت و 55سال از آخرین نامهای که او از نیما دریافت کرده بود.
ماجرای نیما و محصص در همه آن نیمقرنی که محصص بدون نیما زیسته بود ادامه داشت. پیش از آن هم با کیفیتی فیزیکی در جریان بود. او بارها به تأسی از شعر نیما قلمو برداشته و روبهروی بوم ایستاده بود. یکیشان را بیش از باقی بهخاطر میآوریم؛ تابلوی «عقابکور»که اشارتی است به شعر «عقابنیل»نیما نوشته شده به سال۱۳۰۸.
اولین نامهای که نیما به محصص نوشته، به فروردین 1334مربوط است. نیما 58ساله است و در تهران زندگی میکند، محصص اما تنها 24بهار را سپری کرده که یکی از آنها در رم گذشته است. محصص، شعرهایی از کوکتو را ترجمه کرده و از رم به تهران فرستاده برای نیما تا شاید پیرمرد خلوتگزین افسرده را سر ذوق بیاورد. نیما 6ماه در پاسخ تأخیر کرده و در پاسخی که به تاریخ 16فروردین آن سال امضا شده میگوید: «آن مرغ دستآموزی که بود پرید...».
نامه بعدی 5روز بعد امضا شده و به نوعی ادامه پاسخ پیشین است؛ نیما چند خطی از این نامه را جدا کرده و بعدها بهعنوان واپسین یادداشت کتاب «حرفهای همسایه»اش قرار داده است. در نامه سوم نیما مینویسد که فقط با محصص است که این حرفها را میزند. نامه چهارم اینطور به پایان میرسد که نیما قرار است به یوش برود و بعد شاید «سررشته گله و شکایت از روزگار را دوباره با هم بهدست بیاوریم». واپسین نامه را نیما در یکی از روزهای تیرماه 1334به رم فرستاده است. از ابتدای متن اینطور برمیآید که محصص میخواهد درباره نیما چیزی بنویسد یا شعرهایی از او را ترجمه و آنجا منتشر کند. مشخص است که نیما با مزاج کرخت سالهای واپسین عمرش، شوقی نشان ندهد اما جایی از این نامه، نیما توصیهای بیسابقه میکند:«سعی کنید که فقط در این مورد بهخصوص، روحیه مرا داشته باشید. تمجید و تکذیب مردم را غالبا بهخودستایی و فضیلتفروشی خودشان حمل کنید تا به قضاوتهای از روی درایت و صراحت و استحکام». نیما در «حرفهای همسایه» نیز بارها شاعران را به فرار از تأثیر قضاوتها بر کارشان توصیه کرده است. نیمنگاهی هم به زندگی و کار محصص نشان میدهد که او در نگاه تجریدیاش به امر هنر، مستقل از قضاوتها کار خودش را کرد. بیخود نبود که دم مرگ گفته بود بیش از همه نیما را در گوشه اتاقش میبیند.
فکرکردن به این پاسخ از گوشه خلوت آن هتل در شهر رم، به طرز غریبی این سطرهای آغازین حرفهای همسایه را به یاد میآورد؛ آنجا که نوشته بود: «آیاچیزهایی را که دیده نمیشوند، تو میبینی؟ آیا کسانی را که میخواهی در پیش تو حاضر میشوند، یا نه؟ آیا گوشه اتاقت به منظره دریایی مبدل میشود؟ آیا میشنوی هر صدایی را که میخواهی؟»
احضار نیما به گوشه اتاق محصص در رم
در همینه زمینه :