• شنبه 1 اردیبهشت 1403
  • السَّبْت 11 شوال 1445
  • 2024 Apr 20
چهار شنبه 15 دی 1400
کد مطلب : 150093
+
-

در گروه تئاتر مددجویان آسایشگاه خیریه جنوب تهران «خودباوری» تمرین می‌شود

رزم رستم و سهراب در کهریزک!

رزم رستم و سهراب در کهریزک!

زهرا بلندی

چنان در نقششان فرو رفته‌اند که انگار بازیگری در خونشان است و شاهنامه‌خوانی پیشه چندین ساله‌شان. رخش رستم، ویلچر، دستان سهراب بی‌حرکت و چشمان تهمینه سو ندارد، اما آنقدر به موقع چرخ زیر پا را حرکت می‌دهند و رسا دیالوگ می‌گویند که هر رهگذری را به تماشای خود فرا می‌خوانند. «تهمینه مهره نشان پدر را دور بازوی پسر می‌بندد. سهراب بر اسب خود می‌تازد و به دنبال رستم دستان به رزم با کیکاووس به خاک ایران راهی می‌شود. نفس در سینه‌ها محبوس و غمنامه رستم و سهراب در حال وقوع است.» در صحنه نمایش گروه تئاتر آسایشگاه خیریه کهریزک همه بچه‌ها روی صندلی چرخدارند، اما رزم حماسی رستم و سهراب را هنرمندانه اجرا می‌کنند.

با تئاتر اعتماد به نفسم بالا رفت
«ملکه موریکی» یکی دیگر از بچه‌های گروه تئاتر است که از ۱۷ سال پیش در کهریزک زندگی می‌کند. هم نمایشنامه هم عروسک‌هایی را که خودش بافته، همراهش آورده است. به قول خودش درونگرا و کمی خجالتی است. انگار اعتمادش را جلب کرده‌ام که با من راحت صحبت می‌کند. «بچه گوشه‌گیری بودم و نمی‌توانستم بیشتر از یک خط بدون مکث صحبت کنم، اما حضورم در گروه تئاتر باعث شد با این موضوع مقابله کنم و حالا اوضاع خیلی بهتر شده است. اینجا هم تئاتر بازی می‌کنم، هم ورزش می‌کنم و هم سرگرم هستم. عروسک‌بافی، روبان‌دوزی و قالیبافی انجام می‌دهم و دست‌سازه‌هایم را در نمایشگاه‌های مناسبتی آسایشگاه می‌فروشم.» «بهیه مرادلو» یکی دیگر از شخصیت‌های داستان است که بلافاصله بعد از بیان عبارات مربوط به خود با لهجه شیرین آذری مرا فرامی خواند. «شما را می‌شناسم. آخرین بار برای گفت‌وگو با خدابیامرز «بانو نواب‌زاده» به اینجا آمده بودید. بانو ۲ سال پیش فوت شد. او جزو بچه‌های پرتلاش آسایشگاه بود که شکرگزاری و تلاش کردن را به ما یاد داد. من ۱۵ سال است که از زنجان به اینجا آمدم و در کنار این جمع تئاتر بازی می‌کنم و هر روز انگیزه‌ام برای ادامه مسیر و ارتقای توانایی‌هایم بیشتر و بیشتر می‌شود. گروه تئاتر فقط گوشه‌ای از زندگی ما را نشان می‌دهد. زندگی در کهریزک در جریان است و زیبایی‌های زندگی ما در اینجا کم نیست.»

 

تولدی دیگر در کهریزک
درست پشت در کتابخانه در محوطه‌ای ساکت و سرسبز دور هم جمع شده‌اند. امروز روز جلسات رسمی تمرین تئاتر نیست. نه مربی در جمع‌شان است و نه لباس‌های مخصوص نمایش به تن کرده‌اند. بچه‌ها خیلی اتفاقی در کتابخانه تصمیم به تمرین گرفته‌اند. با ویلچرهای‌شان حلقه‌ای تشکیل داده‌ و نمایشنامه را روی پاهای‌شان گذاشته‌اند. با رسیدن نوبت بازی، هریک از شخصیت‌ها ویلچرشان را به جلو رانده و وسط حلقه قرار می‌گیرند. هریک از آنها قصه‌ای دارند. روزگاری ساکن یکی از محله‌های پایتخت یا شهرهای دیگر بودند، اما حالا فرقی نمی‌کند ساکن نازی‌آباد هستند یا شمیران، همه با هم یکی شده و در مرکزی در بیستمین تکه شهر زندگی می‌کنند. «فریبا» نقش تهمینه، «اسماعیل» سهراب و «رضا» رستم را بازی می‌کند. تعدادی هم همسرایان گروه تئاتر هستند. «آه چیست در طالع منحوس سهراب جز اندوه، جز درد/ چیست این ابر تیره غم که سرتاسر آسمان درونم را پوشانده است». این صدای «اسماعیل چراغی» است، بازیگر ۴۸ ساله نقش سهراب که خرداد ۸ سال پیش بر اثر یک حادثه ورق زندگی‌اش برگشت و آسایشگاه کهریزک شد خانه همیشگی‌اش: «نازی‌آبادی و از کاسبان بازار بودم و اغلب برای‌‌ تردد از موتور استفاده می‌کردم. آن روزها فکر می‌کردم چیزی در زندگی کم ندارم، اما در یک تصادف از ناحیه گردن مهره‌های نخاعم صدمه دید و بعد از یک سال خانه‌نشینی تازه فهمیدم از درون چقدر تهی بودم. مدت‌ها به ناامیدترین فرد روی زمین تبدیل شده بودم. هر روز آرزوی مرگ می‌کردم. تا اینکه با اصرارهای گروهی از پزشکان و روان‌شناسانی که برای مراقبت از من به منزل می‌آمدند راضی شدم زندگی در آسایشگاه را تجربه کنم. تصورم از آسایشگاه جایی برای خلاصی زودتر از زندگی بود، اما اینجا برای من حکم تولدی دوباره را داشت. خیلی زود با بچه‌های گروه تئاتر و آقای میرنصیری آشنا شدم. در هفته ۲ بار رسماً کلاس تئاتر برگزار می‌شود و گاهی هم به این شکل خودمان نمایش رستم و سهراب را تمرین می‌کنیم و اجراهای مختلفی در برنامه‌های مناسبتی آسایشگاه، تالار وحدت و فرهنگسرای بهمن داریم. وقت گذراندن با این گروه به من یاد داد در هر حال شکرگزار وجودم باشم. تحصیلاتم تا فوق دیپلم است، اما آنقدر انگیزه‌ام زیاد شده که ۲ سالی است در کنار تئاتر در حوزه اخترفیزیک و کوانتوم هم مطالعه می‌کنم و دوست دارم بتوانم در این رشته فعالیتی داشته باشم و موفقیت‌هایی کسب کنم. اینجا از خانواده و فرزند ۲۰ ساله‌ام دورم، اما همین که حالم حتی دور از همه خوب باشد، برایم کافی است.»

 

از چهاردیواری کنده شدیم

اعضای این جمع سال‌هاست ۲ روز در هفته دور هم جمع می‌شوند. در کنار هم تئاتر تمرین می‌کنند و برای اجرا در برنامه‌های مختلف درون و بیرون از آسایشگاه آماده می‌شوند. «فریبا عزت‌پور» دیگر عضو فعال این گروه، نابیناست، اما نه تنها دیالوگ‌های خودش را از حفظ و آهنگین بیان می‌کند، بلکه به محض تپق زدن هریک از بچه‌ها جمله را محترمانه اصلاح می‌کند. بچه‌ها او را آچارفرانسه گروه می‌دانند. حواسش خوب جمع است و تسلط کافی بر اجرا دارد. فریبا ۴۱ ساله است و حرف زدنش هم مانند بازی‌اش روان و موزون است: «این سیزدهمین سال زندگی‌ام در آسایشگاه خیریه کهریزک است. با افتخار زندگی در این مجموعه را خیلی دوست دارم. مادرزادی نابینا هستم، اما بی‌تحرکی پاهایم به نرمی استخوان دوران ۶ سالگی مربوط می‌شود. سال‌ها در خانه پدری در استان مازندران زندگی می‌کردم، اما همیشه اشتیاق پیشرفت و کنده شدن از چهاردیواری را داشتم. از طریق دوستانم در انجمن «عصای سفید» با آسایشگاه خیریه کهریزک آشنا شدم. برای ثبت‌نام در اینجا باید رضایت مادر و پدرم را جلب می‌کردم و کسب این اجازه ۲ سال طول کشید و از بهمن سال ۱۳۸۷ ساکن اینجا شدم. وقتی در جریان برگزاری کلاس تئاتر و گروه کر قرار گرفتم از خوشحالی در پوست خود نمی‌گنجیدم. از آن روز تاکنون عضو ثابت این گروه‌ها و اکنون هم در حال یادگیری‌ساز سه‌تار هستم.»

«میرکمال میرنصیری» مستندساز، روان‌شناس و شاعر ۵۲ ساله
اجرای تئاتر برای جذامی‌ها

روز اولی که به کهریزک آمد همه معلولان را در سالنی جمع کرد تا آنها را در جریان تصمیمش برای آموزش تئاتر قرار بدهد. آن روز حتی یک نفر هم حاضر به همکاری با او نشد. ۶ ماه مدام به آسایشگاه رفت‌وآمد می‌کرد. اتاق به اتاق می‌رفت و سعی می‌کرد در این بازدیدها با بچه‌ها رفیق شده و اعتماد آنها را جلب کند. موفق هم شد و حالا همه بچه‌های آسایشگاه او را می‌شناسند. ۲۱ سال است گروه تئاتر مددجویان کهریزک را زنده نگه داشته و سرپرستی این گروه را عهده‌دار است. «میرکمال میرنصیری» مستندساز، روان‌شناس و شاعر ۵۲ ساله است که از سال ۱۳۷۹ گروه تئاتر آسایشگاه خیریه کهریزک را تشکیل داده و همچنان همراهی با این گروه را یکی از رسالت‌های مهم خود می‌داند: «۷ ساله بودم که از مریضی خاصی شفا پیدا کردم و از آن پس، حتی در عالم کودکی، آرزویم این بود به رسم قدردانی از این توفیق الهی روزی بتوانم‌کاری برای بندگان خدا انجام بدهم و ورود به حوزه تئاتر این مسیر را برایم هموار کرد. بعد از پیروزی انقلاب با گروه تئاتر مساجد محل فعالیت می‌کردم و خیلی زود در گروه‌های مختلف تئاتر عضو شدم و همزمان دنبال این بودم که در حوزه فعالیتم‌کاری برای بیماران و کم‌توانان انجام بدهم. یکبار همراه گروه تئاتر کمیک دوره دبیرستان از پشت شیشه برای جذامی‌ها نمایش کمدی اجرا کردیم، پس از آن سال ۷۱ آموزش تئاتر را با گروهی از نابینایان شروع کردم و به مرور علاقه‌ام به این کار بیشتر و بیشتر شد.»

 

۲۱ سال رفاقت با بچه‌های کهریزک
«میرکمال میرنصیری» دوره لیسانس را در رشته کارگردانی سینما گذرانده، اما در مقطع ارشد و دکترا در رشته مشاوره تحصیل کرده و وجه اشتراک بین این دو رشته را پیدا کرده است: «آن موقع پیشنهادم برای تشکیل گروه تئاتر از مددجویان آسایشگاه از نظر خیلی‌ها نشدنی به نظر می‌رسید، اما هدف من فراتر از یک کلاس آموزشی ساده بود. می‌خواستم با آوردن بچه‌ها روی صحنه نمایش اعتماد به نفس، خودباوری، کفایت اجتماعی، انگیزه، امید و تلاش را در آنها پرورش بدهم و با این روش روی سلامت روان‌شان اثر بگذارم. از ساده‌ترین تمرین‌ها شروع کردیم و حدود ۳ سال طول کشید تا نخستین کار را با عنوان نمایش «و اما انسان» به مرحله اجرا برسانیم. با شرکت در جشنواره‌ها و کسب مقام انگیزه بچه‌های دیگر که برای ورود به جمع ما ابتدا مقاومت می‌کردند بیشتر و هر روز به تعداد ما اضافه شد. نمایش بعدی رستم و سهراب بود که بعد از ۵‌ـ ۶ سال تمرین سال ۹۷ در تالار وحدت و جشنواره فجر به اجرا درآمد. همچنان گروه بر قوت خود باقی و روزهای شنبه و سه‌شنبه جمع‌مان جمع است. شاید عحبیب باشد که یک معلول چطور می‌تواند نقش رستم و سهراب را به درستی بازی کند، اما برای ما معلولیت مهم نیست. مهم این است که هرکسی از حداکثر توانمندی‌اش بهترین استفاده را بکند و همه آنچه می‌تواند را روی صحنه بیاورد.»  فعالیت‌های انسان‌دوستانه میرنصیری فقط در این موارد خلاصه نمی‌شود او یک سال بعد از زلزله بم با افرادی که در زلزله قطع نخاع شده بودند کار نمایش درمانی انجام داد، سابقه برگزاری دوره‌های تئاتر برای معتادان، زنان بی‌خانمان و کارتن‌خواب‌ها را در مراکز زیر نظر شهرداری هم دارد.

این خبر را به اشتراک بگذارید