• شنبه 3 آذر 1403
  • السَّبْت 21 جمادی الاول 1446
  • 2024 Nov 23
دو شنبه 13 دی 1400
کد مطلب : 149886
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/9r5BP
+
-

چند روایت از زائران سردار در سالروز شهادت سردار سلیمانی

از علقمه، تا بصره و کرمان و زائران هلندی

از علقمه، تا بصره و کرمان و زائران هلندی

نیمه‌جان، با دستان لرزان مزار سرد را جست‌وجو می‌کند. انگشتان فرتوتش را میان نوشته‌ها می‌برد؛‌ از پشت نگاه تاریک پیرزن مروارید می‌چکد روی واژه شهید. همهمه است. خیلی‌ها پشت نرده‌ها در صف ایستاده‌اند. زائران به اندازه یک فاتحه‌خوانی فرصت دارند و باید زود وداع کنند تا نوبت به بقیه برسد. اما رفتار پیرزن مثل مادری است که بر مزار جگرگوشه‌اش اشک می‌ریزد. مرد میانسالی پیرزن را همراهی می‌کند. بازوی پیرزن را در مشت گرفته تا مادر بتواند روی پاهایش بایستد. پابه‌پای او هق‌هق می‌کند. حال و هوای‌شان عجیب است. کویرنشین هستند. از روستایی آمده‌اند؛ از آبادی‌های خراسان جنوبی. شیارهای چهره پیرزن آبراهه‌‌های تشنه‌ای است که سو از چشمانش برده، اما هیچ وقت از اشک سیراب نشدند.

غم‌های بی‌بی‌خدیجه
بی‌بی خدیجه ۳۵سال چشم به راه است تا محمدرضایش بیاید. حالا که نگاهش برای همیشه تاریک شده و روشندل است، دلش بی‌قرارتر است. او از لحظه‌ای که خبر شهادت حاج‌قاسم را شنید و سردار را شناخت، از مهدی پسر ارشدش خواست او را برای زیارت به کرمان بیاورد. مهدی که الان با اوست، می‌گوید: «قصد داشتم نخستین سالگرد سردار، بی‌بی را برای زیارت بیاورم. کرونا آمد و نشد. تصمیم گرفتم تحویل سال بیایم، باز هم کرونا اجازه نداد و راه‌ها بسته بود. هنوز کرونا هست، اما مادر ناخوش‌احوال است، چند روز پیش گفت مهدی شیرم را حلالت نمی‌کنم اگر بمیرم و مرا به زیارت سردار نبری. مو بر تنم سیخ شد. به خدا توکل کردم و مادر را آوردم.»

از علقمه تا کرمان
بی‌بی خدیجه مادر شهید است؛ مادر یک مفقودالاثر. او سال‌هاست بوی پیراهن یوسفش را در مزار شهدای گمنام و تابوت آنها جست‌وجو می‌کند. معتقد است حالا که به زیارت شهید حاج‌قاسم آمده، پسرش را پیدا می‌کند: «شهید را به تربت پاکش قسم دادم ردی یا نشانی از محمدرضایم بیاورد. دلم روشن است. مثل روز. حاج‌قاسم یک فرمانده است. مرد جنگ است و میدان. حال من مادر را می‌داند. او برایم حتما پیغام می‌آورد.»

بصره کجا؟ کرمان کجا؟
در میان زائران حاج‌قاسم، عده‌ای عراقی هستند؛ مثل خانواده‌ای که از بصره برای فاتحه‌خوانی آمده‌اند. یک مرد میانسال با چهره‌ای تیره و چشمانی روشن. همراه همسرش که به کمک واکر قدم از قدم برمی‌دارد. مرد عراقی می‌گوید: «بصره کجا، کرمان کجا؟ تا قبل از اینکه سردار از میان‌مان برود و شهید شود، فکر می‌کردم اگر روزی به ایران بیایم، به مشهد و قم می‌روم برای زیارت امام هشتم(ع) و خواهر بزرگوارشان حضرت معصومه(س). اما امان از این روزگار. اصلا نمی‌دانستم و نشنیده بودم که ایران شهری به نام کرمان دارد. حالا اینجا هستیم. حاج‌قاسم هم اینجاست. این خواست خداست.» همسر مرد عراقی که حاج‌قاسم را برادر می‌خواند، می‌گوید: «ما از شیعیان شهر موصل هستیم. داعش ما را از خانه و کاشانه‌مان راند. آواره شدیم در اطراف شهر. بعد به روستاها پناه بردیم. آنجا هم در امان نبودیم. تا اینکه به بصره رفتیم. آن روزها هر شب کابوس می‌دیدیم. داعش همه‌جا رخنه کرده بود. اخبار می‌رسید که بصره هم امن نیست. می‌گفتند هیچ جای کشور امن نیست. تا اینکه برادر حاج‌قاسم و همرزمانش به میدان آمدند و ریشه آن از خدا بی‌خبرها را کندند. او از مردان خداست. تربتش پاک است و بوی شهدای علقمه را می‌دهد.»

سوم ژانویه: جمعه ماتم
در میان زائران حاج‌قاسم علاوه بر عراقی‌ها و سوری‌ها، عده‌ای از کشورهای اروپایی به کرمان آمده‌اند. مثل خانواده «اسکات» که گردشگرانی از کشور هلند هستند. آنها ۴نفرند؛ آقای اسکات و برادرش به‌همراه همسران‌شان. خانواده اسکات ۲سالی است که قصد سفر به ایران را دارند، اما اتفاقی باعث شد که آنها تصمیم بگیرند سفرشان را به تعویق بیندازند و طوری هماهنگ کنند که درست در سالگرد شهید سلیمانی کرمان باشند.

کریسمس حاج‌قاسم
۲سال پیش در سوم ژانویه هتل‌های کرمان مملو از مسافران و گردشگران خارجی بود. معمولا این موقع سال در تعطیلات کریسمس اروپایی‌ها هوس گردشگری به سرشان می‌زند و در این برهه زمانی بیشترین گردشگر خارجی وارد کشور می‌شود. مقصد آنها بیشتر شیراز است، اما بعد از شیراز حتما سری به کرمان، این شهر تاریخی می‌زنند. سوم ژانویه 2سال پیش مثل هر سال در کرمان گردشگر خارجی بسیار بود؛ شبی که روح بلند سردار آسمانی شد. آن شب پسرعموی اسکات همراه با خانواده‌اش در هتل اخوان کرمان اسکان داشتند. گردشگران دیگری از کشورهای آلمان، سوئیس، فرانسه، تونس و... هم بودند. آنها یک شب عادی را در هتل سپری کردند. اما فردای آن روز جمعه ماتم بود. خبر شهادت سردار پیچیده بود در شهر. همه‌جا سیاه‌پوش می‌شد و صدای هق‌هق و مویه می‌آمد.

ماجرای آن 3نفر که می‌‌گریستند
اسکات می‌گوید: «الکس پسر‌عمویم می‌گفت وقتی صبح زود ساعت۷ از خواب بیدار شدم و برای صبحانه به رستوران هتل رفتم، هر ۳مردی که هتلدار بودند، در لابی نشسته بودند، بلند‌بلند گریه می‌کردند و شانه‌های‌شان بالا و پایین می‌شد. با خود گفتم حتما اتفاق وحشتناکی برای آنها رخ داده، شاید چند نفر از اعضای خانواده‌شان را در یک سانحه تصادف از دست داده‌اند و الان خبر به آنها رسیده. نگران شدم، از در هتل بیرون آمدم. دیدم پیاده‌رو و خیابان‌ها هم مثل همیشه نیست. حسابی شلوغ شده بود. جمعیت رفته‌رفته بیشتر می‌شد و خیلی از مردم سطح شهر هم اشک می‌ریختند. متوجه شدم اتفاق بزرگ‌تری رخ داده و فقط مربوط به خانواده مرد هتلدار نیست.»

رویداد تاریخی در جهان
اسکات نگران می‌شود و سراسیمه به هتل بازمی‌گردد. تنها کسی که می‌تواند به آنها بگوید که چه خبر است، مرد هتلدار است، اما او هنوز ناخوش است و اشک و زاری امانش را بریده. به هر حال با سماجت و اصرار اسکات مرد هتلدار ماجرا را برای او تعریف می‌کند. خبر شهادت یک سردار که آنها ژنرال تعبیر می‌کنند، یعنی آنقدر مهم است که مردم یک شهر در خیابان بریزند و گریه کنند! او سعی می‌کند مرد هتلدار را آرام کند. اینگونه: «آقا اتفاقی نیفتاده، ژنرال‌های ما وقتی در جنگ کشته می‌شوند یا حادثه‌ای برای‌شان رخ می‌دهد، آنها را تکریم می‌کنیم اما گریه و زاری نه. به هر حال آنها مرد جنگ هستند و انتخاب‌شان این است. شما خودتان را اذیت نکن!»
هتلدار چیزی نمی‌گوید‌. لابد پیش خودش فکر می‌کند توجیه‌کردن یک توریست و حالی‌کردن آن که سردار سلیمانی یک ژنرال نبوده و در قلب مردم جای دارد، خیلی دشوار است. او ترجیح می‌دهد به عزاداری خود ادامه دهد. اسکات هم بازمی‌گردد به‌سوئیت و ماجرا را با تعجب برای خانواده‌اش تعریف می‌کند.

چنین جمعیتی ندیده بودیم
به ظهر نرسیده کرمان محشر کبری می‌شود. دیگر خبر در همه دنیا پیچیده. هیئت‌های عزاداری راه ‌می‌‌افتد، مردم شهر را سیاه‌پوش می‌کنند و توریست‌ها تصور می‌کنند انتهای ماجرا همین است. اما هر‌چه می‌گذرد، کرمان و کشور شلوغ‌تر می‌شود. توریست‌ها مراسم بدرقه سردار در شهرهای مختلف را از تلویزیون دنبال می‌کنند و می‌دانند محل خاکسپاری شهید سلیمانی کرمان است. به همین‌خاطر تصمیم می‌گیرند بمانند تا روز تشییع. اسکات می‌گوید پسر‌عمویم از روز بدرقه سردار هم عکسبرداری کرده و هم تصویربرداری، ما تا‌به‌حال جمعیتی به این بزرگی ندیده‌ایم: «الکس و دیگر توریست‌ها هیچ‌کدام‌شان نتوانستند روز تشییع ژنرال سلیمانی از هتل خارج شوند، آنها از روی پشت‌بام هتل ساعت‌ها شاهد بزرگ‌ترین اجتماع و بزرگ‌ترین بدرقه دنیا بودند. عکس و فیلم‌هایی تهیه کردند که ‌در سایت‌ها و کانال‌های توریستی به‌شدت مورد بازدید قرار گرفت. آنها ماجرا را برای توریست‌های دیگر مثل ما روایت کردند. سفر به کرمان و حضور در مراسم سالگرد ژنرال برای ما خیلی مهم است و مطمئن هستیم این اتفاقات یک رویداد کم‌نظیر تاریخی است و این جنبش مردمی و این محبوبیت تکرار‌نشدنی.»

 

این خبر را به اشتراک بگذارید