بحران کمبود نیرو در نهاد آموزشی
محمدرضا نیک نژاد|آموزگار و کنشگر صنفی:
«برای سال۹۷ حدود ۶۰هزار فرهنگی مشمول بازنشستگی هستند که پیشبینی میکنیم بین ۴۷ تا ۵۰هزار نفر از آنها بازنشسته شوند. برای سال تحصیلی آینده با حدود ۱۱۶هزار نفر کمبود نیرو مواجهیم. برای تأمین کمبود نیرو برنامهریزی کردهایم که شامل ۲۴هزار نفر خرید خدمات آموزشی، ۴۲هزار نفر حقالتدریس شاغلین و بازنشستهها، ۶هزار نفر سربازمعلم، ۱۵هزار نفر فارغالتحصیلان دانشگاههای فرهنگیان و شهیدرجایی و حدود ۲۹هزار نفر حقالتدریس آزاد و مربیان پیشدبستانیاست که در سالهای ۹۴، ۹۵ و ۹۶ به کار گرفتهشدهاند.» (اسفندیار چهاربند؛ رئیس مرکز برنامهریزی، نیروی انسانی و فناوری اطلاعات وزارت آموزشوپرورش)
در یکیدو سال گذشته، چنین گفتههایی میان دستاندرکاران ارشد آموزشوپرورش بسامد فراوانی یافتهاست. کمبود بحرانزای نیرو در آموزشوپرورش که امروز خود را نشان میدهد، پیامد برنامههای تعدیل نیرو از دهههای گذشته تا دولت کنونیاست؛ برنامههایی دیکتهشده از سوی فرادستان سیاسی ـ اقتصادی کشور که کمترین آشناییها را با گستره حساس آموزشوپرورش، داشته و دارند. این بحران نتیجه بهکارگیری مسئولان آموزشیاست که یا سایه سنگین سیاست و اقتصاد، آنها را به سکوت و اجرای برنامههای خالی از نگاه آموزشی کشانده یا دستشان از آگاهیهای درخور در زمینه آموزش و تأثیر آن بر همه جنبههای زیست یک ملت، خالی بودهاست؛ دستاندرکارانی که شوربختانه از جریان پویای آموزش در جهان دورند و همه تلاششان در راستای اجرای برنامههای صرفهجویانه در چارچوب بودجههای سالانه بهشدت ناکافی بوده و هست. بههرحال کسی که جو میکارد نباید چشمبهراه رویش گندم باشد! بیگمان چنان سیاستهایی خواهناخواه چنین بحرانهایی در پی خواهد داشت.
اما از این نگرانکنندهتر رویارویی دستاندرکاران کنونی آموزشوپرورش با بحرانی به این بزرگیاست؛ بهکارگیری انبوهی از نیروهای خرید خدمت، حقالتدریس آزاد و مربیان پیشدبستانی و سربازمعلمهایی که در بدترین شرایط کاری با حقوقهایی نصف و حتی کمتر از نصف دستمزد تعیینشده وزارت کار (آن هم با تأخیرهای چندینماهه) و بیمه ناکارآمدی که تنها روزهای کاری را پوشش میدهد، در مسیرهای دور و مدرسههای بیامکانات با کمترین حمایتها از سوی آموزشوپرورش و... مورد بهرهکشی قرار گرفتهاند و میگیرند؛ بهکارگماردن معلمان شاغل و بازنشستهای که بیشتر از سر ناچاری و گرفتاری اقتصادی، اضافه تدریس میگیرند و از تأخیرهای آزاردهنده و تحقیرآمیز در پرداختها خسته و بهشدت عصبانیاند؛ دانشآموختگان دانشگاه فرهنگیان که قرار بوده تأمینکننده همه این کمبودها باشند اما تنها 15هزار تن هستند؛ دانشجو ـ معلمانی گلایهمند از ساختار آموزشی دانشگاه با کولهباری از وحشت و نگرانی از ورود به شغلی که در آینده نمیتواند حتی زندگی متوسطی برایشان ایجاد کند و... !
درد دل فراوان است و امکان گفتنش اندک اما روشهای «امروز را به فردا رساندن» و «بحران را از روزی به روز دیگر انداختن» بیگمان دامنه بحران را گستردهتر و ژرفای آن را بیشتر میکند. آموزشوپرورش قرار است نهادی توسعهای باشد نه نهادی که زمینه شکست توسعه را فراهم کند. آیا زمان بهخودآمدن همه ما فرانرسیدهاست!؟