مروری بر 10 مستند به نمایش درآمده در پانزدهمین جشنواره سینما حقیقت
یک دور تند
محمد احسان مفیدی - روزنامهنگار
1. مستند نیمه بلند «آورتین»
قافله
اگر قبل از این میگفتند که در سال 70، جایی در اطراف کرمان یک روستای 5هزار نفری بود که فقط یک نفر از ساکنانش کفش داشتند و آن هم از لاستیک ماشین بود، میگفتم این محال است. حتی اینکه عیدوک و عبدی و باقی گردنهبگیرهای آن روز چه بر سر صغیر و کبیر کرمان و بندر و سیستان میآوردند هم به مخیلهام خطور نمیکرد، من اصلاً نمیدانستم قاسم سلیمانی قبل از اینکه فرمانده نیروی قدس شود چه میکرده تا اینکه «آورتین» آخرین اثر حسن وزیرزاده را دیدم. اصلش را بخواهید این نزدیک به یک ساعت مستند را دو نفر ساختهاند، حسن زلفی، تصویربردار آن روزهای لشکر 41ثارالله کرمان که کل تصاویر گرانبهاتر از طلایش را از مجموعه عملیاتهای علیه اشرار در جنوب شرق کشور در اوایل دهه 70 آورده و خود روایت را نقل میکند و هم وزیرزاده که باقی مصاحبهها را گرفته و روی میز مونتاژ کار را درآورده است. تصاویر ناب از دو سوی یک غائله نه چندان دور، هم از طرف دار و دسته راهزنها و هم لشکر همیشه پیروز 41ثارالله و البته قهرمان نامآشنایی که آن روزها هنوز مو و محاسنش سیاه بود. چه مخاطب با قاسم سلیمانی همدلی داشته باشد چه نه، نمیتواند از بزرگی و جسارت و شجاعت او چشم بپوشد و نبیند این همه دلیرمردی را، نبیند که همانقدر که در برابر اشرار سینه سپر میکند، در برابر اهالی آورتین زانو میزند و پیش پایشان مینشیند و دلشان را قرص میکند. حاج قاسم حتی پس از اتمام پیروزمندانه عملیات آورتین و تسلیم همه سرکردهها، تأمین جیرهبگیرها و تحویل همه سلاحها به فکر کار و شغل آنهاست، پس آب و زمین و دانه دستشان میدهد چون خوب میداند که این فقر است که باعث ناامنی است. مستند آورتین خوش ریتم است، لحظات و آنهایی دارد که جذبمان میکند. کشفهایی در دل تصاویر رخ داده که بهخودی خود قابلیت پرداخت بیش از این را دارند. شخصیتهایی را میبینیم که پیداست خودشان، سرخط یک مستند دیگرند. نگارنده درباره اثر بحث فنی نمیکند و قوت آن را در محتوا مییابد و نیک میداند که وزیرزاده هم با او همعقیده است که مستند نیمه بلند آورتین بیش از اینها بالقوگی و جای پرداخت دارد.
2. مستند بلند «شاهمراد»
قهرمان دلاور تیپ قمر بنیهاشم
«به جرأت میتوان گفت که شاهمراد، شجاعترین فرمانده جنگ بود.»؛ این را محسن رضایی، فرمانده سپاه در سالهای جنگ، در همان ابتدای مستند میگوید تا تکلیف ما را با شخصیتی که قرار است در 80دقیقه آینده با او آشنا شویم، روشن کند. نماهای بازسازی شده از ایلیاتیها در دامنه کوهرنگ، لنجان اصفهان در آستانه انقلاب 57، نبردهای پارتیزانی در کوههای کردستان و جبهههای دفاع در برابر رژیم بعث هر کدام عهدهدار نمایش نوجوانی، جوانی و پختگی یکی از دلیرمردان ایران است که بهواسطه مصاحبه با خانواده، دوستان و همرزمان او، جمله جمله ما را با ابعاد شخصیتش آشنا میکنند. شهید محمدعلی شاهمرادی، قهرمان دلاور تیپ مستقل قمربنیهاشم، آنقدر خردهروایت در زندگیاش داشته که دست راوی را در تمامی ابعاد شخصیتش باز بگذارد. سیدصفیالله حسینی هم، بهعنوان نویسنده و کارگردان، برای همراه کردن مخاطب بهخوبی از ابزار بازسازی سود برده و جلوههای ویژه رایانهای را خوب به خدمت گرفته تا بتواند هرچه بیشتر بر اثرگذاری روایت خود بیفزاید. بازیهای شخصیتهای اصلی و مکمل مخاطب را نمیآزارد و صداگذاری قابلقبول اثر نیز توانسته بار استفاده از موسیقی آرشیوی را تا حدی به دوش بکشد. در یک نگاه کلی شخصیت گیرای سوژه، تنوع در مصاحبهها و کوتاهی جملات، فضاسازی مناسب و زمان گذاشتن برای پرداخت درست موضوع، اثری شایسته دیدن خلق کرده است که میتوان پیشنهادش داد. نکته قابل توجه در این مستند جذب سرمایهگذار است، بهنظر میآید تهیهکننده اثر با اقناع مجموعه ذوبآهن اصفهان است که توانسته از عهده هزینههای تولید و پستولید این مستندبازسازی برآید و قطعاً این بر کیفیت کار تأثیر بسزایی داشته است. مستند که تمام میشود، اگر آن را خوب دیده باشیم، این را در جان خود تهنشین شده مییابیم: از یک عشایرزاده اصیل این شجاعت و سخاوت برمیآید که بگوید:«ما تاریکی و دشواری را بر خود پذیرفتیم تا راه شما روشن شود».
3.مستند بلند «احتضار»
نفسهای به شماره افتاده
همان چند خط و نمای ابتدایی فیلم، اصل حرف را میگوید: جنگلهای بلوط زاگرس در حال احتضارند، مثل پدری پیر که بر بستر افتاده و نفسهای آخرش را میکشد. پسر با تمام مهری که دارد، پدر را تیمار میکند، زخمهایش را میبندد و غذایش میدهد اما انگار بیماری آنقدر وسیع شده که همه این کارها راه به جایی نبرد. آتشی که به جان درختهای سبز بلوط افتاده، بنای سرد شدن ندارد. جنگلبانها برای مبارزه با قاچاق چوب از جان مایه میگذارند. ما این را در همراهی نزدیک و مستمر حجت طاهری با یک جنگلبان، خوب میتوانیم دریابیم. «احتضار» مستندی درخور ستایش و حاصل شجاعت و مداومت فیلمساز است. حجت طاهری که قبلاً خودش را با «زندگی در خور موسی»، «پرندگان در سایه»، «بایاریها» و دیگر آثار خوش ساختش به مخاطب ثابت کرده، این بار هم توانسته از ابزار مستند به بهترین نحو در جهت انتقال پیام مهم خود بهرهبرد. این، بهویژه در تدوین اثر نمود دارد، تدوین موازی زندگی خصوصی و نسبت جنگلبان با پدر و مادرش و شغل او و چفت و بستهای دقیق نماها و رفت و برگشتهایی که خلاقیت در آنها موج میزند، گواه از دقت و حساسیت تحسینبرانگیز کارگردان اثر دارد. مستند بلند احتضار فیلم روانی است، پیامش مشخص است و نمادها را خوب به خدمت گرفته، چنان که از کار بیرون نزنند. هرچند مشخص است که فیلمساز در کدام سوی بردار ایستاده اما این باعث نشده که حرفهای طرف مقابل را نشنود و دوربین را به خانه روستانشینهایی که از بلوط و زغال زندگی سختشان را میگذرانند، نبرد. طاهری ایده و جهتش مشخص است اما به مخاطب اجازه میدهد همه حرفها را بشنود و خود بداند که چرا دلش با جنگلبان است و از همه رساتر و دردآورتر صدای نفسهای به شماره افتاده جنگلی است که در حال احتضار است.
4.مستند نیمهبلند «آقای صیاد را ول کنید»
پرترهای خوش ساخت
راستش را بخواهید، نمیشود و نباید روی مستند «آقای صیاد را ول کنید» بوق گذاشت و سانسورش کرد. آقای صیاد را باید ول کرد که خودش باشد. اگر بنا باشد که لیچار نگوید و تندی نکند که دیگر آقای صیاد نیست! منِ مخاطب قطع به یقین میدانم که تدوینگر این مستند، صدی نود از دشنامها را کنار گذاشته و آنچه مانده از هفت صافی رد شده تا بشود یک اثر پنجاه و چند دقیقهای. محمد صیادصبور، یا چنان که پشت عکسهایش را مهر میکند م. صیاد، از برترین عکاسان خبری معاصر ایران، این بار خود سوژه یک پرتره خوشساخت از مریم ملکفخار شده است. هرچند عمده این مستند تکگوییهای سوژه اصلی است اما استفاده خوب از آثار عکاس و بهرهبردن بهموقع و به اندازه از عنصر صدا که به فراخور قاب عکسهاست، خوب توانسته از عهده کار برآید. دیگر اینکه او خود کپشن روی عکسها میشود و هر فریم را در یکی دو جمله، چنانکه باید، توصیف میکند تا ما را هم در چند تا از بیشمار خاطرههایی که دارد شریک کرده باشد. مستندساز گامبهگام از نوجوانی با او پیش میآید: در فتوپلازا، در روزنامه آیندگان، در خیابانهای طهران و پیادهرویهای کنار گلسرخی، در روزهای انقلاب و با کاوه گلستان، در آژانس ایپی، در طبس و جاگذاشتن همه همراهان و در کنفرانس خبری آیتالله خامنهای رئیسجمهور وقت با خاویر پرز دکوئیار در تهران، آنجا که آیتالله خامنهای به تیم حفاظت میگویند:«آقای صیاد را ول کنید». خانم ملکفخار حتما گوش شنوایی داشته و خوب توانسته اعتماد آقای عکاس را جلب کند که اینطور سر صحبت و درددلش باز شده و هر آنچه ما باید بشنویم را گفته. عکاسی که همه را در قاب گنجانده، اما خودش هر وقت بخواهد از قاب بیرون میزند.
5.مستند بلند «شرق وحشی»
مرثیههایی برای گل محمد
حتی اگر داستان گلمحمدها را ندانیم، حتماً اسم و عنوان محمود دولتآبادی و رمان «کلیدر» برای ما آشناست اما بین داستانی که دولتآبادی ساخته با آنچه در واقع امر در پیرامون سبزوار در دهه 20اتفاق افتاده تفاوتهایی هست. مجتبی اسماعیلزاده در مستند «شرق وحشی» خواسته اصل داستان را از هر دو سوی دعوا بپرسد، هم خان، هم رعیت. هرچند قریب به 70سال از پایان داستان گذشته اما پسران علیاکبر ارباب، الداغی و خانمحمد و دختر گلمحمد کلمیشی هنوز خوب به یاد دارند که چه بر سر پدرانشان گذشته. مستندساز از شاهدان عینی میدان شهر سبزوار که جنازههای گل محمدها و خان عمو را دیدهاند میپرسد که چه شده و هرکدام از چشم خود داستان را روایت میکنند. روایتهایی که گاه تعارض و تناقضهایی هم دارد. مخاطب، هم این جمله را میشنود که گل محمدها یاغی بودند و باج به زور از مردم مظلوم میگرفتند و هم اینکه آنها عیار بودند و خانها را سرکیسه میکردند و از سر ظلم و ستمی که بر آنها رفت، با رژیم شاه میجنگیدند. فیلم مستند شرق وحشی، در 10 گزارش آنچه بر خانواده گلمحمد کلمیشی رفته را از زبان اهالی روستاها و برخی مطلعین و پژوهشگران روایت میکند. جز داستان و کسانی که هر کدام نسبتی با گذشته نزدیک دارند، وجوه جامعهشناسانه رویداد، مثل مرثیههایی که برای گلمحمد خوانده شده، مدنظر اسماعیلزاده بوده است. کشش دراماتیک یک داستان نه چندان دور، رخدادهای تراژیک با وجوه قوی قهرمانپردازانه، صداقت در روایت و پرهیز از سوگیری و قضاوت باعث شده مستند شرق وحشی را اثری درخور تحسین بیابیم.
6. مستند کوتاه «گالش منزل»
تنهایی و روزمرگی
در اعماق جنگلهای شمال ایران، خانههایی از چوب و سنگ و گل است که چوپانان تمام سال را در آن میمانند و دام و مالشان را تیمار میکنند. گالشها، گاوبانان گیلک و طبری هستند که از قدیم زیست خاص خود را داشتهاند اما اکنون که زندگی شهرنشینی به میراثداران آنها درآمد بیشتر و زندگی سهلتری داده، قید خانه و منش پدر را میزنند. حاج شعبانعلی طالبی یکی از همین گالشهاست که علی شهابالدین مدتی را در کنار او مانده و تنهایی و روزمرگی او را به تصویر کشیده. پیرمرد که پیداست سختی دوران او را نحیف و رنجور کرده در فرایند تولید فیلم از دنیا میرود و پسران و دخترانش هرچه تلاش میکنند نمیتوانند خانه و گاوهای او را حفظ کنند. پس خانه تخریب و گاوها فروخته میشوند. زیست گالشی بهعنوان یک میراث فرهنگی و معنوی که بهشدت در معرض خطر نابودی و فراموشی است، موضوع مستند کوتاه «گالش منزل» قرار گرفته و از آنجا که کارگردان اثر بازه زمانی قابل توجهی را برای سوژه خود گذاشته، مستند هم کشش لازم را دارد. روانی روایت، پرهیز از تکلف، قابهای زیبای تصویر و استفاده از صداها برای انتقال مفاهیم، بهویژه در سکانس نگرانی گالش در بیمارستان برای آنچه از او باقی خواهد ماند، وجوه مثبت اثر است. بهرهبردن از موسیقی نواحی که همخوانی تام و تمام با جغرافیای مستند دارد نیز حس خوبی به نماهای سبز و خیس گالش منزل بخشیده است.
7.مستند بلند «هنگامه ارکستر مجلس سارها به رهبری قباد شیوا»
فیلم به مثابه گالری
صدای گرم پیرمردی که کودکیاش را از لابهلای خطوط نقاشی و کلمات در هم پیچیده روایت میکند، وقتی گره بخورد به قاب تصویری که در آن استاد، هرچند با دستان لرزان اما با صلابت و وقار روی بوم طرح میزند معلوممان میکند که حرف از نقش و نقاشی است. سیدوحید حسینی همدان، خود دوربین بهدست گرفته و در پی روایت داستان قباد شیوا، به هرجا رفته که ردی بر خاطر یکی از معروفترینگرافیستهای ایران برجا گذاشته است. خواه کوچه پسکوچههای همدان، خواه زیر درختان زیتون یا در تهران، پیش دوستی قدیمی. حسینی خوب از عهده شناساندن آنچه مخاطب باید از شیوا بداند، برآمده. متن گیرای او که با صدای قباد شیوا بر نقش و خطی از خودش نشسته، تا انتهای اثر ما را در کودکی قباد، در همدان نگهمیدارد و همزمان که خرده داستانها را برایمان میگوید از دیدن نقاشیها محظوظمان میکند. فیلم بهمثابه یک گالری، هم عکسهای زندگی و کار و هم آثار شیوا را یک به یک نشانمان میدهد. از پوستر جشن هنر شیراز و آرم و نشانها تا ارکستر مجلسی رادیو و تلویزیون ملی ایران. روایت، همپای او به آمریکا میرود و با میلتون گلیزر، گرافیست وقت میگذراند و بعد از اتمام درس به ایران پس از انقلاب بازمیگردد. پرتره قباد شیوا، مثل آثار خود او به دور از تکلف و پیچیدگی است. خطوط روایت سادهاند، رنگها زنده و محدود و هرچیزی خوب و به قاعده سرجای خودش نشسته. ما شیوا را آنطور که هست درک میکنیم و در دیالوگها تصنع نمییابیم و جملات او را به مثابه یک معلم باور داریم وقتی که از او بپرسید: کدام کار را بیشتر از همه دوست دارید و بگوید: «کاری که فردا بکنم...».
8. مستند نیمهبلند «قلعه برقرار»
سادگی و صلابت
فیلمنوشتهای ابتدایی، نماهای متعدد از بالا که بیابان و قنات را به تصویر میکشد و مردی که به دل سیاهی میزند تا راه آب را بازکند، همینها کافی است تا تکلیفمان با مستند «قلعه برقرار» روشن شود. داستان آب است و آبادانی، پیرمردی که خود با جملاتی که به اندازه کویر ساده و صمیمیاند به ما میگوید به یک قلعه مخروبه در کویر راوند کاشان آمده و با دستان خود آن را زنده و برقرار کرده است، «فقط با یک قنات و یک چکه آب». فرشاد فدائیان، خوب دانسته که برای نشان دادن عظمت کار مرتضی گندمی راوندی باید چه فواصل و زوایایی را انتخاب کند. نماهایی از بالا که با استفاده هنرمندانه از خطوط و نقاط، کشاورزی، دامداری و چاههای قنات را در دل یک کویر خشک به تصویر کشیدهاند. او هم صداها را خوب به خدمت گرفته و هم گذاشته سکوت کویر کارش را انجام دهد. از همین رو است که فدائیان در فیلم خود از موسیقی استفاده نکرده است. کلمات و دیالوگها اندک هستند و آن چند جملهای هم که گفته شده در خدمت انتقال این مفهوم است که اگر هیچکس هم به کمک من نیاید، خودم از عهده همهچیز برخواهم آمد. «قلعه برقرار» مستند صبوری است، عجله ندارد و گامهایش را آهسته برمیدارد، ارزش سکوت را میفهمد و آنچنان ما را مسحور سادگی خود میکند که گویی این خود پیرمرد است، با همان سادگی و صلابت که از او انتظار میرود، او که 25سال برای بازسازی قنات عمر گذاشته و از خاک خشک، زندگی رویانده.
9. مستند بلند «سمفونی حمید»
کتاب، موسیقی، فوتبال
حمید علیدوستی را اگر بخواهیم در 3کلمه خلاصه کنیم اینها خواهند بود: کتاب، موسیقی و فوتبال. مهاجم سالهای نه چندان دور تیم همای تهران، جزو معدود بازیکنان فوتبال است که بدون عضویت در تیمهای پرسپولیس و استقلال به تیم ملی راه یافت و جای ثابتی برای خود دست و پا کرد. کسانی که در ارکستری به رهبری جعفر صادقی نشستهاند و هرکدام باسازی نتهای «سمفونی حمید» را مینوازند، هر کدام چهرههای نام آشنای زمینه و زمانه خود هستند؛ از علی پروین و فردوسیپور، تا پیمان معادی و ترانه علیدوستی. آنها از زاویهای دید خود حمید علیدوستی را میبینند و مخاطب را با زوایای کمتر شنیده شده از او آشنا میکنند. اثر، هرچند 108دقیقه است و کمی بلند بهنظر میرسد اما آنقدر آرشیو دیدنی و جملات شنیدنی دارد که بیننده و شنونده را خسته نکند. ضمن اینکه شنیدن داستان قهرمانها همیشه جذاب بودهاند، چه اینکه آن قهرمان الگوی بسیاری از جوانهای سبیلدار نسل خود در دهههای 50و 60 نیز بوده باشد و از آنجا که خودش را به غولهای فوتبال آن روز نفروخته، سمبل وفاداری به تیمش- هما- نیز شناخته شود. حمید علیدوستی که روزهای اوجش را در امجدیه گذرانده حالا که دوباره به این ورزشگاه پیر و خسته بازگشته تا خاطراتش را مرور کند، سنخیت زیادی بین خود و زمین بازیاش مییابد؛ هر دو تنها و هر دو در فصل پاییز و فراموشی. با این حال چنان که در نمای پایانی فیلم هم میبینیم او هنوز به دویدن ادامه میدهد و بهجای اینکه بر رنج تمرکز کند، مثل همیشه از آن درس میگیرد و به حمید علیدوستی بودن ادامه میدهد.
10.چند سطر دربارهی مستند بلند«چهرهپرداز»
در میان تجددخواهی و پایبندی به سنتها
مینا، گلمحمد و پسرشان یک خانواده کوچک عشایری هستند که کارشان دامداری است. مینا که یکبار به شهر رفته و با یک گروه فیلمسازی برای مدت محدودی کار کرده، سودای گریمور شدن دارد. او قصد میکند که به دانشگاه برود و رشته چهرهپردازی بخواند. گلمحمد وقتی به خواستگاری مینا رفته، به او قول میدهد که مانع درس خواندنش نشود، ولی الان که قصد جدی مینا را میبیند با آن مخالفت میکند و با تحکمی مردانه مانع مینا میشود. داستان مستند بلند «چهرهپرداز» داستان تلاش میناست در مواجهه با شوهر، مادرشوهرش و دیگران برای اینکه به خواستهاش برسد. او در این بین حاضر است از همهچیز بگذرد، حتی از شوهرش... چه اینکه خودش برای گلمحمد آستین بالا میزند و در پی تهدید او به اینکه اگر تو به دانشگاه بروی من زن دیگری خواهم گرفت، برای او خواستگاری هم میرود. تنشهایی که در ابتدا شوخی بهنظر میآیند، کمکم رنگ جدیتری بهخود میگیرند و دعوای زن و شوهر آنقدر جدی میشود که به درگیری فیزیکی و حتی مداخله عوامل پشت دوربین منجر میشود. جدای از اینکه من مخاطب نسبت به کل ماجرا و واقعی بودن مجادلات و مناسبات مظنونم، سادگی و روانی اتفاقات و سماجت مینا و سرسختی گلمحمد، در قابهای زیبای زندگی عشایری و دامداری آنقدر جذابیت دارد که بخواهم ببینم آخر داستان چه میشود. جعفر نجفی درکنار خرده درگیریهای زن و شوهری به نمایاندن زندگی سخت و شیرین کوچروی دامداران جنوب غرب ایران پرداخته و توانسته کشش بین تجددخواهی و پایبندی به سنتها را خوب نشان دهد. یک دو راهی قدیمی که در نمای پایانی تیتراژ را در خود جای میدهد.