• پنج شنبه 27 اردیبهشت 1403
  • الْخَمِيس 8 ذی القعده 1445
  • 2024 May 16
یکشنبه 21 آذر 1400
کد مطلب : 147943
+
-

بغض شمع

مسعود میر

 اصلا نمی‌خواهم یادم باشد که چه روزی است آن روزی که یک پدرآمرزیده در گوشه تقویم نوشت: روز روشن کردن شمع. آن‌قدر برافروخته‌ام که آب شدن را اصلا حس نمی‌کنم، نه... من اصلا شمع روشنایی‌بخشی نبودم ولی حتما روشنی‌بخش روزگار خویش بودم تا توانستم، تا اشک اجازه داد و تا بغض نترکید.
 اصلا شما شمع جان و شعله عشق را بگذار جای همان پارافین منوری که همه‌مان همیشه شنیدیم باید به جنگ تاریکی ببریم. خب پس به جای لعنت فرستادن به ظلمات، شمعی روشن کنید تا سوسوی امید برود و بچسبد به تن نحیف دلخوشی‌های روزمره من و ما که مثلا جمله‌ای حکیمانه از یک پدرآمرزیده دیگر را شنیده و خوش‌اش آمده است.
حالا چرا این‌قدر شمع و بغض؟ راستش انگار هر روز که از ذوق زندگی ما به کیسه سنوات عمر چیزی افزوده می‌شود شمعی هم خاموش می‌شود.
 اصلا از مرگ نمی‌گویم که شما حوصله‌اش را هم ندارید. این کلمات، نورانی هستند به دودوزدن یک شعله کوچک از امید و دلخوشی که می‌تواند روزی هزار بار خاموش شود و یا شبی هزار بار دل‌دل بزند برای بودن و بخشیدن، بخشش نور... .
من بغض شمع را مومن هستم فارغ از اینکه هرکس با چه ایمان و عقیده‌ای شمعی را به آتش می‌کشد؛ تو به جست‌وجوی نور باش؛ لاجرم این اشک و بغض فرخنده است... .

این خبر را به اشتراک بگذارید
در همینه زمینه :