در جستوجوی فانوس دریایی انزلی
مریم ساحلی
حضور سپیدش از شکوه شهری نشان دارد که تارو پودش به آواز امواج و رفتوآمد کشتیها گره خورده است. مه که نرمنرم روانه بندرگاه میشود ، زیباتر از همیشه است و بامدادان زمانی که نور کمکم جاگیر میشود، شور پرواز در حوالیاش، کاکاییهای سپیدبال را هوایی میکند. میگویند 206سال پیش بنا شد تا هم فانوس دریایی باشد و هم برجی برای دیدهبانی. روشنایش سالهای بسیار دریانوردان را در تاریکی شبهای وهمانگیز دریا به سمت ساحل امن انزلی فراخواند و نگهبانان از بلندایش نگاه خویش را روانه دوردستها کردند و او ایستاد تا آن هنگام که غبار گذر ایام بر قامتش نشست و از وظایفی که داشت معاف شد. چرخ روزگار چرخید تا سال1307خورشیدی که مرمت و ساعتی چهارسو بر فرازش نصب شد و باز زمان گذشت و در سال1369ساعتش تعویض شد و او ماند و ما. ما وقتی از پل قدیمی شهر میگذریم، نگاهمان به او است که نگاهمان میکند، چنان که سالیان بسیار پدران، مادران و نیاکانمان را نگریسته و شاهد تلخ و شیرین لحظهلحظههای عمر این شهر بوده است. وقتی گذرمان به حوالی مرکز شهر میافتد گردن میکشیم تا عقربههای ساعت او زمان را به ما اعلام کند. بارها دیدهایم که عقربههایش از زمان عقب ماندهاند یا خواب رفتهاند، ما ولی زیر لب گفتهایم، خیالی نیست، تنت سلامت عزیزجان، تو فقط باش که فانوس دریایی سرزمین کوچک رویاهایمان هستی. حالا اما مناره محبوب شهر بهتدریج در معرکه ساختوسازها گم میشود. آنها که با تیرهای آهنی و سنگ و سیمان از راه میرسند، معصومیت سپیدناک این اثر ملی را ندید گرفته و در تنهایی اندوهبار میراث یک شهر، برجهای منفعت را علم میکنند. این روزها مردم میدانند، دیر و دور نیست آن زمان که هرچقدر سر بچرخانند، فانوس شهرشان را نبینند؛ اما هنوز کورسوی امید بر بلندای برج دلشان روشن است که شاید چارهای اندیشیده شود تا آنها در جستوجوی فانوس قدیمی شهر سرگردان نمانند.