ای بلبل عاشق! جز برای شقایقها مخوان
سیدمرتضی آوینی: در آخر فیلم «مهاجر»، وقتی علی (نقیزاده) پلاکهایش را به اسد میدهد و خود در حال شلیک تیر بهسوی دشمن موانع را از سر راه «پهپاد» دور میکند و به شهادت میرسد و اسد پلاکها را به گردن پهپاد میاندازد و او را پرواز میدهد، پلان درشتی هست از رقص پلاکها در باد، همراه با صدای زیبای برخورد پلاکها بر بدنه پهپاد... و اینچنین، حاتمیکیا به پهپاد جان میبخشد و از آن «مهاجر»ی خلق میکند جاودان، به جاودانگی « هجرت».
رابطه محمود با نیاش، رابطه انسان با یک وسیله بیجان نیست، رابطه غریب دورماندهای است که با همدم خویش راز میگوید. به یاد بیاورید خمپارهها را - چه در «دیده بان» و چه در «مهاجر» - که زندهاند، بیحساب و کتاب نمیآیند و به قول خود حاتمیکیا، انفجارها «یقش» بازی میکنند. وسایل به جا مانده از اصغر را به یاد بیاورید، هنگام دفن او در میان نیزار؛ کتاب قرآن، تسبیح و عطر و پلاک... حتی در « هویت» نیز چراغ قوه و تسبیح وعطر و مهر زندهاند و در فیلم دارای نقش هستند. رابطه علی را با پلاکهای جبههاش به یاد بیاورید، رابطه حسن را با آرپی چیاش در «دیدهبان» و چه بسیار نمونههای دیگر. و این نگاه مؤمنانه عارفی حقیقی است که جهان را نازله عوالم غیبی و مظهر اسماءالله میبیند.
حاتمیکیا با روح اشیا سر و کار دارد نه با جسم آنها و این مستلزم نحوی «رازدانی و رازداری» است که اصلاً مردم این روزگار سیطره تکنیک و سلطنت ابزار سالهاست که با آن غریبهاند و بگذارید راستش را بگویم: سینما نیز چه دشوار قالب معرفتی چنین عارفانه واقع میشود؛ اما شده است. حاتمیکیا توانسته است که بر تکنیک پیچیده سینما غلبه کند، حجابهای تصنع و تکلف و صورتگرایی و انتلکتوئلیسم را بدرد، از سطح عبور کند و به عمق برسد و با سینما همان حرفی را بزند که «حزبالله» میگوید. رودربایستی را کنار گذاشتهام؛ زدن این حرفها شجاعتی میخواهد که با عقل و عقلاندیشی و حتی ژورنالیسم جور درنمیآید، چرا که حزبالله حتی در میان دوستان خویش غریبند، چه برسد به دشمنان. اگرچه در عین گمنامی و مظلومیت، باز هم من به یقین رسیدهام که خداوند لوح و قلم تاریخ را بدینان سپرده است.
سینما ازحاتمیکیا بیشتر باشد، اما هیچکدام «بسیجی» نیستند... و من به بسیجیان امید بستهام؛ نه من تنها، همه آنان که تقدیر تاریخی انسان فردا را دریافتهاند و میدانند که ما از آغاز قرن پانزدهم هجری پای در «عصر معنویت» نهادهایم.
ظهور حاتمیکیا در سینمای انقلاب واقعهای است نظیر انقلاب. هر کس سینما را بشناسد و آدم مغرضی هم نباشد، قدر حاتمیکیا را به مثابه یک فیلمساز درخواهد یافت. اما حاتمیکیا فقط در این حد توقف ندارد. او در عرصه سینما مظهر انسانهایی است که با انقلاب اسلامی ایران در تاریخ ظهور کردهاند و آنان را باید «طلایهداران عصر معنویت» خواند. او یک «بسیجی» است. در میان کلمات، کلمهای بدین زیبایی بسیار کم است؛«بسیجی». نه از آن لحاظ که سخن از موسیقی الفاظ میرود و نه از لحاظ ایماژی که در ذهن میسازد؛ نه، جای این حرفها اینجا نیست. از آن روی که این کلمه بر مدلولی دلالت دارد که تجسم کامل آن روحی است که در «آوردگاه جهاد در راه خدا» تحقق یافته است. بگذار بگویند فلانی رمانتیک مینویسد، اما من اگر بخواهم در بند این حرفها باشم دیگر نمیتوانم عاشق بسیجیها بمانم. اما تو «ابراهیم جان»، بسیجی و عاشق بمان و جز درباره عشاق حق و بسیجیها فیلم مساز، و هرگاه خسته شدی، این شعرگونه را که یک جانباز برایت نوشته است بخوان:
ای بلبل عاشق، جز برای گلها مخوان!
دست دعای دلسوختگان
آن همه بلند است
که تا آسمان هفتم میرسد.
من پاهایم را بخشیدهام
تا این دل سوخته را
به من بخشیدهاند.
اما اگر پاهایم را باز پس دهند
تا این دل سوخته را بازستانند
آنچه را که بخشیدهام
باز پس نخواهم گرفت.
دل من یک شقایق است، خونین و داغدار.
ای بلبل عاشق،
جز برای شقایقها مخوان!
سوره، شماره ۴، تیر ۱۳۶۹