• پنج شنبه 28 تیر 1403
  • الْخَمِيس 11 محرم 1446
  • 2024 Jul 18
یکشنبه 30 آبان 1400
کد مطلب : 146100
+
-

نگاهی به «بانوی محبوب من»

چرا نمایشی‌را روی صحنه می‌بریم؟

نقد نمایش
چرا نمایشی‌را روی صحنه می‌بریم؟

احسان زیورعالم - روزنامه‌نگار

پس از یک‌سال تعطیلی سالن اصلی تئاتر شهر، زمستان 1398از ابعاد مختلف این سالن تعمیر شده رونمایی شد. ماشینری سالن پس از 45سال فعالیت نوسازی و ابعاد جدیدی نیز به آن افزوده شده بود. تصور آن بود با آن ماشینری، سالن اصلی میزبان نمایش‌هایی باشد که با کمک ابزار و ادوات، تصویری بدیع‌تر به مخاطب ارائه دهد. در کمال شگفتی نخستین نمایش پس از تعمیرات، «قهوه قجری» آتیلا پسیانی بود که اساساً برای سالنی چون قشقایی طراحی شده بود و به لطف حضور بازیگران نامی‌اش می‌توانست سالن اصلی تئاتر شهر را پر کند. کرونا اما مانع از تداوم «قهوه قجری» شد تا سالن اصلی وارد یک سکوت خفقان‌آور کرونایی شود و در این میان نیز نمایش حمیدرضا نعیمی چیزی نداشت تا ماشینری سالن را به راه‌ اندازد. اما وقتی نام یک موزیکال مشهور و آن همه صحنه‌های رنگارنگ به میان می‌آید، آدمی تصور می‌کند کارگردان کار تمایل شدیدی برای استفاده از فناوری دارد و در نهایت چنین نمی‌شود.
نمایش «بانوی محبوب من» گلاب آدینه نسخه‌ای نه‌چندان جذاب از فیلم «بانوی زیبای من» است که خود فیلم اقتباسی از «پیگمالیون» جورج برنارد شاو است. نمایش همان داستان فیلم را دنبال می‌کند و بخش مهمی از مخاطبان نیز با آگاهی از این موضوع روی صندلی‌ها می‌نشینند. آنچه آنان انتظارش را می‌کشند، بازسازی چیزی است محبوب از گذشته. قصدشان آن است که آن همه فضای مفرح فیلم را یک‌بار حی و حاضر تماشا کنند و آنچه می‌بینند، یک ایستایی عجیب در دل نمایش است. درحالی‌که سن سالن می‌چرخد در یک حیرت غیرقابل باور، سن می‌چرخد تا صرفاً برای اندک زمانی منزل مادر پروفسور را به تصویر کشد که آن هم بود و نبودش تأثیری بر نمایش نمی‌گذارد؛ نمایشی که 3ساعتش به حضور 50نفر برای جابه‌جا کردن وسایل تکراری اختصاص پیدا می‌کند و این تکرار، با تکرار یک موسیقی مشایعت،‌ آرام‌آرام به یک ترومای فاجعه‌بار بدل می‌شود.
با عدم‌درک درست نسبت به فضای موجود در سالن، نمایش از ریتم می‌افتد؛ ریتمی که می‌شد با حرکت ادوات سالن سرعت یابد و البته در همان یک‌بار چرخش هم می‌توان فهمید روی صحنه آمدن آن همه آدم چه کار بی‌خودی است، چنان از تب‌وتاب می‌افتد که با خودت می‌گویی: «دیدن فیلم چه‌اش بود اومدی تئاتر؟!! »وضعیت زمانی بغرنج می‌شود که نمایش خط تمایز روشنی میان زبان آرگو و زبان رسمی قائل نمی‌شود. بماند که در متن نمایشنامه اصلی، نوشته آلن جی لرنر، لیزا دختری نیست که لاتی حرف بزند یا کلمات را به اشتباه تلفظ کند، مسئله اصلی آداب‌دانی لیزاست که در واژگان انگلیسی هم عیان است. در مقابل در نمایشی که با هر تغییر صحنه‌ای ریتم نمایش می‌افتد، گفتار بیشتر شخصیت‌ها هم قابل‌تشخیص نیست و این در حالی است که مخاطب شاهد یک موزیکال است؛ یعنی جایی‌که بازیگر آواز می‌خواند و ما گوش می‌دهیم و البته به فیزیک در حال خواندن بازیگران هم دقت می‌کنیم. منهای کروگرافی ساده و دلنشین با حضور عوامل جوان، اما تماشای کار گلاب آدینه این احساس را به آدم می‌دهد که به قرن نوزدهم تبعید شده و در حال تماشای اثری با بازیگران آن دوره در وین است. اغراق‌های نچسب بازیگران در پرتاب دست‌ها و سرها بی‌توجه به میل مخاطب امروزی قابل‌درک نیست و آدم می‌ماند در سال 1400چرا باید این نمایش را تماشا کند؟

 

این خبر را به اشتراک بگذارید