• پنج شنبه 28 تیر 1403
  • الْخَمِيس 11 محرم 1446
  • 2024 Jul 18
شنبه 29 آبان 1400
کد مطلب : 145926
+
-

جامعه «بی‌دست و پا»

یک اصطلاح را در روابط بین فردی و اجتماعی بررسی کرده‌ایم


«بی‌دست و پا» آن کسی است که دست و پا ندارد. اما به‌معنایی در جامعه به افراد بی‌جربزه هم گفته می‌شود. آنکه بی‌عرضه و بی‌کفایت است. در کارها کم‌توان، بی‌زور و ضعیف است و نمی‌توان چندان روی توانایی‌هایش حساب کرد. این ستون به ‌اصطلاحاتی خواهد پرداخت که میان افراد جامعه رد و بدل شده و گاه به گفتمانی فرهنگی بدل می‌شوند. اصطلاحاتی که به شکل منفی و گاه مثبت احساسات جامعه را دستخوش تغییراتی می‌کند. این‌بار اشاره‌مان به اظهارنظری از بهاره رهنما، بازیگر سینما و تلویزیون، در ویدئویی است که با اصطلاح «بی‌دست و پا» احساسات بخشی از مردم را تحریک کرده و نشان فقر را به ادبیاتی گره زده که از روابط علی و معلولی پیروی نمی‌کند. در این ستون از منظر روانشناسی و جامعه‌شناسی به بررسی کارکرد این اصطلاح در جامعه پرداخته‌ایم.

«بی‌دست و پا» و کاربرد آن در روابط بین فردی و روانشناسی
 ساناز فلاح‌زاده، دکتری روانشناسی سلامت

بی‌دست و پا، اصطلاحی است که روانشناس یا درمانگر با شنیدن آن از سوی درمانجو و اطرافیانش با آن مخالفت خواهد کرد. به این ترتیب نخست بر این نکته تأکید می‌کنم که چنین ویژگی شخصیتی یا برچسب روانشناختی‌ای، در علم روانشناسی وجود ندارد. اما القای یک ویژگی یا صفت خاص می‌تواند اثرات عمیق روانشناختی بر فرد بگذارد. در روانشناسی اجتماعی، اصطلاح «خطای بنیادی اِسناد» عبارت‌ است از، تمایل به کمتر برآوردن عوامل بیرونی و بیش از حد برآوردن عوامل درونی به‌عنوان علت فرضی رفتار و دستاوردهای دیگران. درباره چرایی بروز خطای بنیادی اِسناد، می‌توان به فرهنگ فردگرا و رواج هرچه بیشتر آن در جامعه اشاره کرد. فرهنگ به ما یاد می‌دهد که هر کس مسئول اعمال خود است. هر فرد می‌تواند هرطور که می‌خواهد رفتار کند و آزادی عمل دارد. بنابراین طبیعی است که رفتار دیگران را ناشی از اختیارشان بدانیم، نه فشارهای اجتماعی و... ! اما چطور می‌شود که فردی چنین ساده‌انگارانه توده عظیمی از مردم را مورد قضاوت سطحی و غلط قرار می‌دهد؟ اینجا می‌توان از ویژگی شخصیتی فردی که خطای اسنادی علیه جامعه خود دارد، صحبت کرد. هنگامی‌که تعارض درونی فرد شدید می‌شود و راهکارهای معمول (البته نه از دیدگاه عرف، اخلاق و علم)، پاسخگوی نیازهای فرد و رفتار معرفی‌کننده او نیست؛ واکنش‌های هیجانی از سر ترس، اضطراب و اضطرار اینگونه بروز می‌کند. سیستم ترس؛ فریبکار و بی‌سروصداست. زمانی که ما از حالت‌های مختلف ترس مثلا کمال‌گرایی، وسواس فکری، ناامنی، احساس گناه و تأیید نشدن ناراحت می‌شویم، در واقع از ناهمخوانی آنچه هستیم و آنچه می‌خواهیم ببینند، می‌ترسیم. بنابراین دست به واکنش‌هایی چون ابراز استحقاق خود و سرزنش دیگران می‌زنیم. اگر بپرسیم، این ناهمخوانی و فشار چگونه ایجاد می‌شود، باید گفت تصوری که فرد به مدد نیروی شناخت و آموزه‌های فرهنگی و اجتماعی از انسان موفق در ذهن پرورانده، با تحمیل رنج فراوان کسب کرده و به‌علت تحمل رنج‌های فراوان برای ارائه‌ چهره‌ای کامل از موفقیت در زمینه‌های مختلف برای مردم، باید مورد تأیید، ستایش و تشکر قرار بگیرد. هنگامی‌که این امر محقق نشود، به قول فیلسوف نامی، آرتور شوپنهاور، در رساله هنر «همیشه بر حق بودن»؛ «شگرد ماهرانه، به سیم آخر زدن برایمان باقی می‌ماند؛ وقتی در آستانه ناکامی قرار می‌گیریم، استدلال را کنار می‌گذاریم، ماجرا را شخصی می‌کنیم و درشت‌خویی و رنجاندن را پیشه می‌کنیم.» این تمایل ذاتی به سرزنش کردن، در انسان از زندگی قبیله‌ای به یادگار مانده است. اما در رد سرزنش دیگران، ما خود با سرزنش کار را آغاز می‌کنیم. شاید باید این زنجیره را جایی قطع کرد. باید چنین سرزنش‌هایی را بی‌جواب گذاشت. باید دست از چنین رفتاری کشید تا روند سرزنش‌گری قطع شود.

«بی‌دست و پا» و کاربرد آن در روابط اجتماعی و جامعه‌شناسی
 امین رجبیان، جامعه‌شناس

به این موضوع از دو منظر می‌توان نظر کرد؛ نخست منظر درونی و سوبژکتیو و دیگر منظر عینی و بیرونی. از منظر سوبژکتیو، به‌کار بردن کلید کلمه‌ها یا اصطلاح‌هایی که حاوی نوعی قضاوت شخصی درباره افراد، روابط و جایگاه‌ها هستند، این به‌کارگیری پیش از هر چیز می‌تواند حاصل قرار گرفتن در موقعیت انتخاب باشد. یعنی شما به‌عنوان قضاوت‌کننده در معرض انتخاب قرار دارید؛ پس پاسخ شما به این سؤال ناشی از این واقعیت است که شما بدون درنظر گرفتن ملاحظات پیرامونی که آن سؤال/ انتخاب را شکل داده‌اند خود را در معرض آن قرار داده‌اید. و اینکه به‌قول آن چهره معروف بخواهید در صف بی‌دست و پاها باشید یا در صف نجات‌یافتگان. اما از منظر بیرونی و عینی که عرصه نگاه اکثریت جامعه‌شناسان را تشکیل می‌دهد می‌توانیم این مسئله را در قالب موضوع جامعه‌شناسی شهرت، منزلت اجتماعی و سلبریتی بررسی کنیم. از آنجا که موضوع سلبریتی بی‌درنگ تداعی‌گر نظام سلسله‌مراتبی و نابرابری اجتماعی است، اگرچه سلبریتی به‌عنوان یک حوزه مطالعاتی ابتدا از طرف ادبیات جامعه‌شناسی مورد بی‌اعتنایی قرار گرفت، اما خیلی زود از جهت‌های متنوعی به آن پرداخته شد. از نگاه وبری به منزلت اجتماعی، به مثابه نوعی اعمال قدرت فرهنگی از طریق کاریزمای فردی می‌توان به نوعی جایگزینی نقش‌های در انتقال قدرت سیاسی به بدنه فرهنگی جامعه پی برد. نقشی که سلبریتی‌ها می‌توانند در موضع‌گیری‌ها و انتخاب‌های سیاسی و اجتماعی در بزنگاه‌های مختلف مثل انتخاب‌های حزبی یا مشروعیت‌بخشی به ساختار حاکمیتی در جامعه بازی کنند، آنچه گاه تحت عنوان سلبریتی حکومتی یا سلبریتی مستقل یا... به گوش‌مان می‌رسد شبیه نوعی دوگانه‌ ادبیات وابسته و ادبیات مستقل است. درباره بهاره رهنما بد نیست این سابقه را یادآور شویم که این چهره کمی پیش‌تر با چاپ کتاب شعر و بعضی چهره‌نمایی‌ها در حوزه ادبیات به‌نوعی سوژه شده و مورد انتقاد خیل کثیر ادبیاتی‌ها قرار گرفته بود (و از اینجا می‌توان به بعضی تفاوت‌های ماهوی سلبریتی‌ها در دنیای سینما و موسیقی با چهره‌ها و مشاهیر ادبی و هنری، نقاشان و تئاتری‌ها و... پی برد). میلز به نقش سلبریتی‌ها در تدوین و عرضه رؤیای آمریکایی پرداخته است. در واقع برای سلبریتی‌های غیرآمریکایی نیز نمونه‌های تیپیک رویاپردازانه‌ای نظیر عمل‌های زیبایی، چندتابعیتی ‌بودن، سطح بالای درآمد، مد، آرایش و... وجود دارد. دیدگاه دیگر در جامعه‌شناسی دیدگاه فرانکفورتی‌هاست که وجه کالایی شدن و استیلای سرمایه‌داری را در مرکز نگاه خود قرار داده‌اند. دیدگاه انتقادی امکان کمتری برای نزدیک شدن به موضوع به‌عنوان یک جامعه‌شناس مردم‌نگار به ما می‌دهد. به‌طور کلی به سلبریتی از دیدگاه آسیب‌شناختی بسیار بیشتر پرداخته شده که حاوی نوعی قضاوت پیشینی سرزنش‌آمیز است؛ تقابل بین آنچه واقعی و درست است با آنچه شهرت ارائه می‌دهد و به‌عنوان یک امر نامتجانس و نابکارانه تفسیر می‌شود. برای مثال در ادبیات عامیانه ما شخصیت خر دجال را داریم که در ظهور آخرالزمانی خود به‌شکل یک تریبون خارق‌العاده و جذاب معرفی شده است یا فاما، خدای رومی شهرت و شایعه، در شعر ویرژیل به‌عنوان شیطان توصیف‌شده و طاعونی سریع‌تر از او نیست....

این خبر را به اشتراک بگذارید