جایی که نه نمایشگاه است و نه کتاب
به دوستم گفتم حالا که دفتر و دستکی زدهایم، بیا از فرصت نمایشگاه کتاب استفاده کنیم. نشستیم و فکر کردیم. به این نتیجه رسیدیم که در ایام نمایشگاه هر روز سری به مصلی بزنیم و با ناشران وارد مذاکره شویم تا شاید از دلش کاری دربیاید. ذوقزده شروع کردیم به برنامهریزی دقیقتر.
اما کمکم واقعیت، سمج و موذی، پیش چشممان ظاهر شد؛ اول از همه اینکه برخی ناشران اینقدر غرفههایشان شلوغ و پرازدحام است که حتی برای سلام و احوالپرسی هم نمیشود بهشان نزدیک شد، چه برسد که بخواهی بنشینی و با آنها مذاکرهای کاری کنی. پس این گزینه خط خورد.
گفتیم برویم سراغ برخی ناشران بزرگ دولتی یا نیمهدولتی که در ایام نمایشگاه، غرفههای نسبتاً خلوتی دارند و امکان گپ و گفت با آنها فراهمتر است. اما بعد یادمان آمد سالهایی که در کسوت خبرنگار در نمایشگاه حضور داشتیم، پیدا کردن مدیران این انتشاراتیها برای یک مصاحبه کوتاه، از سختترین کارها بود. چون آنها بهدلیل داشتن مشغلههای متعدد، در نهایت خیلی لطف کنند، در ساعاتی که مشخص نیست، سری به غرفه انتشاراتشان میزنند و باقی امور را به کارمندان خود میسپارند. پس این گزینه هم از روی میز حذف شد.
ایده بعدی این بود که تراکتهای تبلیغاتی چاپ کنیم و به غرفهها بدهیم. در آنها هم شرحی از خدمات خودمان در حوزه چاپ و نشر را عنوان کنیم. اما بعد بهخاطر آوردیم که سطل زباله هر غرفهای در نمایشگاه پر است از این آگهیها! آگهیهایی که فقط هم مربوط به امور مرتبط با نشر نیست و از جوجهکباب و آش را شامل میشود تا خدمات حملونقل و پیکموتوری و...! بدینترتیب، این ایده هم منتفی شد.
این طوری بود که فهمیدیم در ایام نمایشگاه کتاب، عملاً هیچ کار و مذاکرهای در حوزه کتاب و نشر نمیتوان انجام داد. بلکه تنها کاری که میتوان کرد، همراه شدن با خیل مخاطبانی است که اکثراً بیهدف و اندکی با هدف، راهروهای سالنها را گز میکنند و در برابرشان انبوه ناشرانی هست که بخش عمدهای از آنها کتابهایی شبیه به هم میفروشند. منظورم از کتابهای مشابه هم آثاری در حوزههای مشخصاً آشپزی، روانشناسی و بازاریابی است آن هم با نازلترین کیفیت فنی و محتوا. گاهی کتابهایی در حوزه پرورش زنبور عسل و آثار جلال آل احمد هم به این فهرست اضافه میشود! در واقع، نمایشگاه کتاب علاوه بر آنکه خاصیت نمایشگاهی ندارد و فضایی برای همکلامی و تعامل اهالی نشر و مولفان و ناشران در آن فراهم نیست بلکه فروشگاه خوبی هم نیست. یعنی فروشگاهی است که کلی جنس بیکیفیت در آن به فروش میرسد، به همراه اندکی کالای مرغوب که باید گشت و از میان انبوه بیکیفیتها پیدایشان کرد. غریب اینکه برای رسیدن به همین فروشگاه هم باید از جنگل آهن گذشت و برای دیگران هم ترافیکی فرساینده درست کرد. در نهایت هم به جایی رسید که نه پارکینگش جوابگوی این انبوه مشتری است و نه اساساً برای فضای نمایشگاهی طراحی شده است.