![سرعت، معضل ترجمههای فعلی است](/img/newspaper_pages/1400/08-%20aban/23/nimrooz/09-01.jpg)
دیدار با کیهان بهمنی، مترجم آثار «دوریس لسینگ» و «آن تایلر»
سرعت، معضل ترجمههای فعلی است
![سرعت، معضل ترجمههای فعلی است](/img/newspaper_pages/1400/08-%20aban/23/nimrooz/09-01.jpg)
فرشاد شیرزادی - روزنامه نگار
کیهان بهمنی، ترجمه «فرزند پنجم» اثر «دوریس لسینگ»، برنده نوبل ادبیات را در کارنامه کاری خود دارد. او برخی آثار «آن تایلر» همسر «تقی مدرسی» نویسنده فقید ایرانی را به فارسی برگردانده است. اثری از ارنست همینگوی و کتابهایی درباره «آلبر کامو» و «اومبرتو اکو»، جزو آثاری است که به فارسی ترجمه کرده. او جزو مترجمان موفق 2دهه اخیر است و طی همین مدت کوتاه پشت انبوهی از کتاب ایستاده. با او درباره اهمیت انتخاب کتاب، چگونگی روش انتخاب کتاب و اهمیت زبان مبدأ و مقصد صحبت کردهایم.
انتخاب کتاب بیش و پیش از هر تصمیم دیگری، برای برگردان فارسی، نیاز به فراست دارد. در انتخاب کتاب برای ترجمه چه ملزوماتی را لحاظ میکنید؟
در ایران معمولا 2روش داریم؛ یکی همان روش سنتی است که ناشران خودشان کتابها را انتخاب میکنند و پیشنهاد میدهند. در بعضی مواقع من هم این پیشنهادها را پذیرفتهام و برخی کتابها را از همین خلال ترجمه کردهام. اتفاقا بعضی از این کتابها به قول معروف راست کار خودم بوده و مباحثی را شامل میشده که به آنها علاقهمند بودهام. اما روش دوم، آثاری است که مترجم انتخاب میکند. این روش نیز سلسلهای از پیشزمینهها را میطلبد. برای نمونه وقتی برای نخستین بار، آثار خانم «آن تایلر» همسر نویسنده فقید ایرانی «تقی مدرسی» را در ایران مطرح کردم، در پایاننامه دکتریام روی آثار این نویسنده کار میکردم و پس از آن کار به جایی رسید که 7جلد از رمانهای «تایلر» را به فارسی برگرداندم؛ بنابراین بهدلیل نوع و ماهیت تحصیلاتم بود که به سمت ترجمه آثار برخی از این نویسندگان کشیده شدم.
این روزها از شیوه سنتی چقدر تبعیت میکنید؟
متأسفانه امروز بهدلیل مسائل اقتصادی سفر کردن تقریبا و تا حدود قابل ملاحظهای، اگر نگویم ناممکن، ولی کاملا سخت شده است. آن موقع وقتی از سفری برمیگشتم، 20،30عنوان کتاب میآوردم. هرچه را خودم میتوانستم ترجمه میکردم و هرچه را که نمیتوانستم و وقت نمیکردم به دوستانی که میشناختم، میسپردم. این شیوه دیگر کاربرد ندارد.
برخی از ویراستاران در زبان فارسی معتقدند که زبان مقصد بسیار حائز اهمیت است و از زبان مبدأ هم مهمتر! برای رسیدن به یک متن شسته، رُفته باید چه کتابهایی را خواند. در ضمن چقدر با نظر این دسته از
ویراستاران البته حاذق زبان فارسی موافقید؟ برای رسیدن به یک زبان پاکیزه چقدر باید ادبیات کلاسیک و ادبیات روز دنیا را شناخت؟
نظر شخصیام را نمیگویم، چون شاید نظر مورد وثوقی نباشد. در اغلب کتابهایی که در باب ترجمه و درباره شیوه ترجمه نوشته شده، سهم 2زبان را، 50،50 ارزیابی میکنند. چرا که اگر ما زبان مبدأ را به اندازه کافی ندانیم، طبعا سوءتفاهمهای بسیاری پیش خواهد آمد. درباره اهمیت زبان مقصد همین قدر کافی است که بدانیم ترجمه یک اثر ادبی همانطور که اصل کتاب یک اثر ادبی بوده، باید یک اثر ادبی باشد. کاری که بزرگان ترجمه ایران همواره بهخوبی از عهده آن برآمدهاند. امثال نجف دریابندری، ابوالحسن نجفی، محمد قاضی، عبدالله کوثری و...
ترجمه این بزرگان نیز به واقع اثر ادبی است. در این بین پرسشی پیش میآید که ما باید ادبیات کلاسیک بخوانیم؟ خواندن آثار ناصرخسرو چقدر در راه ترجمه یک رمان مدرن اهمیت دارد؟ در وهله اول به دایره لغات کمک میکند. هرچه دایره لغات مترجم بالا برود، در ترجمه خودش احساس راحتی بیشتری میکند و آن ترجمه هم فاخر است. بهعبارت دیگر زمانی که یک مترجم از ابتدا تا آخر ترجمهاش، در یک جمله فقط از واژه «فکر کردن» آن هم به جا استفاده کند، دیر یا زود خواننده خودش را خسته میکند و مخاطب میاندیشد که متن دارای یک نوع یکنواختی تصنعی است، اما در نقطه مقابل، مترجمی که جملهای را به 5روش در زبان فارسی مینویسد، مخاطب خودش را نهتنها خسته نمیکند، بلکه در مراحل بعد توانایی برگرداندن ادبیات متن را هم دارد. معضلی که امروز گرفتارش شدهایم و قدری، همهمان را مغرور کرده، سرعت ترجمه است. اینکه سریع کتابی را ترجمه کنیم. این در حالی است که گذشتگان روی ترجمه یک کتاب، خیلی وقت میگذاشتند. امروز اما به دلایل مختلف ازجمله عمدهترین آنها که دلایل اقتصادی است، ناشری تماس میگیرد و میگوید من ترجمه این کتاب را ظرف 2ماه میخواهم و ممکن است ناشران دیگر از این هم زودتر کتاب را ترجمه کنند. ازاینرو زمانی که برای ترجمه لازم است، در بسیاری موارد وجود ندارد.
اشاره کردید که اهمیت هر دو زبان، 50به50 است، اما میخواهم قیاس نقضی کنم. ذبیحالله منصوری مترجمی بود که یک متن کوتاه را گاه با زبان خودش وسعت میداد و از آن یک داستان بلند یا حتی یک رمان مینوشت. اما در سوی دیگر مترجمی مثل احمد شاملو، رمان «پابرهنهها» اثر «زاهاریا استانکو»، «شازده کوچولو» اگزوپری یا «دن آرام» را ترجمه میکند و با وصف بر اینکه تواناییاش در زبان فرانسه زیر آن معدل 50درصد باشد، از عهده ترجمه در زبان فارسی برمیآید. نگاه شما به هر دو سوی این معادله چیست که اتفاقا هر دو، تکیهشان در زبان فارسی بود؟ از سوی دیگر اگر بخواهیم آکادمیک به ترجمه نگاه کنیم، مترجم لاجرم باید به متن اصلی وفادار باشد.
درباه ذبیح الله منصوری بارها و در جاهای مختلف صحبتها شده است. بیاییم خدمتها و خیانتهای ترجمه منصوری را در 2کفه ترازو قرار دهیم. همواره معتقدم، او با کاری که انجام داد، انبوهی از مردم ایران را به کتاب علاقهمند کرد. درست است که از نظر ترجمه، کاری که او انجام میداد، بیشتر اقتباس بود؛ یعنی یک تکهای را برمیداشت و براساس آن داستان خودش را مینوشت، اما از سوی دیگر موضوع، خدمتی است که انجام داد و بسیاری از ماها را به کتاب خواندن علاقهمند کرد. در دوران خودش، زمانی که مردم ایران سطح سواد پایینتری داشتند، وجود چنین انسانهایی، به مثابه گوهرهایی بود که ارزششان چنانچه باید شناخته نشد. درباره احمد شاملو باید این واقعیت را بگویم که خودم را هنوز در جایگاهی نمیبینم که درباره کارهای بزرگ او اظهارنظر کنم، اما میتوان گفت شاعرانگیای که او معمولا به ترجمههای خودش میبخشید، قابل توجه است. درست است که تحریفات در ترجمههایش بسیار است و زبان، کاملا عوض میشود و برخی اصطلاحاتی را که او در ترجمههای شعرهایش بهوجود میآورد، چنان عجیب و غریب است که حال و هوای فرهنگی آن اثر را تغییر میدهد و با خواندنش احساس میکنید یک اثر غربی به کل در مشرق زمین نوشته شده، اما باز هم بهگمانم اگر بخواهیم از جنبه زیباشناسی به موضوع بنگریم و وجوه علمی و آکادمیک ترجمه را کنار بگذاریم، ترجمههای شاملو واقعا زیباست و به مترجم تازهکاری که میخواهد وارد عرصه ترجمه شود، کلماتی را میآموزد. شاید از نگاه آکادمیک ترجمه، کارش مورد قبول نباشد، اما از نظر نویسندگی و کاری که انجام میداد، باید گفت که ترجمههای خلاقانهای در زبان میآفرید. در این بخش از گفتوگو اجازه بدهید نظر شخصیام را بازگو کنم و اعتراف کنم که همواره ترجمههایشان را بسیار دوست داشته و میدارم.