شرمین نادری؛ نویسندهای که دغدغه قصهخوانی و رساندن کتاب به بچهها را دارد
دسترسی به کتاب حق همه بچههاست
نیلوفر ذوالفقاری
بعضیها قصه میخوانند، بعضیها قصه مینویسند؛ شرمین نادری از آن دسته نویسندگانی است که قلبش برای هر دوی این کارها میتپد. همانقدر که از کودکی شیفته شنیدن قصهها بوده، در بزرگسالی تمام فعالیتهایش را بر قصهخوانی برای بچهها و رساندن کتاب بهدست آدمها، حتی در دورافتادهترین روستاها متمرکز کرده است. به همین دلیل است که جزو نامهایی قرار گرفته که انگار رسالتشان را کتابخوان کردن فرزندان این خاک قرار دادهاند؛ رسالتی که باعث شده تا حسابی کارشان را جدی بگیرند و برای این مأموریت مقدسشان کارهای مختلفی بکنند؛ از دورهمیهای قصهخوانی متنوع تا کمک به ساختن کتابخانه در روستای سیدبار سیستانوبلوچستان و جمعآوری کتاب برای مناطق محروم، همه انتخابهای او از دغدغهاش برای ترویج کتابخوانی حکایت میکنند. با او از قصههای کودکی، عشق به کتابخوانی و تلاشهایش برای ترویج مطالعه گفتوگو کردهایم.
از اینجا شروع کنیم که چطور فهمیدید که عاشق قصهها و کتابها هستید؟
من با این علاقه متولد و بزرگ شدم. پدربزرگم خیلی قصهگو بود. خیلی کوچک بودم که هر شب برایم قصه امیرارسلان نامدار را میخواند. بعد از اینکه پدربزرگم را از دست دادم، تازه فهمیدم که چه اعتیادی به قصهها دارم! قبل از اینکه به مدرسه بروم، سعی کردم خواندن یاد بگیرم تا بتوانم قصه بخوانم. وجود پدربزرگی که افسانهها و قصههای زیادی برایم گفته بود باعث شد من بفهمام چقدر عاشق کتاب خواندن هستم.
آن روزها کتاب از کجا به دستتان میرسید؟
خانواده من همگی اهل کتاب هستند، به همین دلیل در خانه همه فامیل، همیشه قفسهای پر از کتاب وجود داشت؛ خودمان هم کتابخانهای بزرگ در خانه داشتیم. از کودکی عضو کتابخانه کانون پرورشی فکری کودکان و نوجوانان بودم و وقتی مدرسهای بودم، کانون کتابهای جدید را برایم میفرستاد. بغلدست خانهمان هم، یک مغازه کتاب و لوازمالتحریر بود که من همه پولهایم را آنجا خرج میکردم. خوشبختانه از کودکی به کتاب دسترسی داشتم و حتی عیدی و هدیه، کتاب میگرفتم.
کسی هم شما را راهنمایی میکرد که از بین آن همه کتاب، کدام را بخوانید و کدام را نخوانید؟
من مادر سختگیری داشتم که کتابهای سخت و جدی زیادی داشت و به ادبیات کلاسیک علاقهمند بود. کتابهای تاریخی و فلسفی سنگینی در کتابخانه داشت که من در 8، 7سالگی سراغ آنها میرفتم. در واقع کسی مرا راهنمایی نمیکرد و هرچه به دستم میرسید میخواندم. تقریباً 10ساله بودم که به خانه داییام در کرمان سفر کردم. او که کتابخانه بسیار بزرگی داشت، به من یاد داد که میتوانم علایق کتابخوانی خودم را داشته باشم؛ از کتاب عشقی و پلیسی گرفته تا رمانهای جدی، میتوانم هر کدام را دوست دارم انتخاب کنم و لزومی ندارد کتابهای سخت را بخوانم. دبستانی که بودم، دیگر میدانستم چه کتابهایی را دوست دارم و آگاهانه انتخاب میکردم. مثل بچههای حالا که اگر اینترنت جلوی دستشان باشد هر برنامهای را دانلود میکنند، بچههای نسل ما هم هر کتابی به دستشان میرسید میخواندند.
همه این شانس را ندارند که مثل شما در خانوادهای اهل کتاب به دنیا بیایند. بچههای امروزی چطور باید راهشان را به طرف کتابخوانی پیدا کنند؟
کاری که من همه عمر انجام دادهام این بوده که بچهها را به قصه و کتاب علاقهمند کنم؛ کاری که خیلی وقتها پدر و مادرها بلد نیستند یا علاقهای به آن ندارند ممکن است یک معلم خوب بتواند انجام دهد، به همین دلیل هم سالها تدریس کردم و کلاس داستاننویسی گذاشتم. همه هموغم من این بود که بچهها به کتاب خواندن علاقهمند شوند. واقعیت این است که اگر پدر و مادر کتاب بخوانند و بچهها تصویر آنها را کتاببهدست ببینند، مطالعه برایشان جذابیت پیدا میکند. دور هم کتاب خواندن یا گذاشتن جلسات قصهخوانی میتواند مؤثر باشد. مهمترین عامل هم، مدرسه است و اگر معلمی اهل ذوق باشد، راه مطالعه را برای دانشآموزانش باز میکند. خوشبختانه افراد زیادی در این راه تلاش میکنند و حتی به شهرهای دور میروند تا برای بچهها کتاب بخوانند. این وظیفهای است که بزرگترها برعهده دارند تا تغذیه فرهنگی خوب را جلوی دست بچهها بگذارند تا آنها تشنه کتاب خواندن شوند.
این یعنی فعالان این حوزه میتوانند جای خالی والدین کتابخوان را در مسیر تربیت کودکان پر کنند؟
واقعیت این است که ما در بخش آموزش مشکلات زیادی داریم. پدر و مادر هم باید از جایی اهمیت کتاب در زندگی فرزندشان را یاد بگیرند. یک معلم خوب، یک فرد اندیشمند یا یک علاقهمند به کتاب اگر بخواهد، میتواند این جای خالی را پر کند. گاهی در روستاهای دورافتاده برای والدین فرقی نمیکند که فرزندشان در مدرسه به کتاب دسترسی دارد یا نه و حضور معلمان دغدغهمند میتواند این جای خالی را پر کند. کتاب راه خودش را پیدا میکند و اگر آنها که دغدغه کتابخوانی دارند آستین بالا بزنند، در این راه عقب نمیمانیم.
بچههای حالا در مقایسه با زمان کودکی شما، در علاقه به کتاب و قصه چه تغییری کردهاند؟
از زمان کودکی ما تا حالا، انگار هزار سال گذشته است. حتی نسبت به 10سال پیش، ارتباطات بسیار تغییر کرده و دسترسی به اطلاعات راحت شده است. ما اگر میخواستیم درباره یک شخصیت اطلاعاتی پیدا کنیم، باید کتاب چندهزار صفحهای را از کتابخانه بیرون میکشیدیم و دنبال آن میگشتیم اما حالا بچهها با چند کلیک به هر اطلاعاتی که بخواهند دسترسی دارند. بچههای حالا خیلی آگاهتر و باهوشتر از زمان ما هستند اما علاقهشان به قصه سر جای خودش است. من در «آیقصه» برای بچهها از خاطرات کودکی خودم با چاشنی اتفاقات جذاب تعریف میکنم. خیلی از بچهها به من پیام میدهند و دوست دارند بدانند ماشین بچگیهای من، تلفن قدیمی یا واکمن چه شکلی بوده است؟ قصه تا این حد میتواند بچهها را به چیزهایی که هرگز ندیدهاند علاقهمند کند، بنابراین با این روش قصهگویی، اشتیاق آموزشهایی را هم میتوان در وجود بچهها کاشت. میل به دانستن و کتاب خواندن در بچهها عوض نشده فقط روشهای آموزش است که تغییر کرده است.
با این همه گزینه سرگرمی، هنوز هم میشود بچهها را به انتخاب کتاب از بین گزینهها تشویق کرد؟
ما باید زحمت بکشیم تا بچهها را به سمت کالای فرهنگی خوب، کتاب و ادبیات جذب کنیم. این وظیفه ماست. نمیفهمام چرا بعضی بزرگترها گلایه دارند که بچهها مدام با گوشیهای هوشمند مشغولند؟ خودمان هم همین کار را میکنیم! ما باید بهترین انتخابها را سر راه بچهها بگذاریم و وظیفه داریم که راهنمای بچهها باشیم، همانطور که پدربزرگها و مادربزرگهای ما برایمان بودند.
بعد از فعالیتهای متنوعی که برای ترویج کتابخوانی انجام دادهاید، آرزوی انجام چه کاری را در این راه دارید؟
فکر میکنم موفقترین اتفاقی که در این راه برای من افتاد، تجهیز یک کتابخانه کوچک روستایی بود و دیدن هجوم بچهها برای ورق زدن کتابها. لحظهای که بچهها کتابها را در قفسهها مرتب میکردند، برای همدیگر بلند بلند کتاب میخواندند یا حتی سر کتابها دعوا میکردند، برایم بسیار لذتبخش و تکاندهنده بود. آنجا بود که یاد گرفتم همه بچهها اگر امکانات در اختیار داشته باشند، علاقهمندیهای یکسان دارند. آرزویم این است که همه بچهها به کتاب دسترسی داشته باشند و قصه بشنوند؛ در هر گوشهای از کشور و با هر شرایط اجتماعی و اقتصادی که باشند، حقشان این است که به کتاب دسترسی داشته باشند.