متأسفم فراری دیده نشد
کامبوزیا پرتوی؛ فیلمنامهنویس و کارگردان از روایتهای جدید سینمایی میگوید
علی اصغر کشانی
علیرضا تقوی
فیلمها و فیلمنامههایی که کامبوزیا پرتوی در این سالها ساخته و نوشته هر یک به گونه ای درباره آدمهای آشنای دوروبرمان بودهاند؛ افرادی با دغدغهها، نگرانیها و دلمشغولیهای خاص خودشان. انسانهایی با نیازها و آرزوهایی که برآورده شدن آنها در طول فیلم آرزوی تماشاچیهایی میشود که برای دیدن و همراهی با این قهرمانان دوست داشتنی وارد سالن سینما شدهاند. قلم و دوربین پرتوی به گونهای ظریف و دقیق به احساسات آدمهای شهر و حال و هوا و محیط شهر نزدیک میشود و ما را در اشکها و لبخندها، دلواپسیها و شگفت زدگیهای آنها شریک میکند. نمایش فیلم «کامیون» در جشنواره فجر که جایزه بهترین فیلمنامه را برای او داشت و اکران این روزهای «فراری» بهانه ای شد تا سراغ این فیلمنامه نویس و کارگردان با سابقه و تاثیرگذار سینما برویم و علاوه بر جویا شدن از آخرین یافتههایش از دنیای سینما، پای درد دلهایش از مسایل کنونی جامعه و نگرانیهایش از دنیای جوانان و زنان- که همیشه پای ثابت نوشتهها و فیلمهایش بودهاند- بنشینیم.
شما فیلمنامههای«کامیون» و «فِراری»؛ دو فیلم مهم یکی دو ساله اخیر را نوشتهاید.چیزی که در این دو فیلم جلب نظر میکند نگاه خیلی ظریف شما به مسائل جامعه است. چطور در زمان نوشتن این گونه ظریف به مسائل میپردازید به گونهای که آنچه از متن به مخاطب میرسد گل درشت و ناشیانه نشود؟
نویسنده اول باید خودش موضوع را باور کند تا بتواند آن را بپروراند و قابل باور کند. اگر غیر ازاین باشد نویسنده مجبور به دیت زدن، غلو و چیزهایی از این دست میشود تا از راه نادرست متن را قابل باور کند. وقتی موضوع، درد و دغدغه و مساله خود نویسنده نباشد از باور دور میشود.
طرح آمدن یک دختر شهرستانی به تهران که آن را در «فراری» میبینیم از عنصرهای آشنای تاریخ سینما در ایران است. چطور چنین طرح آشنایی را که خیلیها تصور میکنند کلیشهای است به گونهای هوشمندانه امروزی کردید؟
هر ماجرایی روایت روز خودش را میخواهد. ما باید زبانی پیدا کنیم که متناسب با امروزمان باشد. همین چند سال پیش کلماتی بود که من نمیفهمیدم مثل خفن، دمت قیژ و... غلط و درستش را کاری ندارم اما کلمات رایج امروز است. از جوانان شروع میشود و به جامعه گسترش پیدا میکند. خب! باید جامعهمان را بشناسیم. نیاز است اینها را بدانیم. الان به سختی میتوان حسین کرد شبستری یا هر قصه عامیانه فرهنگ شفاهی گذشته را تعریف کرد. خود آن قصهها دویست سال پیش به همان شکلی که در قهوه خانهها تعریف میشدند زیبا هستند.
برای همین سعی میکنید با نسل جوان رابطه داشته باشید؟
دو تا پسر جوان دارم که به اندازه یک تهران برایم کافیاند. چیزهایی را با خودشان میآورند و طرز فکر و رفتارهایی دارند که خود به خود مرا تحت تاثیر قرار میدهد. برای اینکه بتوانیم حرفهای نو بزنیم باید زبان تازهتری پیدا یا کشف کنیم وگرنه در همان چند دقیقه اول تماشاچیان خسته میشوند و حرفمان دیگر خریدار ندارد. وگرنه به قول شما داستان دختر فراری از شهرستان به شهر آمده را هزار بار شنیدهاند.
مثل فیلم دایره که خود شما نوشتید؟
در «دایره» فرار یک اتفاق اجباری بود، اما پیش از انقلاب شمار دختران فراری از شهرستانها خیلی زیاد شده بودند. رویاهای دختران فراری امروز با رویاهای دختران فراری گذشته تفاوت کردهاست. بنابراین جاهای دیگری باید گشت و آنها را پیدا کرد.
استفاده از کالاهای مصرفی مثل لباس و اتومبیل گران قیمت و گشت زنی در بوتیک و مالها و این طور مکانها منظورتان است؟
هر زمانی ارزشهای خودش را دارد. امروزه مساله ماشین و عشق آهنی مطرح است.
این که یک شخصیتی از خارج از محیط زندگی اش وارد یک محیط جدید میشود و با آدمهای زندگیهای مختلف آشنا میشود، پیرنگی است که در آثار شما بخصوص در دو اثراخیرتان دیدیم، به گونهای که مخاطب آثار شما کم کم به همراه شخصیت اصلی به زیر پوست شهر میرود. چه علاقهای به این ساختار روایی دارید؟
این چیزهای کوچک شناسنامه هر شهری هستند. در فیلم بعد از ظهر سگی، سیدنی لومت فضای بعد از ظهر در یک محله را خیلی خوب و مستند و قابل باور ترسیم کرده بود. یک کامیون زباله از آنجا رد میشود، دو تا بچه با هم بازی میکنند، یک شیر آب هست که چند نفر از آن استفاده میکنند، یعنی از این فضا در شناساندن آن شهر استفاده میشود و بعد یک ماشین با آن قدمتاش جلوی بانک میایستد. با ساخت آن فضا ما هم وارد آن محله میشویم.بنابراین کمکم آن محله را باور میکنیم. همه اینها به خاطر پرداخت خوب کارگردان است و بعد داستان به خوبی ادامه پیدا میکند. این در خیلی از فیلمهای دیگر هست. نمونه ایرانی اش در فیلمهای کندو، دشنه و ماه عسل به خوبی دیده میشود.
این را در زندگی روزمره خودتان هم میبینید؟
به رشت که میروم اولین چیزی که توجهم را جلب میکند گلها و علفهایی است که بالای دیوارها سبز شدهاند. در کوچههای این شهر مردم را میبینم که چتر یا زنبیل به دست عبور میکنند. خب! وقتی داستانی در این محیط گفته میشود، همه اینها به عمق و مناسبات آن شهر میافزاید. در متنهایم ازاین گونه چیزها استفاده میکنم.
از جمله پیرنگهای شما در قصهگویی در دام افتادن شخصیت است؛ بهخصوص در فراری یا همان بعد از ظهر سگی. در این گونه کارها شخصیت وارد جایی میشود که به تدریج در دامی اسیر و گرفتار میگردد. چرا به این شیوه علاقه دارید؟
چون همه ما همین هستیم. همه ما وقتی وارد جایی، ماجرایی، رخداد و کاری میشویم به گونه دیگری فکر میکنیم اما به تدریج میبینیم مخمصهای برایمان ایجاد شده است. به فرض یکی میخواهد یک مشکل مالی خود را حل کند، میرود پول نزولی میگیرد و آنگاه سر از کجاها که در نمیآورد! خب! این در زندگی روزمره همه هست.
اینها چیست؛ تقدیر است یا برگرفته از نادانی و جهل آدمها؟
اینها کلافهای سردر گم مناسبات شهری و ناآگاهی افراد از مناسبات محیط است. یادم است وارد شهر رم که شدیم کسی در فرودگاه حرفهایی میزد که برایم ناشناخته و کنجکاوی برانگیز بود. میگفت، مواظب جیبهایتان باشید اینجا خیلی جیب بر دارد. خب! من انتظار زیبایی از رم داشتم اما این حرفها باعث شد مقداری هم سیاه یا به گونه دیگری به اطرافم نگاه کنم. تقدیر موضوع دیگری است که کار من نیست. اندیشه فلسفی پشت آن هست که جرات نزدیک شدن به آن را ندارم.
چرا از بازیگران طنز و عامه پسند در فیلمهایی که موضوعات جدی و مهمی در آن زده میشود مثل زیر پوست شب یا اسرار گنج دره جنی استفاده میکنید. برای نمونه از سعید آقا خانی و محسن تنابنده به عنوان نقش اصلی در فیلمهای کامیون و فراری استفاده کردهاید. چه دلیلی برای این کار دارید؟
با سعید آقاخانی نزدیک به بیست سال است کار میکنیم. سر چند کار تلویزیونی بخصوص فیلم کودک، با هم بودیم. از توانمندی او شناخت دارم. الان هم دارم یک سناریو مینویسم و میبینم چقدر به سعید نزدیک است. اما سر فراری وقتی آقای داود نژاد سفارش داد چون میدانستم چند کار آخرشان را با خانواده کار کرده اند، سعی کردم متن را بدون در نظر گرفتن محدوده خانواده ایشان بنویسم و بعد ببینیم چه باید بکنیم. وقتی فیلمنامه تمام شد برای خواندن آن به خانه پسر آقای داود نژاد رفتیم. خود آقای داودنژاد فیلم را خیلی فراتر از این دیدند. بعد هم کم کم آقای تنابنده پیدا شد. آقای داود نژاد در هوو هم از علی صادقی و عطاران استفاده کرده بود و جواب گرفته بود.
میتوانیم بگوییم که در هر دو فیلم انگار از کهن الگوی دیو و دلبری استفاده کرده اید؛ تضادی مبتنی بر مرد زمخت و با هیبت و یک دختر یا زن زیبا و جوان.درست است؟
نه! اگر متن چاپ شود میبینید که در متن شخصیت نادر را این گونه ننوشته بودم. اصلا بهش فکر نکرده بودم اما الان که میگویید به نظرم درست است و اگر آن موقع به این نکته فکر کرده بودم شاید نگاهم را عمیقتر میکرد.
تیتراژ نفس گیر ابتدای فراری باعث میشود تا از خودمان بپرسیم سرنوشت این شخصیت چه میشود. چطوراز معما بهره میگیرید؟
برای بیان هر قصه به کشش نیاز داریم. تماشاچی باید دلش بخواهد پای قصه بنشیند. مایهای در روایتها و ادبیات قهوه خانهای وجود دارد که خیلی خوب است؛ میگوید راویان اخبار و طوطیان شکرشکن شیرین گفتار! یعنی همه را به عقب میبرد. یا میگوید؛ آورده اند که پادشاه چین و ماچین! یعنی همه جهان را خلاصه میکند در کلمه «آوردهاند» تا بگوید پادشاه چین زنی نازا داشته است. با این کار درواقع؛ شنوندگان را به شاهدانی از سراسر جهان توجه میدهد تا آن اتفاق را مهم کند. این کار خود به خود کشش دارد. این نکته را در متنهایم رعایت میکنم
خط قصه فیلمهایتان خیلی ساده است. در این خط ساده چطور کم کم مفاهیم خودشان را نشان میدهند؟
گاه مخاطب عمقهایی را میبیند که شاید خود نویسنده به آنها چندان توجهی نداشته است. نوشتن این متنها برایم فقط بهانهای است تا بتوانم این دغدغه را راحت تر و درست تر مطرح کنم.
به نظرم جنس احساس مسئولیتی که برای نجات جان یک ایزدی در فیلم کامیون دیده میشود بینظیر است. یک ایرانی اصیل یک ایزدی را به موطن خود میآورد و به او سکنا میدهد ؛انگار پارهای از تن یک ملت خودش است. درست است؟
این آرمانم است. جهان آن چنان آشفته شده که فقط میتوانیم به هم کمک کنیم و این کمک با خود عشق، زندگی، سازندگی و خیلی چیزهای دیگری میآورد. سالهاست این آشفتگیها باعث کوچ اجباری شده و این اولین آسیب برای خانوادههاست. راهحل کمک انسانها به یکدیگر است.
یکی از رخدادهای اصلی در مسیر داستانی فیلمهای شما غیرمنتظره بودن آدمهای آن سوی ماجراست؛ مثل همسر شخصیت اصلی فیلم کامیون؟
آدمها برای آرمانهایی که فکر میکنند خوب است دست به چنین کارهایی میزنند. افغانیها در خاورمیانه آواره شده اند تا به آن آرمانهایی که فکر میکنند خوب است مثل نجات خانواده، حمایت از خانواده و رسیدن به زندگی بهتر برسند. ایران پناهگاه مهاجران جنگ جهانی اول و دوم بود. عدهای از آنها هنوز هم در ایران ماندهاند.
در خیلی از آثار شما مثل پنج ستاره، شبانه روز، دایره، فراری و... دغدغه زنان دنبال میشود. زنان را چگونه انسانهایی میبینید؟
هر چه باشند و نباشند حداقل نیمی از جامعه ما هستند. زایش دارند، در خیلی از مسائل نسبت به مردها برتری دارند و در عین حال به شدت آسیب پذیرند. آنچه من میگویم این است که میشود کنارشان بود و کمکشان کرد، در فیلم «من ترانه پانزده سال دارم» تمرکزم روی این موضوع بیشتر بود و توانستم توجه ایجاد کنم و جواب بگیرم.
در من ترانه پانزده سال دارم یا فراری به زندگی دختران جوان پرداختهاید. دختران امروز چه دغدغه و دلواپسی و نگرانیهایی دارند. مسئله شان چیست؟
آنها مادران آیندهای هستند که جهان نامناسبی برای آنها ساخته ایم. به این موضوع خیلی خوب در فراری اشاره شده است. سریالهای ترکیهای و تبلیغات مزخرف، دختران ما را احاطه کردهاند. عشقهای آبکی این سریالها خطر بزرگی برای مادران آینده ماست. مادری که تحت تاثیر سریال ترکیهای بخواهد بچه را تربیت کند چه بر سر فردای ما خواهد آمد. خیلی نگران کننده است. از طرف دیگر جهان دهان باز کرده برای معتاد کردن پسرهایمان. خیلی بحث حساسی است.
چرا حقوق زنان در برخی از جوامع رعایت نمیشود؟ آیا جامعه ما به نسبت به برخی از جوامع در این زمینه تغییری داشته است؟
جامعه شناس نیستم. دورههایی قدمهایی برداشته شد، اما خیلی موانع و مخالف داشت. شاید گاه یک قدم به جلو رفتهایم اما در عوض صد قدم به عقب بازگشته ایم. این مساله در آثار بیضایی مطرح شده و جزو آرمانهای ایشان بوده است.
فیلمهای شما جوایز مختلفی در دنیا بردهاند. چه چشماندازی در آثار شماست که فرنگیها را جذب میکند؟
در تمام آثار هنری اگر انسان مطرح باشد همه جای دنیا دیدنی است. وقتی فیلم من در جشنوارهای کنار فیلمهای هندی و افریقایی نمایش داده میشود اگر دقت کنیم، میبینیم این سه فیلم مشترکا به وضعیت انسان در جهان امروز میپردازند. این مساله برای فرنگیها جذاب است. موفقیت فیلمهای کیارستمی در همین بوده است.
خود شما بارها داور انواع جشنوارهها بودهاید. به نظرتان چرا مثل گذشته فیلمهای کالت ساخته نمیشود. حرفی برای گفتن نیست یا به دلیل تغییراتی است که در زمانه ما رخ دادهاست؛ یعنی آدمهای باسواد کم شدهاند، دچار چالشهای هویتی یا گرفتار روزمرگی شدهایم و...؟
جهان با سرعت به سمت نابودی میرود و متاسفانه همه به این شرایط کمک میکنیم. در این وضعیت کسی فرصت تامل یک لحظه مکث و فکر کردن را به خودش نمیدهد؛ مثلا میبینم یک فیلم موضوع خوبی را مطرح میکند، اما آن چنان شتابزده است که کارگردان فرصت نمیدهد به خودش فکر کند چه برسد به منِ تماشاچی. خب! این مساله چیزهایی را از بین برده است. مهمترین عامل این نابودی این است که ما دغدغه مند نیستیم؛ دغدغههایمان خیلی آبکی است. در حد این است که یک فیلم سینمایی بسازیم تا تمام شود و برود. شتابزدگی دارد همه چیز را از بین میبرد. وقتی هر کسی با دوربین سبک یا موبایل میتواند فیلم بسازد نیازی به فکر کردن ندارد.اصلا فرصت آن فراهم نیست. در زمان قدیم چندین بار یک فیلم را میدیدیم اما الان به راحتی از کنار آثار سینمایی رد شویم. هنوز میتوانیم درباره فیلمهای سیدنی لومت، سام پکین پا، جان شلزینگر صحبت کنیم که ربطی به جامعه ما ندارند اما جهان بینی که این تفکرات نسبت به انسانهای بزرگ داشتند هنوز هم قابل بحث هستند. هنوز بعد از صد سال میشود انسان معاصر را به چالش کشید. اینهاست که هر اثری را ارزشمند میکند. به عنوان فیلمساز و نویسنده این فرصت را به خودمان نمیدهیم. تازه به عقب که برمیگردیم متوجه میشویم مثلا دهه هفتاد میلادی فیلمهای زیبا و مهمی مثل بعد از ظهر سگی، پدرخوانده و.... داشتیم.
علت این رسیدن به نقطه اوج چه بوده است؟
خیلی چیزها در این شتابزدگی گم شد. الان هیچ فیلمی فرصت دیده شدن پیدا نمیکند. یک رقابت اقتصادی در سینما وجود دارد. دیگر نمیتوان سراغی از رقابت تفکری در سینما گرفت. آن زمان رقابت تفکری را در همه جا میشد دید مثلا خورخه لوییس بورخس موضوعی را عنوان میکرد که میشد تاثیرآن را در ایران، هند، ژاپن و... دید هس یا هرمان هسه آن چنان تاثیری گذاشت که فلسفهای به اسم هیپی پدید آمد، موسیقی فیلم ناگهان همه گیر شد، بسم الله خان و رابی شام کار پیدا شدند. باید از آن دهه سپاسگزار بود که فرصت مکث و تفکر به ما میداد. الان شتابزدگی چنان در کل جهان پا گرفته که واقعا تاسف برانگیز است.
شما فیلمنامه شیرک را برای داریوش مهرجویی نوشتهاید. کدام فیلم مهرجویی بیشتر روی شما تاثیر گذاشته است؟
همه فیلمهایش را دوست دارم؛ چون در همه فیلمهایش تفکر و جهان بینی دقیقی جاری است که خود به خود باید روی آن مکث و تامل کنیم.
در خانه دوست کجاست با کیارستمی همکاری کردید. آثار او چه ویژگیهایی دارد؟
فیلمهایش نگاه ساده و آسانی به زندگی دارد، به سادگی نقاشیهای سهراب سپهری است. او یک خیام قابل درک در جهان امروز است.
این توجهتان به خیام و سهراب نشان میدهد نسبت به شعر و شاعری تعلق خاطر دارید.
همه ما مجبور به شاعری هستیم. شاعری، موسیقی و نقاشی در نهاد انسان نهفته است.این هنرها با خودشان لطافت و احساساتی میآورند که انکار نشدنی است.
تاثیرگذارترین شاعر زندگی تان کیست؟
نمی شود گفت. هر بار یک شاعر روی من تاثیر میگذارد؛ یکبار شاملو، بار دیگر فروغ یا منوچهر آتشی و این اواخر شمس لنگرودی که خیلی رویم تاثیر گذار بوده.
و سخن پایانی؟
این که فیلم فراری دیدهنشد، به نظرم به این دلیل بود که فضای مناسبی از سوی مسئولان برای آن مهیا نشد. اوایل انقلاب، سینمای ایران متکی به تفکر و ارزشمندی کارگردان بود. امیدوارم آن اندیشه سالاری و کارگردان سالاری به سینما برگردد. در چنین فضای فیلمی مثل فراری درست تر دیده میشود.
جهان با سرعت به سمت نابودی میرود و متاسفانه همه به این شرایط کمک میکنیم. در این وضعیت کسی فرصت تامل یک لحظه مکث و فکر کردن را به خودش نمیدهد
کشف موسیقی
چه چیزی بیشترین تاثیر را در زندگی شما گذاشته است؟
شعر و ادبیات؛ چون شما را نسبت به اتفاقات اطراف و جامعه توجه میدهند.
فیلمهای مورد علاقه دوران نوجوانی تان چه بود؟
سینما جادوی خودش را داشت. هر فیلمی که خانواده ما را برای تماشای آن میبردند، میدیدیم از فیلمهای هندی بگیرید تا وسترن و بزن بزن. آن زمان بیشتر در سینما سیروس فیلم میدیدم.
سکانس تاثیرگذاری به خاطرتان مانده؟
یک فیلم هندی بود که صحنه پرواز جادوگر روی جارو در هوا برایم شگفت آور بود. فیلم فاتح ساخته دیک پاول که در ایران با نام چنگیز خان اکران شد و جان وین و سوزان هیوارد در آن بازی میکردند، برایم جذاب بود.
سلیقه تان در موسیقی چیست؟
موسیقی برایم کشف است. یک روز یک موسیقی از هند را میپسندم، یک روز دیگر موسیقی آفریقایی را میشنوم و علاقه مند میشوم.
مهمترین رمان نویس عمرتان چه کسی است؟
همه کارهای داستایفسکی و بعد از او کازاتنزاکیس را دوست دارم. جهان بینی شان خیلی خوب است.
کجای ایران را دوست دارید؟
بیشتر جاهای ایران را گشته ام اما بیش از هر جا جنوب ایران از سیستان تا بندرعباس را دوست دارم.
مهمترین و با اهمیت ترین اثر باستانی ایران کدام اثر است؟
نمیشود یکی را انتخاب کرد. در تخت جمشید میشود زندگی انسانهای گذشته، تفکر و رفتارشان را دید. آنجا از این نظر خاص است. هند از این نظر خیلی جالب است. چند شب فیلم جن گیر را میدیدم. دقت کردم که عراق چقدر زیبا بود؛ پر از زندگی. فقط حسرتش مانده.