دیدار با محمود معتقدی در آستانه 75سالگی به بهانه انتشار «چیزی نمانده به گزاره چشمهایت»
رویاهای هشتم یوسفآباد در عاشقانههای پاییزی
فرشاد شیرزادی- روزنامهنگار
محمود معتقدی، شاعر و منتقد ادبی، متولد 1325 آمل است. مو و سبیلی سفیدکرده در عرصه شعر و شاعری دارد و تا به امروز 28عنوان کتاب از او به چاپ رسیده که در این بین سهم مجموعه شعرها 18عنوان کتاب است. مجموعه شعرهای او اغلب عنوانهای با مسمایی دارند؛ «به رؤیای ما شلیک میشود»، «ترانههای گم شده در کوچههای باد»، «به گوزنهای تشنه چیزی نگو»، «از پارههای دوست داشتن» و... . تازهترین مجموعه شعر او با نام «چیزی نمانده به گزاره چشمهایت» خردهروایتهای عاشقانهای است در بطن کلان روایتهای پاییزی. به بهانه انتشار کتاب جدیدش با او دیدار کردیم.
آخرین مجموعه شعرتان با نام «چیزی نمانده به گزاره چشمهایت» در ماه جاری منتشر شد. با توجه به حال و هوای شعرهای این مجموعه، چه تجربههای زیستی جدیدی را خواستهاید در این کتاب دستمایه عاشقانهها و شعرهای فلسفیتان قرار دهید؟
این مجموعه 75صفحهای که از سوی نشر دانیار در 300نسخه چاپ شده، طراحی و صفحهآراییاش برعهده پسرم، کیانوش معتقدی بوده است. نقاشیای که روی جلد است، از پروانه اعتمادی است که سال1355 کشیده و فروخته شده است. درواقع با اجازه ایشان، برای طراحی جلد کتاب که از نقاشی او استفاده شده، بهره بردهایم. شعرها هر یک شمارهای است و فهرست مندرجات ندارد. 74شعر کوتاه و کم و بیش بلند است که در فضای عاشقانه و البته مباحث سیاسی، اجتماعی و نگرشهای روزمرهای که هر شاعر ملی میتواند نسبت به اطرافش داشته باشد، سروده شدهاند.
پاییز که اکنون هم در آن هستیم، گویا نمود و ظهور بارزی در شعرهای این مجموعه دارد. حالا چرا پاییز؟
عاشقانهتر است! سعی کردهام، بهاصطلاح، پاییزیها را در این کتاب منعکس کنم. سعی کردهام با مجموعههای قبلیام به لحاظ ساختاری و موسیقی جانبی، تفاوتهایی داشته باشد؛ ضمن اینکه شعرها در قالب آزاد سروده شدهاند و همنشینی واژهها از نکتههایی است که در همه کارهایم و ازجمله این مجموعه، اهمیت دارد. سعی دارم، ضمن اینکه همنشینی واژهها را رعایت کنم، بتوانم تا حدی موسیقی جانبی را هم در فضای شعریام بگنجانم تا حتیالمقدور و تا جایی که میتوانم، از نثر فاصله بگیرم.
با توجه به اینکه بخش قابلتوجهی از شعرهای این مجموعه به قول خودتان عاشقانهها و پاییزیهاست، عاشقانهها در روزگار ما، برای بهروز و جذاب بودن، از نگاه و منظر شاعرانه و فنی شما، چه ویژگیهایی باید داشته باشند؟
ویژگیهایش در هر شاعری با توجه به نگرشهایی که میشناسد و در زمینه فضاهای ساختاریای که تجربه کرده و همچنین رسم و نگاه تا حدی رمانتیک او، متفاوت است. البته همواره برای شاعر یک مخاطبی هست که او برایش از عشق، باران، هستی انسان و... صحبت میکند و شاعر سعی میکند جنبههای رؤیایی نگاه مخاطب را درنظر بگیرد و از آیتمهایی مانند کشف رویاها گرفته، میان بودن و نبودن، لبخند، نگاههای آتشناک تا فصلها و جهان هستی را، در کنار یکدیگر، با کلیتی مجموع و خاص به تصویر بکشد؛ یعنی در بدو امر کسی چنانکه باید و شاید مخاطب نیست، بلکه این ویژگیهایی که برشمردم در کلیت شعر مشخص است. این نگرش ضمن اینکه فضاهای بیرونی را بازگو میکند و مثلاً در شعرها از دریا، چشمها، آواز ملاحان و تاریک روشن آوازها سخن به میان میآید، شاید هم به نوعی خطابهای باشد کوتاه که شاعر سعی میکند از معشوقش و به نوعی، از دنیای چشمهایش سخن بگوید و بگوید دلم از دنیای چشمهای نگاهت تازه و تازهتر میشود. در شعری از این کتاب، چنین مینویسم: «بار دیگر صدای گذرگاه برف پاییزی / از کوچههای آسمان / دوباره به گوش میرسد / دریای ابرهای جامانده خاکستری / سکوت زمین را دور میزند / و گویی تصور حس عاشقانهای / از پی لحظههایی دور و نزدیک / با تو همسفر میشود.»
در شعری دیگر مینویسید: «و آخرین باری که دیدمش / دیگر شیشهپاککنی با او نبود...» این به شیشه پاککنها و کودکان کار اشاره دارد؟
دقیقا. این شعرها درواقع خیابانی است.
در عین حال خیابانها و محلههای تهران هم مانند «یوسفآباد» در مجموعه شما نمود و ظهور بیرونی دارند. در شعری میگویید: «چقدر میان موج پاییزهای تو گم میشوم / صدای درختان و پرندگان هشتم یوسفآباد / بار دیگر با من به کوچه بازمیآیند / بار دیگر یکشنبه بیداری دارم.» چرا یوسفآباد و محلهای دیگر نه؟
این شعرها هم حس عاشقانه کم و بیش آشکاری دارد و برای شاعر نوعی خطابه فکری و رؤیایی خاص خودش است؛ آن هم بدون اینکه از کسی نام ببرد و البته وقتی از خیابان هشتم یوسفآباد سخن به میان میآید، منظور این است که همه اتفاق برای نگاه شاعر، در این شعر، از خیابان هشتم یوسفآباد شروع شده است. نگاهم، در امتداد ساختاری است که هم در بیرون از شاعر و هم درون شاعر در گفتوگوست. این فضایی میانه است که میتوان بهعنوان تجربهای تازه از آن یاد کرد.
تصویرسازی چقدر در سرودن عاشقانه مؤثر است؟
کار اصلی شاعر، نشان دادن لحظههاست. کار شعر شعار دادن نیست. کار شعر نشان دادن همه پدیدههایی است که در اطراف شاعر میگذرد. تصویرگرایی برایم یکی از ویژگیهای عمده شعر است؛ چراکه اگر این تصویر نباشد، خلئی در شعر احساس میشود. ما آشناییزدایی، تصویرگرایی و تمثیل داریم و همه اینها به معرفت مخاطب کمک میکند و سعی میشود که شاعر در این گفتمانها بتواند از این ابزارهای تصویرگرایانه نهایت بهره را ببرد.
در شعرهای عاشقانه شما همواره معشوق قداست خاصی دارد، اما برخی جوانها از معشوق گلایه میکنند و نارو زدن او را به تصویر میکشند. چرا عاشقانههای امروز جوانها اینگونه شده است؟
این روایت آنها به ترانه نزدیکتر است. امروزه در این ترانهها داستان بیوفایی و نبودن و گم شدن مطرح است. شاعر یا ترانهسرا، تمناهای خاص خودش را روایت میکند. احساس میکنم ما در اینجا و اکنون که زندگی میکنیم، با ویژگیهایی منحصر به فرد، از فصلها، عاشقیها، عشقها، رویاهای گمشده و دریاهای دور و نزدیک، همهشان ما را به عناصری از طبیعت نزدیک و نزدیکتر میکند و اگر لازم باشد، میتواند شکایت و گلایه شاعر را هم دربرگیرد، اما نه با آن فضایی که تعمداً بسیاری از جوانها بهکار میبرند. من سعی دارم که نوعی اعتدال را در فضای زبان شعری رعایت کنم و این اعتدال هم برگرفته از طبیعت و حس رمانتیکی است که شاعر کم و بیش در کنه وجود خود احساس میکند و همچنین فضاهای آواشناسانه و فضاهایی که یکجور نگرشهای تازهای به فضای شعر میبخشد. یکی از این تکنیکها آشناییزدایی است. آشناییزدایی یعنی شاعر منظری را مطرح میکند که با آن یک جور آشنایی و قرابت دارد. در مجموع 2نوع آشنایی وجود دارد؛ یکی آشنایی دور است و دیگری آشنایی نزدیک. از خلال این فضای دوگانه میتوان تا حدی به مخاطب کمک کرد تا به مقصد و مقصود شاعر دست یابد. این تکنیک به زبان ساده یعنی همان آشناییزدایی مرسوم.