• شنبه 1 دی 1403
  • السَّبْت 19 جمادی الثانی 1446
  • 2024 Dec 21
شنبه 8 آبان 1400
کد مطلب : 144106
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/o2z9j
+
-

مهربان و وسیع؛ مانند قیصر!

دیدار با حسن احمدی، داستان‌نویس در سالروز درگذشت قیصر امین‌پور

مهربان و وسیع؛ مانند قیصر!

 فرشاد شیرزادی- روزنامه‌نگار

8 آبان‌ماه مصادف با سالروز درگذشت قیصر امین‌پور است؛ قله شعر انقلاب. شاعر «آینه‌های ناگهان»، «دستور زبان عشق» و چندین مجموعه دیگر. حسن احمدی، داستان‌نویس، از دوستان گرمابه و گلستان قیصر بود و به همین سبب خاطره‌هایی که او از قیصر در ذهن دارد، هم خاص‌اند و هم برای شناخت قیصر عمومیت یافته‌اند. قیصر امین‌پور، زلال بود و شریف و صمیمی؛ درست مانند شعرهایش. به قول حسن احمدی، در آثارش کلمه‌های قلنبه‌سلمبه نمی‌دیدیم و همان‌گونه ساده و صمیمی هم با دوستان و اطرافیانش سخن می‌گفت. همه نحله‌های فکری و ادبی شعر و شخصیتش را دوست داشتند. او پس از انقلاب، یکی از چهره‌های درخشان ادبیات معاصرمان به شمار می‌رود. با حسن احمدی شعر، نثر و شخصیت او را به‌طور اجمالی بررسی کرده‌ایم.

می‌دانم که سراسر حشر و نشرتان با زنده‌یاد قیصر امین‌پور خاطره است. اما پیش از هر چیز می‌خواهم بدانم، آنچه در شعر و شخصیت امین‌پور مشترک است، چیست؟
همان اندازه که قیصر در زندگی شخصی‌اش زلال بود، این زلالیت در اکثر شعرهای قیصر هم خودش را نشان می‌دهد. شخصیت دوست‌داشتنی قیصر و مهربانی‌اش باعث می‌شد دوستانش احساس کنند که آدم بی‌نظیری است. شعرهایش هم شبیه شخصیتش بود. همواره نوآوری در شعرها و نثری که می‌نوشت به چشم می‌خورد. حتی در قصه‌هایی که می‌نوشت هم همین‌گونه بود. 3کتاب در انتشارات سروش گردآوری و چاپ کردیم که قیصر افتخار داد و من یکی از داستان‌هایش را در آن مجموعه چاپ کردم. برایم جالب توجه بود که قیصر با سرودن انبوهی از شعر درخشان، وقتی داستان هم می‌نویسد، به‌نظرم می‌رسید که بسیار تواناتر از بسیاری از کسانی است که ادعاهایی در نوشتن داستان دارند.
شاید یکی از معروف‌ترین شعرهای امین‌پور این باشد که می‌گوید: «قطار می‌رود / تو می‌روی / تمام ایستگاه می‌رود / و من چقدر ساده‌ام که سال‌های سال / در انتظار تو کنار این قطار ایستاده‌ام / و همچنان به نرده‌های ایستگاه رفته / تکیه داده‌ام» شعرهای قیصر، سهل و ساده است و از واژه‌های مهجور در آنها استفاده نمی‌کرد. او همین‌گونه هم ساده و صمیمی با دوستانش صحبت می‌کرد؟ ادبیات و نوع نگاهش به جهان چگونه بود؟
ما هرسال، سالگرد درگذشت قیصر، با دوستان، شب‌ها با قطار می‌رفتیم به دزفول و از آنجا عزم گتوند می‌کردیم. در راه محال بود این شعری که شما الان از قیصر خواندید، در کوپه‌هامان خوانده نشود و یادی از قیصر و این شعر نکنیم. همانطور که گفتید، شعرهایش ساده و صمیمی است و آدمی آنها را دوست دارد. از ویژگی‌های شعرهای قیصر در عین سادگی، سرشار‌بودن از تصویر بود. کلمه‌های قلنبه‌سلمبه در شعرهایش نمی‌دیدی. این ویژگی به شعرهایش طراوت، تازگی و خاص‌بودن می‌بخشید. من البته در زمینه شعر تخصص ندارم و در بهترین حالت می‌توانم از منظر روایی به شعرهای قیصر بنگرم و بگویم که شعرهای او را مانند خودش دوست دارم. گهگاه که فرصت می‌کنم، آنها را می‌خوانم. قیصر غیر از شعر، نثر هم می‌نوشت. بخشی از آن نثر ادبی‌اش در مجله «سروش نوجوان» به نام «در حاشیه» چاپ می‌شد. معمولا آن بخش را قیصر می‌نوشت. مطالب متنوع و تازه‌ای در آن بخش به چاپ می‌رسید و واقعا این مجله در زمان قیصر به دانشگاهی برای مخاطبان مجله تبدیل شده بود. قیصر برای بچه‌هایی ‌که به سروش نوجوان می‌آمدند، ساعت‌ها وقت می‌گذاشت و آنها را راهنمایی می‌کرد و با آنها گپ می‌زد.
سرانجام آن نشریه چه شد؟
مجله‌ای پربار بود... خودتان شاهدید، بسیاری از کسانی که خبرنگاران افتخاری آن مجله بودند، رشد کردند و هم‌اکنون مجموعه شعرهای درخشان و داستان دارند و بسیاری از بچه‌های مطبوعاتی موفق از بطن همان جلسات برخاستند. آنها هنوز هم مشغول به کارند و کار حرفه‌ای‌شان را با سروش نوجوان و قیصر شروع کردند.
برجسته‌ترین خاطره‌ای که از زنده‌یاد امین‌پور در ذهن دارید، چیست؟
من با قیصر زندگی کردم. از ابتدای تأسیس حوزه هنری تا زمانی که این شاعر به رحمت خدا رفت، برایم سراسر خاطره است. یک خاطره تلخ از خبر تصادف قیصر دارم که عید بود و داوود غفارزادگان با من تماس گرفت و گفت که قیصر تصادف کرده. آن حادثه برایم بسیار تلخ بود.
به خانه یکدیگر هم رفت‌وآمد می‌کردید؟ درباره کتاب و ادبیات چه حرف‌هایی می‌زدید؟
آن زمان در منطقه‌ای از سعادت‌آباد، دو سه خانه بیشتر نبود. نزدیک کوه‌ها خلوت بود. قرار بود شب بچه‌ها خانه ما بمانند. سیدحسن حسینی، قیصر، خلیلی، وحید امیری، مهرداد غفارزاده و دیگران هم بودند. دور و بر خانه ما به آن شکل مغازه‌ای وجود نداشت. چند‌تن از دوستان و قیصر، سیگار می‌کشیدند و من هم از این موضوع اطلاع داشتم. حدس زدم که نیمه‌های شب سیگارشان تمام می‌شود و بی‌سیگاری حالشان را می‌گیرد. چند پاکت سیگار خریدم. حدسم درست بود. بالاخره حدود ساعت 2بعد از نیمه‌شب، سیگارشان تمام شد. چند پاکت را به‌اصطلاح رو کردم اما آن چند پاکت هم برای چند ساعتشان بیشتر کفاف نداد. تا نزدیکی‌های صبح همه بیدار بودند و اتفاقا بحث ادبیات و شعر و داستان بالا گرفته بود. آنها صبح رفتند و من هم خوابیدم و بعد از ظهر، از خواب بیدار شدم. همسرم و بچه‌ها خانه پدر و مادر همسرم بودند و می‌‌دانستم که فعلا نمی‌آیند. صبحانه را طرف‌های ظهر خوردم و وقتی خواستم ته سیگارهای عزیزان را جمع کنم، چشمم به یک پاکت سیگار افتاد که یک نخ سیگار در آن مانده بود. خیلی راحت، سیگار را ‌روشن کردم و مانند قیصر شروع کردم به پک‌زدن به سیگار. کشیدن سیگار به سبک قیصر را هیچ وقت فراموش نمی‌کنم. این نخستین و آخرین باری بود که در عمرم به‌دلیل وجود ذیجود قیصر، سیگار کشیدم. چون اصلا نه سیگار می‌کشم و نه سیگاری‌ام. زندگی ما با بچه‌های حوزه هنری سراسر خاطره است. مدتی هم از حوزه هنری منفک شدیم و فکر می‌کردیم که چه کار کنیم.
آن زمان قیصر ازدواج نکرده بود؟
نه، او مجرد بود و من متأهل. معمولا در اتاق قیصر در حوزه هنری تا ساعت 10و 11شب می‌نشستیم و گپ می‌زدیم. وقتی هم که در حوزه کار می‌کردیم، کارمند‌مآب نبودیم.
همه نحله‌های فکری چه طیف روشنفکر و به‌اصطلاح رساتر، نخبگان و چه بچه‌های حوزه هنری و حتی گروهی که بعدها از حوزه منفک شدند، قیصر را دوست داشتند. چه گوهری در وجودش بود که بدین اندازه محبوب شد؟
به‌دلیل زلال‌بودن روحش و نجابت و شرافتی بود که داشت. صفای باطنی‌ و صمیمیت قیصر مثال‌زدنی بود. وقتی با او صحبت می‌کردی احساس می‌کردی که نزدیک‌ترین فرد به زندگی‌ات است. به‌قدری راحت و خوش‌برخورد و مهربان بود که در مخیله‌ام نمی‌گنجد بگویم یک‌بار عصبانی شده باشد و تند برخورد کرده است. غروب‌ها در حوزه هنری فوتبال بازی می‌کردیم. یکی از بچه‌های معروف قصه‌نویسی معاصر با یکی دیگر دعوایش شد و او را به زمین کوفت. اما قیصر این مواقع اصلا عصبانی نمی‌شد. ممکن بود یک گوشه‌ای بایستد و با خودش خلوت کند تا باعث رنجش کسی نشود. چون چنین مسلکی داشت، همه دوستش داشتند. شعرهای قیصر هم شعرهای نابی است و همه با علاقه آنها را می‌خواندند و می‌خوانند. اگر اطرافیانش به ادبیات علاقه نشان می‌دادند، قیصر هیچ‌گونه راهنمایی‌ای را از آنها دریغ نمی‌کرد. در زمانی که بیمار بود، خیلی‌ها دوست داشتند او را ببینند اما نمی‌شد. یک‌بار یکی تماس گرفت و درخواست کرد که قیصر را ببیند. من دوست نداشتم کسی مزاحم او شود. آن هم با آن حالش. نتوانستم با خودم کنار بیایم. به قیصر گفتم و او بدون معطلی گفت، بیایید خانه‌مان! با آن دوست به خانه قیصر رفتیم و پس از یکی‌دو ساعت گپ و گفت وقتی می‌خواستیم برویم، آن دوست از قیصر خواست تا یادداشتی برایش بنویسد و قیصر هم با خونسردی حدود یک صفحه برایش یادداشت نوشت و امضا کرد.
سال‌‌هایی که درگیر بیماری بود چگونه با وجود بیماری ارتباطتان حفظ شد؟
سال‌ها برای کلیه‌اش بعینه می‌دیدم که عذاب می‌کشد. ناراحت می‌شدیم. یادم است بچه‌های گیلان بارها به‌خودم گفتند که کاری کنید تا قیصر راضی شود یک کلیه‌مان را به او بدهیم. باور کنید جرأت نمی‌کردم این موضوع را به قیصر بگویم. به همسرش گفتم. خود قیصر تماس گرفت و گفت من به هیچ‌وجه حاضر نیستم، از بچه‌هایی که مرا می‌شناسند کلیه بگیرم، مگر روزی که دیگر نتوانم ادامه حیات دهم. بارها به او گفتیم که برای معالجه به خارج از کشور برو، اما به این کار هم راضی نشد. می‌گفت چرا برای معالجه به جایی مانند آمریکا بروم! حتی نمی‌پذیرفت که برای معالجه هم به آمریکا سفر کند.
بنا به درخواست پدرش هم امروز در گتوند آرمیده است. در مراسم تدفین چه گذشت؟
خوشحالم که پدر قیصر همه‌مان را مجاب کرد که پیکر او را به گتوند ببریم. حتی قبری در قطعه هنرمندان برای قیصر آماده کرده بودند‌ و همه حاضر بودیم که مراسم تدفین انجام شود اما پدرش راضی نمی‌شد. هم‌اکنون خوشحالم و به‌خود می‌گویم که پدرش چه کار بزرگی کرد که قیصر را آنجا برد و آرامگاهش امروز به محل برگزاری مراسم گوناگونی در سالروز تولد و درگذشتش تبدیل شده است. قیصر به گمانم با سفر به گتوند جاودانه شد. بسیاری از شاعران امروز در قطعه هنرمندان آرمیده‌اند که یادی از آنها نمی‌شود. آرامگاه قیصر امروز هم شناخته شده و هم به بهتر شناخته‌شدن گتوند کمک می‌کند. متأسفم که امسال و سال گذشته به‌دلیل شیوع کرونا نتوانستیم بر سر مزار قیصر حاضر باشیم، اما سال‌های گذشته یک شب با قطار می‌رفتیم. آنجا به پدر قیصر سرمی‌زدیم و ناهار روز بعد را آنجا بودیم و همان روز با قطار به تهران بازمی‌گشتیم. هنوز دلتنگ قیصرم، گرچه همواره برایم زنده است. روزی نیست که به یاد او نباشم و به عزیرترین دوستم فکر نکنم. هر روز دست‌کم از بلوار قیصر امین‌پور رد می‌شوم و از دور به او سلام می‌کنم.

این خبر را به اشتراک بگذارید