شیدا اعتماد
من از بچگی در آپارتمان بزرگ شدهام. از آن بچگیهای ایزولهای دارم که زیاد به نسل من نمیخورد. من نه خاطره بازی در کوچهها را دارم نه زیر و رو کردن خاک باغچه و نه کندن میوه از سر درخت. تمام اندک خاطرههای من از فضاهای سبز و باز برمیگردد به پارک رفتن و پیکنیکهای بچگی و آن باغچه کوچکی که گوشه تراس بود. برای من اطلسیهایی که توی حیاط همسایه طبقه پایین بودند، جادویی بنفش داشتند که عطری ملایم را همراهشان میآوردند. من نمیدانستم دست زدن به گلبرگهای لطیف اطلسیها چگونه است. من بلد نبودم از درخت بالا بروم و هیچوقت کنار حوض ننشستم که پاهایم را خیس کنم.
بچههای حالا اما بیشترشان اجبارا اینطور بزرگ میشوند. در فقدان حیاط و کوچه امن در آپارتمانهای کوچک حبس میشوند و تمام سهمشان از فضای باز گاهی یک تراس کوچک است و یک گلدان. بچههایی که نمیدانند حیاط یعنی چه. نمیدانند که میشود توپی را آنقدر بلند شوت کرد که برود تا بام همسایه و نمیدانند که آسمان سقف ندارد مثل آرزوها و آن چیزی که محدودشان میکند فقط در خیالشان وجود دارد.
تجربه حیاط نداشتن از تجربه زندگی میکاهد. دیدن حشرات و موجودات زنده و شناختن گیاهان یک طرف حس ایستادن توی باران و لمس کردن برف از روی هر پنجره هم یک طرف. حیاط باعث میشود که 4 فصل سال را بشود از نزدیک لمس کرد و شناخت. بهار دیگر فقط هفتسین روی میز نیست. تابستان با صدای وز وز زنبورها میآید و پاییز یعنی انار و برگهای زردی که کف حیاط را میپوشانند. صبح برفی یعنی قبل از اینکه صبحانه بخوری باید بروی برفهای روی درختهای حیاط را بتکانی که کمرشان زیر بار برف خم نشود. چه چیزی میتواند با تجربه نزدیک فصلها برابری کند؟ در کدام پارک میشود این لحظهها را لمس کرد؟
خانههای قدیمی با حیاط کامل میشدند و جان میگرفتند. خانههای امروزی فقط پنجره و تراسهای کوچک را دارند که چشم بدوزند به چیزی که قبلا میشد لمسش کرد. من هنوز حسرت نداشتن حیاط همراهم هست. هنوز هم وقتی درختی را میبینم که در حیاط متروکهای زیر بار انارهای درشت سر خم کرده به هیجان میآیم. هنوز دوست دارم لابه لای برگهای سبز پررنگ درخت نارنج دنبال نارنجهای رسیده بگردم. حسرتهای کودکی آمده تا بزرگسالی و شده آرزوهایی کوچک و کمی غمانگیز. برای اینکه هنوز هم هیچ حیاطی به کودکی و بزرگسالی من پناه نداده. من برگهای زرد را از هیچ حیاطی جارو نکردهام و با انارهای درخت حیاط، خورش ناردون نپختهام و یک شاخه از گل رزی که خودم کاشتهام توی هیچ گلدانی نگذاشتهام. من تمام صبحهای پاییز را از پشت پنجره به درخت کوچه نگاه کردهام که حالا دیگر دارد برگهایش زرد میشود. باید بدوم و قبل از اینکه رفتگر محل تمام برگها را جارو کند روی باقیمانده برگهای خشک راه بروم و 7 رنگ پاییز را روی زمین ببینم.
چهار شنبه 5 آبان 1400
کد مطلب :
143973
لینک کوتاه :
newspaper.hamshahrionline.ir/VOG2v
+
-
کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به روزنامه همشهری می باشد . ذکر مطالب با درج منبع مجاز است .
Copyright 2021 . All Rights Reserved