چهره به چهره/ تبارِ رفاقت در جنوب زاگرس
صابر محمدی
تاریخ برخورد: زمستان سال 1342بود که هوشنگ چالنگی 4ماه آموزشی خدمت را در لشکر 92زرهی اهواز گذراند و شد یکی از سربازمعلمهای دوره چهارم سپاهی دانش. منوچهر شفیانی هم آنجا همراهش بود و وقتی داشتند پس از اتمام 2هفته آموزش تدریس از تهران به خوزستان اعزام میشدند، نگاهی به فهرست اعزامیها انداخته و آنجا اسم هوشنگ آزادیور را دیده و به چالنگی گفته بود که چه همراه و رفیقی خواهند داشت. شفیانی پیش از اینکه برود آلمان، با آزادیور در یک دفتر انتشارات همکار بود و او را میشناخت. بعدها ادبیات ایران، منوچهر شفیانی، این داستاننویس مسجدسلیمانی را صرفا با مرگ مرموز و حاشیههایی که آن مرگ برای احمد شاملو ساخت به یاد میآورد. چالنگی را فرستاده بودند یکی از روستاهای ایذه و مالمیر؛ آزادیور هم از تهران اعزام شده بود به روستای همجوار؛ همجوار نه آنقدر که بعد از مدرسه پیاده گز کنند و برسند به هم. خودشان میگفتند مسیر 3روستایی که آنها برای بچههایشان تدریس میکردند، صعبالعبور بود و اسب و قاطر و جاهایی هم کوهنوردی میخواست. طبیعت بکر جنوب زاگرس، جغرافیای آشنایی چالنگی و آزادیور بود و آن 3روستا، 3حلقه از زنجیری بودند که 3رفیق را به هم میرساندند. چالنگی از شوق پدرومادرها و بچهها به سوادآموزی میگفت، از نامههایی که بچهها مینوشتند و میفرستادند کویت برای برادرهایشان. آزادیور از خوی بدوی روستاییها میگفت که خون میداد به رگهای جوان شعرشان. این اواخر هر بار به هم میرسیدند، از سر وکلهزدن با بچههای مردم و روایتهایشان از شعرخوانیهای شبانه در اقامتگاههای معلمها میگفتند، اما خاطراتشان خلاف قاعده مرسوم پرگوییهای مردان در روایت سالهای خدمت، حسرت گذشته و بغضی نوستالژیک نبود؛ آنها هر بار که به آن روستاهای ایذه میرسیدند، انگار داشتند متد تبارشناسی شعرشان را برای ما صورتبندی میکردند.
رفاقت چالنگی و آزادیور، عمق و قدمتی غریب داشت؛ آنها مدتی هم در مؤسسه فرانکلین همکار شدند و با پرویز اسلامپور و همسر او، پشت یک میز مینشستند در اتاق تصحیح و ترجمه؛ جایی که نجف دریابندری ادارهاش میکرد. بعدها هم با اینکه مسیرشان جدا افتاد و چالنگی معلم شد و سر از ملاثانی شهرکرد و اهواز و کرج درآورد و آزادیور هم به سودای سینما سر به ینگه دنیا گذاشت، رفیق ماندند. ما سالهای پایانی این رفاقت را از نزدیک درک کردیم؛ جایی که دوستیِ نیمقرنهشان، عصب از رفاقت میگرفت و به سالهای احتضار شعر، جان میداد.