باید به انسان جرأت انتخاب راه درست را بدهیم
جوانی و آرمانگرایی در گفتوگو با حسن فتحی؛ استاد فلسفه دانشگاه تبریز
میلاد نوری:
در مسیر زندگانی، از کودکی تا پیری و در مسیر بلوغ، با انسانها و جامعه و طبیعت مواجه میشویم؛ مواجههای که با اراده و خودآگاهی همراه است. «زیستن» فرصتی برای ما فراهم میآورد تا برای خود، هدف تعیین کنیم و به آن دستیابیم. در این میان، آن که به پیری معنوی و درونی میرسد، دلنگران جوانانیاست که باید هدفی برگزینند و به سوی آن گام بردارند تا فرصت زندگانی فوت نشود و در وقت پیری، حسرت ایام گذشته را نخورند. به مناسبت یازدهم شعبان و روز جوان، سری به دکتر حسن فتحی زدهایم که به اعتراف دانشجویانش، فقط به تدریس دروس رسمی نمیپردازد بلکه راه و رسم زندگانی را نیز به آنان میآموزد. با او که مثل همیشه با طمأنینه و صبوری به پرسشهای ما جواب داد، در باب نسبت «جوانی» و «آرمان» به گفتوگو نشستیم که در ادامه متن این گفتوگو را میخوانید.
جناب آقای دکتر! با توجه به اینکه بهتازگی روز جوان را پشت سر گذاشتهایم، بیمناسبت نیست که این گفتوگو را به بحث نسبت جوانی و آرمان اختصاص دهیم. آیا لازم میدانید که پیش از سؤالات من، پیشزمینهای در این باره ذکر کنید؟
پیش از هر چیزی باید بگویم بحثی که شما مطرح کردید، نیاز به یک دقت ابتدایی دارد که برخی ابهامات را از میان بردارد. نحوه سخن شما به نوعی بود که گویی مفهوم جوانی و مفهوم آرمان را مثبت میبینید و بر همین اساس به طرح سؤال میپردازید؛ درحالیکه مفاهیم جوانی و آرمان، همواره مثبت نیستند و میتوانند معانی مختلفی داشته باشند. مفهوم جوانی را یک بار باید در برابر «کودکی» فهمید و یک بار در برابر «پیری» تحلیل کرد. در برابر کودکی، جوانی یعنی «بلوغ»؛ به این معنا که شخص، مراحل رشد را طی کرده است. اما جوانی در برابر پیری، 2معنا میتواند داشته باشد:
اول ـ قوت و قدرت؛ در ابتدای راه بودن و توانمندی برای شروع یک کار. در این مورد گفته میشود که «هر کاری را باید در جوانی انجام داد» که به قوت، نشاط، توانایی و بالندگی دوران جوانی اشاره دارد. طبیعتا یک پیر نمیتواند فعالیتهایی را انجام دهد که یک جوان قادر به انجام آنهاست.
دوم ـ ناپختگی، جاهلی و کمتجربگی. به این ترتیب، معنای جوانی در مقابل «پختگی» قرار دارد.
تفکیک و تمایزهای جالبیاست؛ آیا میخواهید بفرمایید که آرمان در ارتباط با معنای خاصی از جوانی قابل طرح است؟
خب موضوع این است که خود آرمان هم نسبتا مفهوم مبهمیاست که باید آن را کمی بررسی کنیم. مفهوم آرمان هم میتواند به دو معنا فهم شود:
اول ـ آرمان در برابر «واقعی» که به جنبه ناپختگی یک شخص جوان بازمیگردد که از واقعیات بیخبر است؛ نوعی بلندپروازی دارد، موانع را ندیده است و فکر میکند به هر چیزی میشود دست یافت. اینجا آرمان نوعی «جاهطلبی مبتنی بر تخیل» است.
دوم ـ آرمان در مقابل «یأس و ناامیدی» که بر اساس این معنا انسان دارای آرمان، ناامید نیست و میکوشد تا نیروهای خود را برای رسیدن به هدف، به کار ببرد.
آیا باید با نادیدهانگاشتن برخی از این معانی و محدودکردن بحث به یک موضوع خاص تا میتوانیم موضوع را تحدید کنیم؟
بله. من میخواهم مفاهیم را تحدید کنیم تا بحث، جهت روشنی بیابد؛ فقط چیزی باقی مانده است که میخواهم به آن هم اشاره کنم؛ جوانی، قوت جسم و ضعف نفس است. اگر پیر، جسمش نسبت به جوان ضعیفتر شده، عقلش نسبت به جوان قویتر است.
همان حرفی که ابنسینا در اشارات بهعنوان دلیلی بر تجرد نفس مطرح میکند.
دقیقا! یعنی هیچ چیز نفس در پیر، پیر نشده است بلکه ابزارش ضعیف شده است. علاوه بر این، پیر یک معنای مثبت هم دارد؛ پیر به معنای مرشد و راهنما و آشنای طریق که میتواند تواناییهای جوان را در سمتوسوی درستی قرار دهد. پیر اینجا کسیاست که به جوان میگوید چه باید بکند و چه مسیری را باید طی کند؛ «تو غنچهی سحر و من چراغ صبحدمام/ تو خنده بر لب و من جان در آستین دارم».
در این صورت، جوانی که به حرف آن پیر گوش دهد، دارای آرمان و هدف به معنای درست خواهد بود.
همه اینها را گفتم که به این برسم؛ جوانی در موضوع مورد بحث ما یعنی «توانابودن» و مقصود از آرمان، «هدفداشتن» است. دید مثبت به آیندهای که قرار است محقق شود همان جنبه مثبت این بحث است. جوان، کسیاست که چون از کودکی گذشته است و به بلوغ رسیده، عقل در او کامل است و فرق جوان و کودک است که جوان را قادر میسازد برای خودش هدفی تعیین کند.
هدف؟ این هدف از کجا میآید؟ آیا جز این است که همین هدف را هم انسان در دوران رشد، از جامعه و خانواده میگیرد؟
انسان در جامعه به بلوغ میرسد و اگر کسی را از جامعه جدا کنید و او را از شبکه اجتماعی خارج کنید، ممکن است به شکل فیزیکی پیر شود اما از نظر عقلی به بلوغ نرسد. پس اشکالی ندارد که بگوییم این هدف هم درون فرهنگ و در نسبت با جامعه تعریف شود. جوان یعنی «انسان بالغ توانمند» و آرمان، میشود «نقشه راهی که باید طی شود».
خب اگر کسی از ما پرسید که این نقشه قرار است ما را به کجا برساند، چه باید بگوییم؟
اساسا هدف 2معنا دارد. ارسطو هم گفته بود که اهداف یا کوتاهمدت هستند یا بلندمدت و آن هدف بلندمدت نهایی که همهچیز برای آن خواسته میشود، آرمان است. من ورزش میکنم که سلامت باشم و سلامتی را میخواهم که زندگی کنم و زندگی میکنم که به سعادت برسم؛ در این مثال میتوان تفاوت دو نوع هدف را دید: «اهداف میانی» که برای یک هدف دیگر است و «هدف نهایی» که همان آرمان است و ملاحظه آن همراه با نوعی شور و هیجان هم هست. آرمان یا هدف نهاییاست که خودش غایت ندارد و چیزیاست که در قله است و نهاییترین هدف شخص است.
ارسطو میگوید اگر از هر انسانی بپرسیم که هدف نهایی چیست، پاسخ میدهد که «خیر نهایی، سعادت است». شما فرمودید که این خیر نهایی و سعادت، وابسته به جامعه و شرایط فرهنگیاست که در آن زندگی میکنیم. به این معنا، اختلافات بسیاری بین آدمها پیدا میشود؛ زیرا در این صورت، سعادت اصلا معنای واحدی نخواهد داشت و کاملا نسبی خواهد بود. آیا هدف نهاییای داریم که برای همه انسانها مشترک باشد؟
این مسئله کمی به ماهیت همه مسائل انسانی مربوط است و یک موضوع تکین نیست. وقتی ما سر واژه «آب» توافق میکنیم که به آن چیزی گفته میشود که به شیء a گفته میشود، کسی درباره آن اختلاف نمیکند و کسی شک نمیکند که مصداق را درست مییابد یا نه اما در باب مفاهیمی مثل سعادت، آرمان، هدف نهایی و... همواره نوعی سیلان و نسبیت وجود دارد که تفاوتهایی ایجاد میکند. هم سعادت چنین است و هم آن چیزهایی که مفهوم سعادت را تشکیل میدهند؛ مثل فضیلت و مصادیق فضیلت؛ همچون شجاعت، شهامت، بخشش و... که نوعی نسبیت در آنها معنادار است. خوبی نهایی همه اجزای ماست که خوبی ماست و این خوبی در ارتباط با خود ما تعریف میشود. سعادت، واحد است و درعینحال، چیزهایی آن را تشکیل داده است. تفاوت تعاریف را نمیتوان به این معنا دانست که سعادت و فضیلت، معانی گوناگون دارند بلکه فقط به این معناست که مصادیق سعادت و فضیلت در ارتباط با زمان و مکان، معنادار است؛ چنانکه هیچ «کلی»ای نیست که جز در «مصادیق» موجود باشد. هیچ سعادت کلیای هم مستقل از مصادیق سعادت نخواهیم داشت.
بنابراین ما میپذیریم که دیگر نمیتوان از دقت ریاضی در ارتباط با مباحث مربوط به اخلاق و جامعه سخن گفت. حال شخصی را فرض میکنیم که از کودکی به نوجوانی و جوانی میرسد. او با امور متعددی مواجه میشود که توسط افراد دیگر، سعادت تلقی میشود؛ شخصی میگوید سعادت، خوشیاست؛ شخصی دیگر میگوید لذت است و آنیکی میگوید معرفت است. این شخص میپرسد که من چه چیزی را باید بهعنوان ملاک و معیار سعادت برگزینم؟ آیا اساسا ملاک و معیاری وجود دارد که به شخص کمک کند تا آرمانی برای خود برگزیند؟
آرمان جوان را تا حدودی علایق و سلایقش تعیین میکند که به سنوسال و موقعیت ارتباط دارد؛ انتخاب «مهندسشدن» برای یک نوجوان، «آرزوی ساختن آسپیرین» برای یک دانشجوی سال اول پزشکی و «آرزوی آمرزش الهی» برای یک پزشک 80ساله؛ همه اینها نسبت به شخص و موقعیت او تعریف میشود. آنچه آرمان تعریف میشود کمی فردی و نشأتگرفته از شخصیت است اما بر همین هم محیط میتواند تأثیر بگذارد؛ چنانکه وقتی فقر، آزاردهنده است، ثروت، اصل میشود. تا حدودی نداشتنها آرزو ایجاد میکند و آرزوها به آرمان در نگرش و زندگی تبدیل میشود.
بنابراین نوع انسان یک آرمان نوعی و ثابت ندارد؟ پس اینکه ارسطو میگوید «سعادت» همان زندگی مبتنی بر «خرد» است، چه معنایی دارد؟
خرد که همهچیز انسان نیست! انسان، جسم است، حیوان است، میل دارد و غضب دارد. تاکنون ما کسی را ندیدهایم که «عقل و خرد محض» باشد. انسان با تمام مراتب هستی سروکار دارد. اگر منظور شما این است که به جوان کمک کنیم که آرمانخواهیاش واقعبینانه باشد، بله؛ میشود به جوان تذکر داد و به او کمک کرد و اگر زمینه فراهم کنیم، جوان تا آخر حیاتش را گامبهگام میسنجد و پیش میرود؛ اما اگر بخواهیم تحمیل کنیم، این معنایی ندارد. او باید خود بتواند مسیر را طی کند؛ او باید به تجربه دست یابد. آرمان اولیه میتواند به مرور زمان مورد نقد و انتقاد واقع شود و همین امر زمینهای خواهد بود که اندیشهکردن و بهخودنگریستن، زمینه «خیر» را فراهم آورد. جوان به جایی خواهد رسید که به گفتوگو با آرمان خود بپردازد. جوان باید بتواند آرمان خود را بیازماید و بتواند مسیر را از پیش تصور کند و آنگاه انتخاب کند. وظیفه ما این است که به جای تحمیل آرمان، به جوان یاری کنیم که آرمان را مدام بازنگری کند و این بسیار مهم است. «آرمانخواهی» یعنی «افق وسیع پیش رو داشتن» و جوانی که هنوز انتخاب نکرده است، عالمی از امکانات برای او فراهم است. او در آغاز راه میتواند همه باشد اما بهمرور امکانات دیگر را سلب میکند و خود را به انتخاب خاصی محدود میسازد. او اگر بداند که هر انتخابی که دارد، به محدودیت در مسیری منجر میشود که باید طی کند، مراقب خواهد بود؛ بنابراین باید با آگاهکردن جوان به محدودشدن ناشی از انتخاب یک چیز، او را به سمت درستی هدایت کنیم.
پس ما بیشتر نیرو میدهیم تا نقشه؛ انگیزه میدهیم تا انتخاب؛ روش میدهیم تا هدف؛ درست است؟ در این صورت آیا فردی که ما او را به انتخاب میان آرمانها تشویق کردهایم، میتواند یکی را برگزیند و دیگری را رها کند و ملاکی برای این گزینش نداشته باشد؟ همین انتخاب هم نیاز به نوعی ملاک و معیار دارد... درست نیست؟
ملاک کلی برای افراد وجود ندارد؛ هیچ کلیای در اجرا بهعنوان کلی ظاهر نمیشود؛ هیچ دستور پزشکیای در معالجه یک فرد مشخص بهعنوان قاعده شخصی به کار نمیرود؛ انتخاب، همیشه فردیاست و خود فرد است که باید این انتخاب را بر اساس قواعد خودش انجام دهد؛ هرگز عنصر شخصی از انتخابهای ما غایب نخواهد بود. دوستداشتن و خوشآمدن، مهمترین ملاک است و ما باید به انسان جرأت انتخاب راه درست را بدهیم و عنصر فرهنگ مطمئنا یکی از مهمترین عناصر است. باید به عقل و عاطفه جوان ارزش داد تا چیزی را برگزیند که برای او دلنشین است. من بهعنوان یک معلم به این نتیجه رسیدهام که بزرگترها هم خیلی نباید قاطع باشند که فکر کنند میدانند خیر چیست؛ ما نمیدانیم خیر چیست؛ باید اعتماد کرد و اجازه داد که جوان خودش باشد و خودش مسیر رسیدن به سعادت را طی کند.
پس ما قوانین و اصول را میگوییم و او خود باید این قوانین و اصول را در زندگی شخصی بهکار ببرد.
بهعنوان سؤال آخر! زندگی طول و عرض دارد که ابنسینا میگوید من طول زندگی را زندگی نمیکنم و عرض آن را زندگی میکنم؟ این جمله چه معنایی دارد؟
تصور میکنم اینجا هندسیدیدن طول و عرض، اشتباه باشد؛ طول و عرض در اینجا یعنی کمیت و کیفیت زندگی. بهعنوان مثال، کسی را تصور کنید که رژیم غذایی میگیرد و به او میگوییم که چرا رژیم غذایی گرفتهای و او میگوید برای اینکه سالم باشم. آیا این سلامتی که در آن، من با مشقت نخوردن و کمخوردن 100سال زندگی میکنم اساسا ارزش دارد؟ این را مقایسه میکنیم با کسی که 40سال زیسته است و در این 40سال از همهچیز بهره برده و از هر جنبهای دارای رشد و کمال شده است. اینجا باید بتوانیم این را بگوییم: «کم زندگی کن و خوب زندگی کن». جمله مهمی داریم که هم از ارسطو و هم از سقراط نقل شده است: «زندگی به هر قیمتی، خوب نیست» و میبینیم که سقراط با وجود اینکه میتواند از کشتهشدن خلاص شود، برای حفظ ارزشهای فلسفی زندگانیاش، حاضر نمیشود فرار کند و زندگی را فدای ارزش میکند. چنین مضمونی را در همه فلاسفه میتوان مشاهده کرد. البته بگویم که این جمله ابنسینا را کمی زمینی تفسیر کردهاند؛ چون بیان آن زمانی رخ داده است که ابنسینا بهخاطر بیماری، توصیه به پرهیز میشده اما او در پاسخ میگفته که «من میخواهم عرض زندگی را زندگی کنم».
در پایان اگر سخنی تکمیلی دارید بفرمایید.
جوانی سرمایهایاست که از هر سرمایهای ارزشمندتر است و با هدف و آرمان، روح و نشاط زندگی جوان بیش از پیش خواهد بود. اهداف و آرمانها تحتتأثیر همان فرهنگیاست که ما را بار آورده و خودش باز فرهنگساز است. اگر به جوان کمک شود تا خودش با خودش دیالوگ کند و در اهداف و آرمان مقدماتیای که برای خود میچیند نگاه پرسشگرانه داشته باشد، از نگاه یکسویه و خسارت حفظ خواهد شد. ما به هیچ وجه مجاز نیستیم آرمان را به جوانان تحمیل کنیم اما باید به ایشان کمک کنیم که به شکل عاقلانهای آرمان و اهدافشان را تنظیم کنند.