• شنبه 1 اردیبهشت 1403
  • السَّبْت 11 شوال 1445
  • 2024 Apr 20
چهار شنبه 21 مهر 1400
کد مطلب : 142767
+
-

درنگی بر کتاب «مقصر کیست» نوشته آلکساندر هرتسن

همه مقصریم

همه مقصریم

محمد صابری- خبرنگار

«مقصر کیست»، نوشته آلکساندر هرتسن که آبتین گلکار آن را به فارسی برگردانده و نشر هرمس منتشرش کرده است، مشهورترین اثر ادبی این نویسنده و فیلسوف روس به شمار می‌رود. هرتسن از برجسته‌ترین اندیشمندان دمکرات انقلابی روسیه در سده نوزدهم میلادی بود.

روایتی مدرن با جریان سیال ذهن
 در این داستان پرشور و مهیج، عاشقانه ناآرامی در دل یک مثلث عشقی روایت می‌شود که این بار فرجامش شبیه هیچ‌یک از مثلث‌های عشقی نیست؛ نه مادام بوواری خودکشی می‌کند و نه آلبرتین می‌میرد و نه زندگی در ظرف زمان تحلیل می‌رود، بلکه پایانی متفاوت‌تر از کنجکاوی‌های معمول آدمی اتفاق می‌افتد. هرتسن از منظر داستان‌نویسی راهی را انتخاب کرده متفاوت‌تر از نویسندگان هم‌روزگارش؛ چراکه نگاهش به مقوله ادبی داستان، صرفا داستان‌سرایی محض نیست. «مقصرکیست» به‌رغم روایت و پرداخت رئالیستی، داستانی مدرن است. در لابه‌لای متن ارجاعات بینامتنی و فرامتنی زیادی به چشم می‌خورد که می‌توان پس‌لایه‌های ذهنی نویسنده‌اش را در جریان سیال ذهن جست‌وجو کرد؛ هر چند که در بستر زمانی که می‌زیسته هنوز ادبیات فرم‌های آوانگارد را تجربه نکرده بود؛ همان جریانی که بعدها جیمز جویس در اولیس پرچمدارش شد. این جریان سیال ذهن، ‌گاه با تک‌گویی‌های درونی همراه می‌شود و مخاطب را به تعمق و اندیشه‌ای دگراندیشانه وامی‌دارد: «می‌اندیشیدم افرادی که داعیه همدلی دارند هنوز به مسائل مورد اختلاف نرسیده‌اند تا مضمون درک متقابل را دریابند...»

پرسش‌های بی‌پاسخ فلسفی- روانشناختی
در «مقصر کیست» بسان رمان «برادران کارامازوف» داستایوفسکی یا «رستاخیز» تولستوی با انبوهی از پرسش‌های بی‌پاسخ مواجهیم؛ پرسش‌هایی فلسفی و روان‌شناختی و عموما بی‌جوابی که حتی گذر زمان نیز نتوانسته پاسخ در‌خوری برایشان بیابد: «چرا انسان این‌قدر در‌ لایه‌های زیرین اندیشه و احساس، خود را در تنگنا گذاشته که حتی در خلوت خویش جرأت رودررویی با آنها را ندارد؟» در «مقصر کیست» لوبونکا، شخصیت اصلی داستان، برخلاف مادام بوواری قهرمان نیست و در تمام طول و عرض قصه سعی در سرکوب عواطفش دارد؛ چراکه به‌زعم خود معشوقه مردی است که او را می‌پرستد و این برایش به‌شدت کافی است و تنها برای آرامش غوغای درونی‌اش به نوشتن نامه‌هایی بی‌مخاطب روی می‌آورد، اما هرتسن به اینگونه وادادگی رضایت نمی‌دهد و از بازیگر زن قصه تقاضای رفتارهای متفاوت و قهرمانانه‌ بیشتری دارد. این انفعال و تن به سرنوشت سپردن، البته که درد مشترک همه قرون است و اینکه زن با همه نقش‌آفرینی‌های تأثیر‌گذارش در زندگی هیچ‌گاه در متن نبوده و به قول سیمون دوبوار جنس دوم است، در این اثر هم وجود دارد. لوبونکا نیز از این تقدیر ناخواسته جدا نیست و البته قلم هرتسن به‌رغم ارائه تصویری یکسان از آن، با طنزی گزنده و زیر پوستی می‌گوید که اینگونه ضعف‌ و تسلیم‌شدگی مطلوب نیست و باید برای برون‌رفت از این ظلم پذیرفته شده راهی دیگر جست.

مواجهه خیر و شر
نوع مواجهه با لوبونکا از چشمگیرترین نبردهای ذهنی راوی با مخلوقاتی‌است که خود آنها را به صحنه آورده است. نویسنده در هیچ کجای داستان به قضاوت نمی‌پردازد و در تأثیر‌گذارترین و سرنوشت‌سازترین لحظات عرصه را برای انتخاب بین خیر و شر به مخاطب می‌سپارد. از درس گفتارهای این داستان شاید یکی همین نوع برخورد دانای کل محدود باشد که مخاطب را تا پایان قصه در دلهره و اضطرابی وصف‌ناشدنی نگه می‌دارد؛ تنشی شیرین و شورانگیز. مخاطب در هر سطحی از دانش و آگاهی و علاقه و فراتر از جنسیت، خود را در دریای مواج و هولناک این تراژدی غم‌انگیز بی‌بیم غرق شدن رها می‌کند و این رهایی بی‌بگیر و ببند چه اوقات خوشی را رقم می‌زند. در پایان بلتوف از دایره زندگی خوش‌آهنگ دمیتری و لوبونکا بیرون می‌رود تا یک سؤال بی‌پاسخ ذهن مخاطب را به این نکته معطوف کند که بالاخره مقصر کیست؟!

این خبر را به اشتراک بگذارید
در همینه زمینه :