گذرگاه تاریک
ناهید پیشور- مترجم و روزنامهنگار
وقتی جان هیوستن تصمیم گرفت بهعنوان نخستین تجربه کارگردانیاش سراغ رمان معروف دشیل همت برود، باید به او یادآوری میکردند که برادران وارنر قبلا «شاهین مالت» را ساخته است، آنهم دو بار؛ نخستین اقتباس سینمایی از آن «شاهین مالت» ساخته دل روث در سال1931 بود؛ روایتی کُند و بیشور و هیجان اما وفادار به رمان اصلی که ریکاردو کورتز در نقش کارآگاه سام اسپید در آن بازی قابلقبولی داشت اما با شکست تجاری روبهرو شد. برادران وارنر بار دیگر در سال1936روی این رمان سرمایهگذاری کرد و تجربه ناموفق دیگری را با «شیطان با یک زن ملاقات میکند» رقم زد. اینبار به کارگردانی ویلیام دیترله و با نقشآفرینی وارن ویلیام و بت دیویس و تغییر رویکردی آشکار که شاهکار غمانگیز، بیپرده و خشک همت، برجستهترین جنایینویس آمریکایی را به ترکیبی از کمدی اسکروبال-رازآلود تبدیل کرد.
هیوستن نقطهضعف این دو اثر را در فیلمنامه آنها میدانست و معتقد بود که مشکل اینجا بوده که سناریستهای قبلی بهجای آنکه با الهام از روح اثر همت، فیلمی متناسب با مدیوم سینما بسازند، یا دقیقا عین رمان را تصویر کرده بودند (نسخه اول) یا اساسا به بیراهه زده بودند. وقتی هیوستن نوشتن فیلمنامه شاهین مالت را آغاز کرد، 10سالی بود که به این حرفه وارد شده بود. آنچه در این رمان بیش از هر چیز او را جذب کرد، مخمصه پیچیدهای بود که کارآگاه سام اسپید، قهرمان داستان در آن گرفتار شده بود. او سعی کرد با توجه به ذات و جوهره وجودی قصه آن را بپروراند. او نیز مثل دیگر خوانندگان رمان همت تحتتأثیر عبور تمثیلی خیرهکننده یک فراری در کتاب قرار گرفت که ماجرایش از زبان اسپید نقل میشد؛ یک غریبه کوتاه قامت به نام فلیت کرفت که زمانی ماموریت تعقیب و دستگیری او را داشت. روزی فلیت کرفت از نزدیکی یک محل ساختوساز رد میشد که میله سنگینی سمت او افتاد و نزدیک بود او را بکشد. اما بخت با او یار بود و آسیبی ندید. اینجا فلیت کرفت ناگهان و بالجبار با یکی از ابعاد وجودی انسان -ناتوانی او در کنترل اتفاقاتی که خارج از حیطه اختیار و قدرتش روی میدهد- مواجه شد.
«زندگی او میتوانست با اتفاق سادهای که خود در آن نقشی نداشت، پایان یابد اما خیلی تصادفی با یک فرار بموقع زندگیاش را تغییر داد. او که تا آن روز مرد خانواده و قابلاحترامی بود، هویتش را تغییر داد، به شهر دیگری نقل مکان کرد، با زن دیگری ازدواج کرد و خیلی راحت و بیدغدغه به شیوه جدید زندگیاش ادامه داد.» او خودش را با اتفاقات خارج از کنترل زندگیاش تطبیق داد و درحالیکه خودش را برای هر پیشامدی آماده کرده بود، دیگر هیچیک از این اتفاقات نیفتاد و او به نیفتادن آنها عادت کرد. اسپید در صحبتهایش با فلیت کرفت او را تأیید کرد که «راز زندگی در همین انعطافپذیری است نه در تاراج لحظهها!»
و البته خود هیوستن هم به این جمله باور داشت. از اینجا به بعد همه فیلمهای او با طرح و برنامههای بزرگ و پرآبوتاب آغاز شدند و با دستهای خالی به پایان رسیدند. جمله مشهور «شاهین مالت» -چیزی که رؤیاها از آن ساخته میشوند- هم به این معنی است که اسپید با تکرار الفاظ خستهکنندهاش درباره پوچی باشکوه، در پی فهمیدن این است که چطور مجسمه شاهین طلایی میتواند تجسم رؤیای طرفداران او باشد. هیوستن اعمال این روش تعیین خط قصه را ابداع کرد و این جمله پیام او در طول دوران فعالیت حرفهایاش در 45سال بعد بود.
هیوستن هنرمندانه با مجسمه پرنده طلایی که همه تبهکاران بهدنبال آن بودند و بهخاطر بهدست آوردن آن دست به انجام هر کاری میزدند، بازی میکند و روی آن مانور میدهد؛ این مجسمه در فیلم هیوستن تمثیلی از آمال دستنیافتنی انسان است که در رمان هم از آن بهره گرفته و فراموش شده بود. فیلمساز از سفرهای شاهین پرنده (در گذر از قرنها و بر فراز قارههای مختلف)، به روایتی از طرح و توطئه و دسیسه میرسد. به یک جور هاله تارعنکبوتگونه از تمهیدات و تهدیدهایی که از گذشته دور و نزدیک در کمین اسپید بودند و هر لحظه ممکن بود او را به دام بیندازند... همان تهدیدهایی که سهتبهکار خائن و مجنون را به دام انداختند... ؛ این سه نفر -کاسپر گاتمن (سیدنی گرین استریت)، خانم واندرلی/بریجیت اوشانسی(مری آستور) و جوئل کایرو (پیتر لوره)که در دستان هیوستن به سه دشمن همراه و دوستداشتنی تبدیل شدند. انسانهایی که به اندازه شاهین دستنیافتنی مینمودند اما حرص و طمع آنها را فرسوده و به موجودات سطح پایینی تنزل داد. به همان اندازهای که شاهین طلایی و درخشان قصهها، با لعاب نامرغوبی پوشانده شده است.
جک ال. وارنر مدیر استودیو قرار بود همدل و همراه پروژه باشد، اما زمزمه پرداختن به قصه گذر شاهین از جزیره مالت تا سانفرانسیسکو او را تحتتأثیر قرار داد و اصرار کرد که هیوستن برای گاتمن دیالوگهای اضافی بنویسد و پیشدرآمدی اضافه کند که اصالت و پیشینه شاهین را توضیح دهد. هیوستن هم با رضایت پذیرفت. نتیجه این رویکرد یک داستان غیرمنسجم و سرهمبندیشده از جریان شاهین است. تنها چیزی که به یاری فیلم میآید علاقه هیوستن به روایت خوب داستان به هرقیمت و در هر شرایطی است... در تصویر منحصربهفرد بوگارت از سام اسپید، هیوستن هنرمندانه شخصیت یک مرد سرسخت، خشن، زیرک و با اعتمادبهنفس را میسازد که در رؤیایی با توطئهای پیچیده و چالشبرانگیز، قدرت تعقل و شجاعتش را از دست میدهد و تبهکاران چنان گیج و سرمستش میکنند که او را تا هرجایی میکشانند... هر چند دغدغه مجنونوار دشمنان، او را بهمراتب مصممتر میکند تا پرده از رازها و معماهای اطرافش بردارد. نتیجه کار تضاد و تعارضی است که علاوه بر ظرافت متن سناریو و بعضا شوخطبعی در دیالوگها، تند و گزنده و دلخورکننده است... اینجا بود که «تأثر هیوستنی» متولد شد؛ رویکردی بینظیر، ماهرانه و استادانه که معمولا بیشتر پژوهشگران حوزه سینما و منتقدین فیلم از آن غفلت میکنند. چنین چیزی تا زمان درگذشت هیوستن در سال۱۹۸۷ کاملا نادیده گرفته شد تا جاییکه آخرین حرف او در بستر مرگ به دخترش آنجلیکا این بود که «رهایشان کن، همه به جهنم بروند.»
او برای اقتباس از رمان شاهین مالت آن را دوباره مهندسی کرد، کاراکترهای اضافه را حذف و لوکیشنها را به چند لوکیشن محدود کاهش داد؛ دفتر سام، اتاق هتل خانم اوشانسی، سوئیت گاتمن،
آپارتمان سام و... ایده اصلی این بود که برای دنیای سام یک هزارتوی تنگ و تاریک، خستهکننده و طاقتفرسا ترسیم شود. در این پروسه هیوستن در حال ابداع عناصری بود که ما امروز به عنوان مولفههای فیلم نوآر میشناسیم و به دیگر فیلمسازان نشان داد که در درام جنایی شهری استفاده از فضاهای تنگ و تاریک به لحاظ روانشناسی و عمق تماتیک هماناندازه مهم است که چشماندازهای وسیع بیرونی برای فیلمهای وسترن نیاز است... کمپانی برادران وارنر یکبار دیگر مداخله میکند اما این بار نتایج خوشایندی به همراه ندارد؛ چراکه در این مرحله صحنههای غیرمنتظره و ناگهانی از فیلمبرداری از مناظر بیرونی مایلز آرچر (جروم کوان در نقش همکار سام) اضافه میشود. با هویت جالب فیلمبردار که با دوربین عکاسی ذهنی گرفته شده است. این یک حقه پیشپاافتاده برای یک فیلم کارآگاهی است که در حد و اندازههای هیوستن و سینمایش نیست. تنها لحظه طرح موضوع، زمانی است که انگار عمدا خودش را زندانی کرده است.
ژان نگولسکو، یکی از رقبای هیوستن در کمپانی برادران وارنر بعدها ادعا کرد که شاهین مالت را او نوشته و وقتی برای انجام یک پروژه دولتی به ماموریت رفته، هیوستن این پروژه آماده را ساخته است. ژان نگولسکو میگفت که هیوستن یک کپی از «تابوتی برای دیمیتریوس» (۱۹۳۹)، تریلر جاسوسی اریک امبلر را به او داده که درباره مردی به مرموزی و خطرناکی قهرمان شاهین بود. البته این کار هم تا حد زیادی به سبک هیوستن نزدیک بود. هیوستن بعدا فیلمنامه کنایه آمیز «سه بیگانه» (۱۹۴۶) را برای ژان نگولسکو نوشت؛ تغییر دیگری بر موضوع «سه توطئهگر» شاهین مالت؛ گروهی که سیدنی گرین استریت و پیتر لوره را شامل میشد. اما حقیقت این بود که شاهین مالت سراسر قلمروی برای ترکتازی هیوستن بود. این فیلم هم مثل «همشهری کین» مهمترین فیلم اول صاحب سبک در تاریخ هالیوود شد؛ از نوادری که در گونه نوین سینمایی خود، کامل، بینقص و پخته ظاهر شد.
هیوستن در تمام مدت زندگی حرفهایاش وامدار نخستین تجربه درخشانش بود. در همه آثار بعدی همچون«گنجهای سیرا مادره» (۱۹۴۸)، «جنگل آسفالت» (۱۹۵۰) «شیطان را بران» (۱۹۵۳) و «مردی که میخواست سلطان باشد» (۱۹۷۵)، همچنان دلبستگی به توطئههای کوچک نومیدانه را از دست نداد و گروه سهنفرهای که تداعیگر مثلث گاتمن، اوشانسی و جوئل کایرو در شاهین مالت بودند، در بیشتر آنها حضور داشتند. بهدلیل همین توجه دقیق هیوستن به مکانیک سرقت،کلاهبرداری، ساختار پیچیده و فاسد گنگهایی که آنها را آلوده کرده بودند و همچنین بیتمایلی او به اخلاقیکردن جامعه در جایگاه مجرم و جنایتکار سبب شد تا کمتر منتقدی مثل جیمز آگی، او را «آیزنشتاین تریلر» بنامد.
هیوستن هرگز فقر اخلاقی سهشکارچی دیوانه شاهین را برجسته نکرد. در عوض بعد از اتمام شاهین مالت که قرار بود نابودی این دنیای سیاه را در میان شعلهها ببیند، دنیایی پوچ و مرگبار از نظر او و مخاطبانش گذشت که بهنظر میرسید طبیعی است که هر انسان باوجدانی مثل سام اسپید را به انزوای گوشههای تنگ و اتاقهای بسته براند. با نگاهی به مستندهای جنگی دلهرهآور هیوستن نظیر «نبرد سن پیترو» (۱۹۵۴) و «بگذار آنجا روشن باشد» (۱۹۴۶)که ترکیب نادری از انسانیت عمیق و نگاه مغموم و سرزنشآمیز به پدیده جنگ بهشمار میروند، درمییابیم که هیوستن با سم اسپید آرامآرام یک قهر حماسی بینظیر را برای زمانهاش طراحی کرده است.