• دو شنبه 17 اردیبهشت 1403
  • الإثْنَيْن 27 شوال 1445
  • 2024 May 06
دو شنبه 10 اردیبهشت 1397
کد مطلب : 14273
+
-

معدنچیان جوان یورت یک سال بعد از حادثه

جان‌های بی‌ارزش

روایت دیگر
جان‌های بی‌ارزش

آسمان یورت همزمان با روزهای سالگرد ریزش معدن رنگ مرگ و ماتم گرفته است. در آبادی‌ها هنوز همه در عزای معدنکاران جوان هستند و بسیاری سیاه‌پوش. گوشه‌به‌گوشه هر آبادی هرروز به نوبت مراسم سالگرد یادبود 44قربانی معدن را برگزار می‌کنند. اما معدنکاران سرکار هستند.

پایین یورت در حاشیه جاده، 4معدنکار با سر و روی سیاه و لباس‌های کهنه و پاره ایستاده‌اند. ساعت 2بعدازظهر است. بچه‌های شیفت صبح هستند؛ همکاران، دوستان و هم‌محلی‌های معدنکارانی که اردیبهشت سال گذشته پرکشیدند. مهربان و ساده‌اند. به گرمی دست آدم را می‌فشارند اما چهره‌شان مظلوم و مایوس است. می‌گویند اجازه ندارند کار معدن را رها کنند. با اینکه قلب پردردشان برای دوستانشان می‌تپد اما نتوانسته‌اند در مراسم یادبود آنها شرکت کنند. هر چهارتایشان بغض دارند. تا چشم‌شان به غریبه‌هایی می‌افتد که آمده‌اند از احوالشان باخبر شوند بغض‌شان می‌ترکد. جلیل از همه جوان‌تر است، 35سالش است اما از 20سالگی در معدن کار می‌کند. پدرش بازنشسته معدن است.

یک پسر 14ساله دارد و دختری 6ساله. از بقیه مظلوم‌تر و دل‌نازک‌تر است، اول او سرمی‌گذارد به گریه و زاری. همکارانش می‌گویند آخرش دق می‌کنیم. روزی که یورت آوار شد اینها در دهنه دیگری از معدن مشغول کار بودند. جلیل می‌گوید: «اینجا دهات است. بچه‌های آبادی با هم و در کنار هم قد می‌کشند و بزرگ می‌شوند. همه مثل برادرند و هوای هم را دارند. با هم غریبه نبودیم. ما داغ برادر در سینه داریم. یورت 23قربانی داشت؛ باقی کشته‌شدگان جان‌فدا بودند و رفتند برای کمک. رفتند و دیگر بازنگشتند. می‌خواهم بگویم تا این اندازه به هم وابسته و نزدیکیم؛ تا پای جان».



جلیل با گریه ادامه می‌دهد: «به خدا قسم فکر جان‌مان نیستیم. فقط می‌خواهیم دیگر یورت را نبینیم. هر روز، هرساعت و هر ثانیه در این معدن خاطره آن روز سیاه برایمان تازه می‌شود. رفتم گواهینامه پایه یک گرفتم. خواستم از یورت لعنتی برای همیشه خلاص شوم. دارم دیوانه می‌شوم. کار نیست. همین الان هم با بدبختی نان شب به سفره‌ زن و بچه‌ام می‌برم. کار را رها کنم از گرسنگی می‌میریم اینجا بمانم از درد و غصه می‌میرم».

حقوق معدنکاران بعد از آن حادثه تغییری نکرده، معدن همان معدن است و کارگران در همان حال و روز. شرایط کار هم همان است که بود. اصغر، یکی از معدنکاران یورت است. او می‌گوید: «حداقل بیمه را برای کارگران معدن پرداخت می‌کنند و حداقل حقوق کارگری را. شرایط کار را هم ببینید. لباس فرم کارگری نداریم. ماسک درست و درمانی نداریم. روزی 8ساعت بدون وقفه کار می‌کنیم. وقت استراحت برای صبحانه نداریم. سرپا میان کار در عمق 2کیلومتری زمین به لقمه نان‌مان سق می‌زنیم. همه می‌دانند ما چه می‌کشیم اما انگار از دست کسی کاری برنمی‌آید. این همه خبرنگار و دوربین آمد و می‌آید، همه گزارش می‌دهند اما انگار نه انگار.»

روح‌الله از بقیه مسن‌تر است. 45سال دارد با 22سال سابقه کار در معدن. می‌گوید وقتی از خانه بیرون می‌زند بچه‌هایش طوری او را بغل می‌گیرند و بغض می‌کنند که انگار آخرین بار است که پدرشان را می‌بینند؛ «5اولاد دارم. یارانه‌ای که دولت به ما می‌دهد یک‌پنجم حقوق معدن است. خدا را شکر که یارانه هست وگرنه بیچاره‌تر بودیم. ما کارگریم و جز کارگری کاری از دست‌مان برنمی‌آید. هر جا می‌رویم همین است. همه بیکار هستند و پی‌جوی کار. کارفرماها می‌گویند اگر شما کار نکنید به نفع ماست، کارگران جوان‌تر و تازه نفس می‌آوریم.»

جلیل می‌گوید:« اگر تاب بیاوریم و بازنشسته هم شویم عمرمان طولانی نیست. الان همه بازنشسته‌های معدن یورت با مشکل ریه و بیماری‌های قلبی و ریوی دست و پنجه نرم می‌کنند. معادن، سیستم تهویه به‌دردبخوری ندارند. ماسک و لباس نمی‌دهند به کارگر. کارفرمایان تنها به فکر سود بیشتر هستند. جان کارگر خیلی بی‌مقدار و بی‌ارزش است».

 

این خبر را به اشتراک بگذارید