زندگی پدیا/ پنجشنبه باشیم
مریم ساحلی
وقتی آمد، گفتیم حالا یکسال عیدمان شبیه نوروز هر سالمان نباشد. گفتیم مینشینیم پای تلویزیون و بیخیال آمد و رفت مهمانها ، آجیل و میوه میخوریم. نمیدانم چرا فکر میکردیم وقتی ۱۳فروردینمان کنج حیاط و ایوان خانه بهدر میشود و سرمان گرم کاهو سکنجبین خوردن است، کرونا بساطش را جمع میکند و میرود پی زندگی خودش. فروردین به آخر رسید و دیدیم هنوز نرفته است. گفتیم چارهای نیست، منتظر میمانیم تا هوا حسابی گرم شود. خوشخیال بودیم و گمان میبردیم تن کوچکش طاقت تحمل گرما را ندارد. اما کرونا داغی آفتاب و هرم گرمای مرداد را به جان خرید و ذرهای کم نیاورد. ما هم نشستیم توی خانههامان و گفتیم، مگر چقدر طول میکشد؟ منتظر میمانیم تا دوا و درمانش برسد. فکر میکردیم کرونا هم میشود یکی از همان سرماخوردگیهایی که سالی سهچهار بار میگرفتیم. همانها که با سوپ و لیمو شیرین و ایضاً قرص و شربتهایی که گاه پزشک تجویز میکرد و گاه خودمان، درمان میشد، اما نشد. شنیدیم واکسنش را ساختهاند. دلمان خوش شد و نشستیم منتظر. وسط همین انتظار طولانی هزار حرف و حدیث هم به ما رسید مبنی بر اینکه واکسن خوب است یا نه فلان است و بیسار؛ ولی سرانجام کلاهمان را قاضی کردیم و گفتیم میزنیم.
حالا بعضیهامان زدهایم و بعضیها منتظرند تا بزنند، اما حواسمان هست این مایهکوبی مانع از ابتلا نیست. باید همچنان ماسکهایمان را بزنیم و تا ضرورت ایجاب نکند ازخانههامان نرویم بیرون. این روزها کرونا برایمان دیگر تنها ویروس نیست، او قد کشیده و در خوابها و بیداریهامان راه میرود. اصلا انگار زبانمان را یاد گرفته و وقت و بیوقت سرک میکشد به خانههامان. حرفهامان را میشنود و خط و نشان هم میکشد.
امروز وقتی نگاهم روی تاریخ کارت واکسنم میچرخید، تقه زد به پنجره و از پشت شیشه با تاج کج و لبخند معوجش گفت: «اگه تو شنبهای من چهارشنبهام». این ضربالمثل ما گیلکها یعنی اینکه اگر تو زرنگی من زرنگترم. دلم لرزید، اما حالا فکر میکنم اگر او چهارشنبه است ما باید پنجشنبه باشیم... .