کاپیتالیسم در اتوبان کرج
صابر محمدی
یک بار هم هوشنگ آزادیور نشسته بود صندلی شاگرد. سمت کرج میرفتیم تا زمینی را که 40سال پیش، تلویزیون ملی، انتهای مهرشهر برایش سند زده بود و آقای شاعر همه این سالها رهایش کرده بود، پیدا کنیم. بگذریم که حدود و ثغور زمین را بین آن همه آپارتمانهای کوتاه و بلند به «مهر» نیافتیم و در نهایت یکی از مشاوران املاک گفت سند را میخرد 5میلیون تا با آن زندانی آزاد کند! همراهی هم داشتیم که نشسته بود صندلی عقب. آقای آزادیور از او پرسید: این شلوار رو خودت پاره کردی؟
ـ نه آقا، مدلشه.
انگار منتظر همین جواب بود. توی صورتش میدیدی که حرفهایی آماده کرده تا در صورت دریافت همین پاسخ قابل پیشبینی بزند.
گفت که این شلوارهای پاره، از دهه 60میلادی میآید، از آمریکا. قصهاش را برایمان تعریف کرد؛ اینکه جنبشهای دانشجویی چپ و هیپیها، برای مبارزه با اتوکشیدگی سرمایهداری، شلوارهایشان را پاره میکردند. اینکه میخواستند از مصرفگرایی تحمیلی فرار کرده باشند و چه و چه.
پرسید که آیا میدانیم واکنش نظام سرمایهداری به این اعتراض چه بود؟
خب هر دوی ما چیزهایی درباره سرانجام آن جنبشها و ناکامیها و کامیابیهایشان خوانده بودیم، اما چیزی که آقای شاعر، با تجربه سالها تحصیل سینما و زندگی در ینگه دنیا میگفت، توی کتابها پیدا نمیشد. میگفت کاپیتالیسم، اعتراض آنها را بلعید و از معنا تهی کرد، چون با ابزار قدرتمند خودش، دقیقاً رفت سراغ نمادهای آن اعتراض و آنها را به زمین خود کشید. میگفت بهخاطر دارد که چند برند معروف پوشاک، همان سالها شروع کردند به تولید شلوارهای پاره! شلوارهای زاپدار. میگفت سرمایهداری، بلد است از همهچیز کسب سرمایه کند، حتی از تیرهایی که به سمتش شلیک شده است.
این تیشرتهایی که در آمریکا با طرح سقوط شهروندان افغانستانی از هواپیمای آمریکایی تولید شده و این روزها عکسهایش دستبهدست میشود، من را یاد حرفهای آن روز آقای شاعر انداخت. آن روز، آسمان اتوبان تهران - کرج، مثل همین روزها و همه روزها تاریک بود از دود کارخانهها. ترافیک هم مثل همین روزها و همه روزها برقرار بود تا نکند امروز دلتنگ روزهای رفته بشویم خدای ناکرده. مثل همین روزها، همین روزها که ما شلوارهایمان را بهدست خود پاره نمیکنیم و آن تیشرتها هم لابد به تولید انبوه میرسد تا در، همچنان بر همان پاشنه بچرخد.