وامدار استاد
رمزگشایی از ارجاعات کوروساوایی در «جزیرهسگها» ساخته جدید «وس اندرسن»
وس اندرسن شیفته سینماست و اهمیتی نمیدهد که کسی از این موضوع مطلع باشد یا نه. منتقدان او ممکن است با این واقعیت روبهرو شوند که برای کارگردان 48ساله هیچچیز مهمتر از این نیست که آدمها بدانند او ارجاعاتش را در قالب خودنماییهایی به سبک بچهباحالها به رخ میکشد تا بتواند از تواناییهای خودش فراتر برود؛ بااینحال، شمار هوادارانش بهمراتب بیشتر از مخالفانش است و آنها شیوه اندرسن را در خلق چیزی کاملا نو و جدید که برآمده از تأثیرات گوناگون است ستایش میکنند؛ درست مثل یک کوئنتین تارانتینوی تر و تمیز و مودب.
جهانی که اندرسن این بار خلق کرده، همزمان بازتابدهنده تأثیر انیماتورهای کلاسیک و مولفهای ژاپنیاست؛ با این حال توجهش به جزئیات خوشایند و همدردیاش با گلهای از سگهای پشمالو، به شخصیت خود اندرسن برمیگردد؛ ضمن اینکه اگر آثار این کارگردان را که به زعم بسیاری از منتقدان، نمونه مدرن فیلمساز مولف محسوب میشود دنبال کرده باشید، حتما میدانید که این دومین تجربه او در ساخت انیمیشن استاپموشن است. اندرسن پیش از این با «آقای فاکس شگفتانگیز» (محصول 2009) دست به تجربهگرایی در چنین فضایی زده بود.
به سبک بسیاری از فیلمهای اندرسن، جزیره سگها
(Isle of Dogs) هم یک روایت غیرخطی را دنبال میکند و از زاویه دید دانایکل (با صداپیشگی کورتنی بی.ونس) تعریف میشود. همه شخصیتهای ژاپنی این انیمیشن اغلب به زبان ژاپنی و بدون زیرنویس صحبت میکنند. فیلم جدید کارگردان «هتل بزرگ بوداپست» موفق شده در گیشه دنیا بیش از 30میلیون دلار فروش کند که به لحاظ تجاری، دستاوردی بزرگ به شمار میرود و بیشتر منتقدان هم جزیره سگها و مهارت اندرسن را در خلق دنیایی متفاوت تحسین کردهاند. بیش از 91درصد منتقدان در نظرسنجی سایت تخصصی راتن تومیتوز به این فیلم واکنش مثبت نشان دادهاند. جالب است که اندرسن بههیچوجه سعی نکرده درباره منابع الهام جدیدترین ساختهاش ـ جزیره سگها ـ لاپوشانی کند و خودش را به آن راه بزند. داستان این انیمیشن فانتزی که به سبک استاپموشن ساخته شده در آیندهای نهچندان دور در ژاپن میگذرد؛ جاییکه شیوع بیماری در میان سگها منجر به تبعیدشان به جزیرهای میشود که در واقع یک زبالهدانیاست. ساخته جدید کارگردان آمریکایی نخستینبار بهعنوان فیلم افتتاحیه برلیناله2018 در سطح جهانی به نمایش درآمد. اندرسن در جریان نشست خبری فیلمش که فوریه گذشته برگزار شد از تأثیر آکیرا کوروساوا در شکلگیری جزیره سگها گفت؛ «سرشناسترین چهره سینمای ژاپن که تأثیری شگرف بر فرهنگ عامه از خود به جا گذاشت؛ کسیکه به زعم عدهای، بزرگترین سینماگر آسیا تا به امروز است.»
با این حال، اندرسن به همه سؤالهایی که در برلین مطرح شد پاسخ نداد و از توضیح اینکه دقیقا کدامیک از مولفههای آثار کوروساوا، چطور و چگونه به جزیره سگها راه یافته، طفره رفت اما در همان مواجهه نخست با فیلم، تماشاگر با چنان شکوه بصری عظیمی میخکوب میشود که تنها میتواند وامدار استاد چیرهدست سالهای دور سینما باشد؛ شکوهی که فقط در ابعادی کوچکتر ارائه شده است. ارجاعات به اشکال و شیوههای گوناگون به تصویر درآمدهاند؛ بعضیها بیشتر جلوهگرند و بعضی دیگر تنیده در تاروپود فیلم به تماشاگر عرضه شدهاند؛ اما در هر صورت، کوروساوا در جایجای این انیمیشن استاپموشن حضور دارد.
همین موضوع بهانهای شد تا 5فیلم منتخب کارنامه بزرگترین فیلمساز ژاپن را که بیشترین تأثیر را بر شکلگیری جزیره سگها داشتهاند بررسی کنیم. چه پیش از تماشای فیلم و چه بعد از آن، مطالعه این ارجاعات میتواند به فهم بیشتر از حالوهوای ساخته جدید اندرسن بیش از پیش کمک کند؛ خصوصا که دومین تجربه او در عرصه انیمیشنسازی، جایزه خرس نقرهای بهترین کارگردان را در شصتوهشتمین جشنواره فیلم برلین برایش به ارمغان آورده است.
سگ ولگرد (1949)
عنوان درام پلیسی تأثیرگذار کوروساوا اساسا استعاریاست. داستان فیلم در توکیوی پس از جنگ میگذرد؛ جاییکه کارآگاه موراکامی ـ بازپرس ویژه پروندههای قتل و آدمکشی ـ (با بازی توشیرو میفونه) باید دل به دریا بزند و قدم به دنیای زیرزمینی جرم و جنایت توکیو بگذارد تا دستبهکار اصلاح شود و آنچه را از شرافت و عزتش به جا مانده، از خطر نابودی نجات دهد. موراکامی بیشتر به ولگردها میماند؛ همچنانکه خودش و اسلحه خودسرش بیجاومکان در ژاپن پرسه میزنند؛ جاییکه بهدنبال ویرانیهای بهجامانده از جنگ جهانی دوم همچنان در تقلا برای سرپاشدن است. تعقیب و گریز در دل بازار سیاه سلاح گرم، او را با دیگر «ولگردها»ی شهر آشنا میکند؛ از یتیمشدگان جنگ گرفته تا کهنهسربازها و مردمی که جامعه رهایشان کرده؛ چراکه دچار کمبود منابع و ظرفیت عاطفی لازم برای مراقبت و نگهداری از تکتک افراد بازمانده از جنگ است.
مفهوم ولگرد از مولفههای برجسته جزیره سگها به شمار میرود و تنها دلیلش این نیست که داستان حول محور جستوجو برای سگی شکاری به نام «اسپاتس» شکل میگیرد؛ شخصیتها خودشان را از هم جدا میکنند و در 2جبهه، مقابل هم قرار میگیرند: سگ خانگی علیه سگ خیابانی. اولی، نمونه موجود متمدن است و دومی، موجود وحشی شناخته میشود؛ جایگزینی ساده برای پیشداوریهایی که در جریان صفبندیهای نژادی و طبقاتی صورت میگیرد. علاوه بر این، آتاری، صاحب اسپاتس هم، خودش به نوعی ولگرد و بیصاحب محسوب میشود؛ چراکه در کودکی، والدینش را در سانحهای که برای قطاری سریعالسیر رخ داده، از دست داده است. آتاری در گسستی بیگانهوار از جهان پیرامونش نهتنها با تمام کسانی که به نوعی در جهان ساخته اندرسن جای میگیرند سهیم است بلکه با قهرمانان منزوی و سرگردان فیلمهای کوروساوا نیز اشتراکاتی دارد.
هفت سامورایی (1954)
ما میتوانیم و باید همواره درباره چیستی دستاوردهای درخشان کوروساوا بحث و مناظره کنیم اما هیچیک از آثار او در قیاس با حماسه سامورایی، اینهمه جای بحث ندارد. داستان «هفت سامورایی» روایتگر ماجراهای جنگجویی آواره و سرگردان است که رهبری گروهی از مردان شمشیرزن را به دست میگیرد تا از دهکدهای بیدفاع در برابر حمله راهزنان محافظت کنند. خط داستانی فیلم هماهنگ با سنت روایی سینماست که با جان فورد آغاز شد و تا فیلمی انیمیشنی مانند «زندگی یک حشره» امتداد یافت. با اینکه اندرسن از الگوی پیرنگ هفت سامورایی تقلید نکرده اما نمونهای از برداشت آزاد از شاهکار استاد را به نمایش گذاشته است؛ ضمنا از تاثیر موسیقی خارقالعاده الکساندر دسپلا ـ آهنگساز برنده 2جایزه اسکار ـ در روایت جزیره سگها نباید غافل شد. اما آنچه در جزیره سگها بهواقع متمایز است 2سرنخ آشکار از آثار کوروساواست که مستقیما به تاروپود فیلم اندرسن پیوند خورده؛ یکی به «فرشته مست» برمیگردد که در آغاز همکاری کوروساوا و میفونه ساخته شد و دومی مستقیما از دل هفتسامورایی بیرون آورده شده است.
اندرسن در یکی از صحنههای آغازین جزیره سگها قهرمانان (با صداپیشگی بازیگران معروف سینما شامل برایان کرانستن، بیل ماری، جف گلدبلوم، ادوارد نورتن و باب بالابان) را علیه گله رقیب در گود مبارزه قرار میدهد تا بر سر بهتاراجبردن محتویات کیسه زبالهای مهرومومشده به جان یکدیگر بیفتند. مقابله بین این دو گروه سگ، نعلبهنعل شبیه به سکانسی در هفت سامورایی مقابل دوربین رفته است؛ تناوب ریتمیک میان نماهای باز از کل جمعیت جنگجویان و نماهای بسته از چهره تکتکشان درحالیکه خودشان را برای نبرد آماده میکنند.
سریر خون (1957)
کوروساوا که از شاگردان کهنهکار دراماتورژی بوده با استفاده از تکنیکهای نمایش نو ژاپن، «مکبث» شکسپیر را از صحنه تئاتر اسکاتلند در قالب ژاپن فئودال بر پرده سینما به تصویر کشیده و یکی از خشنترین تراژدیهایش را خلق کرده است. همانطور که از عنوان فیلم برمیآید ژنرال واشیزو (باز هم با بازی میفونه) در راه دستیابی به قدرت نظامی، حمام خون به راه میاندازد و در این راه، آساجی ـ همسر نابکار و بدذاتش ـ (با بازی ایسوزو یامادا) قدم به قدم مشوق اوست. به لحاظ حساسیت ویژه بصری، این فیلم در کارنامه کوروساوا اثری متمایز محسوب میشود؛ خصوصا اینکه بسیاری از صحنههای کلیدی را در لفاف مهی انبوه، خوفناک و اسرارآمیز به نمایش گذاشته است.
در جزیره سگها رنگ سفید در برخورد با نور نقرهایرنگ لباس آتاری و رگههای تیرهتری از رنگ خاکستری جزیره زباله، تداعیکننده چیزی شبیه به فیلمی مونوکروم است. در اینجا اندرسن با الهام از سبک فیلمسازی کوروساوا در سریر خون، از مه به منظور تأثیرگذاری بیشتر بهره برده است. استفاده از تکنیک استاپموشن اجازه داده که اندرسن حسی ملموس و برانگیزاننده از مه را تمام و کمال به تماشاگر منتقل کند.
بهشت و دوزخ (1963)
شخصیت شرور جزیره سگها، شهردار کوبایاشی مستبد است. او از تبار خاندانیاست که از روزگاران دور، شیفته و شیدای گربهها به شمار میروند و کمر به نابودی تمام سگهای روی زمین بستهاند. او به انواع و اقسام تاکتیکهای رذیلانه و پنهانی ـ از بیاعتبارکردن رقبای سیاسیاش گرفته تا فریب عوام ـ متوسل میشود تا از نابودی این حیوان در کلانشهر خیالی ژاپن به نام «مگاساکی» اطمینان حاصل کند (از خیلی جهات، این فیلم منطبق بر اتفاقات روز دنیاست).
بیشتر به لحاظ ظاهر کلی و کمتر از لحاظ شیوه و روش، شهردار کوبایاشی تداعیکننده «کینگو گوندو» مدیر اجرایی سبیلوییاست که میفونه در فیلم مهیج کوروساوا ایفاگر نقش اوست. درست همانطور که کوبایاشی برای تسلط بر شهر دستبهدامن حیله و نیرنگ میشود و با مخالفتهای درونیاش در جدال است کینگو با دستههای مخالفانش در کمپانی کفشی که نظارتش را بر عهده دارد دستبهگریبان است؛ بااینحال، موهای مشکی به عقب خواباندهشده، کتوشلوار سفید معصومانه و سبیل، هر دو شخصیت را به قوموخویشهای دور، مانند کرده است.
آشوب (1985)
کوروساوا یکبار دیگر در نقطه اوج آخرین سالهای فعالیت حرفهایاش به شکسپیر رجوع میکند و از «شاهلیر» به عنوان نقطه شروع فیلمی تاریخی بهره میگیرد که درباره جنگسالاری پابهسنگذاشته است که قصد دارد قلمرو فرمانرواییاش را میان 3پسرش تقسیم کند. هر یک از وراثش ـ تارو، جیرو و سابورو ـ صاحب مایملک کوچک خودشان هستند و کوروساوا با نشانگذاریکردن هر یک از پسرها با رنگهای قرمز، آبی و زرد، بر گذارش به فیلم رنگی تاکید ورزیده است.
اندرسن خودش از هواداران نشانگذاریهای تکرنگ است. این فیلمساز مولف آمریکایی در فیلم جدید به تبعیت از الگوی رنگآمیزی کوروساوا از یک رنگ برای پیشبرد طراحی هر نما استفاده کرده است.
منبع: والچر