چهره به چهره/ خواستم مجلهام بیشتر بفروشد!
طرفین برخورد: عباس معروفی 0 علی باباچاهی
صابر محمدی
نوع برخورد: نامهنگاری [نهچنداندوستانه]
محل برخورد: تهران، دفاتر مجلههای «گردون» و «آدینه»
تاریخ برخورد: بهار 1372
سالهای پایانی دهه 60 و سالهای آغازین دهه 70 مطبوعات، عصر رقابت 3نشریه ادبی بود؛ «دنیای سخن»، «گردون» و «آدینه». این رقابت، دوسویه بود ؛ هم در عرضه محتوا و هم در پیشیگرفتن از یکدیگر در پیشخوان کیوسکها بروز و ظهور میکرد. 3پایگاه مهم آن روزهای رسانههای روشنفکری ادبیات، گاه روبهروی هم نیز قرار میگرفتند و این رودررویی پیش چشم مخاطبانشان هم قرار میگرفت. گاهی اما، ماجرا پشت پردهها روی میداد یا درواقع باید بگوییم قرار بود پشت پردهها بماند، اما نمیماند. چطور؟ حالا عرض میکنم، ابتدا به یک نامهنگاری عجیب بین 2نفر از اعضای تحریریه گردون و آدینه بپردازیم و بعد بازگردیم به مقدمه روایت.
در شماره 23و 24گردون، فروردین و اردیبهشت 1372، نامهای از علی باباچاهی به عباس معروفی منتشر میشود. ظاهراً انتشار این نامه، باباچاهی را حسابی ناراحت میکند. نشان به آن نشان که این بار نامهای مینویسد و اصرار میکند گردونیها منتشرش کنند: «جناب عباس معروفی، به گمان من اقدام ژورنالیستی شما -چاپ نامههای خصوصی- با خلوص و یکرنگی و عرفانی که نویسنده «سمفونی مردگان» الان دم میزند، همخوانی چندانی ندارد. امیدوارم از این پس وقتی آثار شما را مطالعه میکنم ابری ناخواسته، خطوط نوشتههای سرکار را در چشم من تیره و تار نسازد. طبعا هر جمله مکتوبی ـ هر چند خصوصی ـ از یک شاعر یا نویسنده خطاب به دوستی به انگیزه تبریک یا تسلایی، مبین شخصیت او و آیینهای است که زیر و بم و به نوعی اسرار درون آن شاعر یا نویسنده را هویدا میسازد. با ارادت، علی باباچاهی، خردادماه 72.» و این هم پاسخ عباس معروفی به گلایه باباچاهی: «آقای علی باباچاهی، من نویسنده هستم. روزنامهنگاری یک حرفه تخصصی است که من با آن آشنا نبودهام؛ به همین دلیل هم فکر کردم با چاپ نام و نامه خصوصی شما مجلهام فروش بیشتری خواهد داشت و متأسفم از اینکه آینه گردون خاطرتان را مکدر کرده است.»
دقت داشته باشید که علی باباچاهی مسئول صفحات شعر «آدینه» است و عباس معروفی صاحبامتیاز و مدیرمسئول و سردبیر «گردون». گفتیم که این دو نشریه، 2ضلع از مثلث نشریات روشنفکری ادبیات در آن روزگار بودند. شاید انتشار و عمومیکردن نامه خصوصی باباچاهی بهعنوان عضوی از تحریریه یکی از اضلاع این مثلث، به عباس معروفی بهعنوان مدیر نشریه رقیب، موقعیت باباچاهی را نزد مدیران نشریه خودش متزلزل میکرده است. او بهدرستی اعتراض میکند که چرا نامه خصوصیاش را منتشر کردهاند، اما در این میان، نگرانی او بابت انتشار نامهای دوستانه بین 2 عضو از 2نشریه رقیب هم جالب توجه است؛ بهخصوص اگر بدانیم که باباچاهی هیچ نکته امنیتی و عجیب و غریبی در نامهاش ننوشته بوده که با برملاشدنش اتفاق خاصی افتاده باشد. او صرفاً انتشار دوباره گردون را به عباس معروفی تبریک گفته بوده! در وهله اول گمان میکنیم موضوع خاصی در جریان بوده که باباچاهی از افشای آن برآشفته است، بعد که به شماره قبل بازمیگردیم و نامه را میخوانیم، گمانهمان بابت اینکه انتشار این نامه در آن فضای رقابتی به صلاح باباچاهی نبوده است، تقویت میشود. پاسخ معروفی هم، بسیار عجیب است؛ او به اشتباهش اعتراف و ابراز تأسف میکند که یکی از اعضای اردوگاه رقیب را مکدر کرده است. حالا البته شما میتوانید بگویید نوعی رندی و زیرکی هم در پاسخ معروفی قابل رصد است؛ آنجا که میگوید با انتشار نامه خصوصی آقای شاعر خواسته فروش نشریهاش را بالا ببرد! آیا او واقعا چنین گمان میکرده که با انتشار چنین نامهای مشتمل بر 3خط تبریک، نشریهاش بیشتر میفروشد؟
این روایت امروز به چه درد ما میخورد؟
اگر سویه خوشبینانه قرائتمان از این روایت را لحاظ و گمان کنیم که عباس معروفی، یکسره از در عذرخواهی و اعتراف به اشتباه وارد شده و هیچ طعن و کنایهای در کار نیست، باید بگوییم امروز میشود از او یاد گرفت که این چنین بهراحتی، اعتراف میکند که به فلان تخصص مجهز نیست و از اینرو دچار اشتباه شده؛ از اینکه مورد اعتراض واقع شده، اما آرامش خود را در جایگاه مدیر حفظ کرده و از سر دلجویی برآمده است. خب، میشود آموخت دیگر؛ بهخصوص از جایگاه مدیریتی!