مسیر
اصغر فرهادی از کجا شروع کرد و چگونه به جایگاه جهانیترین کارگردان سینمای ایران رسید؟
سعید مروتی ـ روزنامهنگار
ترکیب هوش، حسابگری و قریحه فیلمسازی، معمولا به موفقیت میانجامد. گاهی وقتها بخت و اقبال هم میتواند نقش تعیینکننده ایفا کند و معمولا افراد هوشمند و حسابگر، خوشاقبال نیز هستند. بین فیلمسازان ایرانی، اصغر فرهادی بیش از همه قدردیده، آوازهای جهانی یافته و در داخل نیز محبوبیت و اعتبارش را حفظ کرده است. به لحاظ جایگاه جهانی تنها کارگردان ایرانی قابل قیاس با فرهادی، عباس کیارستمی است. با این توضیح که سینمای کیارستمی بیشتر با سلیقه اروپایی همخوانی داشته و دارد، در حالی که فرهادی کنار افتخارات و جوایز برلین و کن، با 2جایزه اسکار، سلیقه آمریکایی را هم راضی نگهداشته است. به لحاظ محبوبیت داخلی هم باید گفت عباس کیارستمی با همه افتخارات بینالملیاش خیلی محبوب سینماروها نبود. اساسا جنس فیلمهای کیارستمی، از جنس سینمای اکران عمومی و گیشه نبود. بعد از اکران «طعم گیلاس» در سینما عصرجدید، فیلمی از کیارستمی در ایران اکران نشد. در حالی که جز «همه میدانند» همه فیلمهای فرهادی در ایران اکران عمومی شده و از «شهر زیبا» به بعد، فیلمهای فرهادی جزو آثار مهم و پرفروش اکران بودهاند؛ فیلمسازی که محبوب طبقه متوسط است و دستکم یک دهه است که به چهرهای جهانی بدل شده. انبوه جوایز و افتخارات داخلی و خارجی، ساخت 2فیلم «گذشته» و «همه میدانند» در فرانسه و اسپانیا و با حضور چهرههای شاخص بینالمللی، در نهایت با همان هوشی که از فرهادی سراغ داریم با بازگشت به ایران و کارگردانی «قهرمان» در شیراز منجر شد که در کن حاضر و برنده جایزه بزرگ کن شود.
این جایگاه فیلمسازی است که از دل یک شهرستان کوچک (شهر سده در استان اصفهان) آمده و گام به گام مسیری را طی کرده که حالا از او چهرهای جهانی ساخته است؛ فیملسازیکه برخلاف عدهای هرگز از رانت برخوردار نبوده، به واسطه موقعیت ویژه و حمایتهایی که بیدریغ از برخی صورت گرفته فیلمساز نشده و با بودجههای کلان دولتی روی صندلی کارگردانی ننشسته است. به همین دلیل آنچه که فرهادی به دست آورده حاصل تلاش خودش است نه محصول حمایتهای این نهاد یا فلان مرکز فیلمسازی. کافی است مسیر جهانی شدنش را درنظر بگیریم که چقدر متفاوت از راه آشنای فیلمسازان موسوم به جشنوارهای است و اساسا پیشنهاد تازهای از سینمای ایران به محافل بینالمللی ارائه میدهد. پیشنهاد تماشای فیلمهایی از ایران که به جای تکیه بر موقعیتهای اگزوتیک و ارائه تصویری عجیب و غریب و شگفتانگیز، همپا و در مواردی بهتر از غربیها درامپردازی میکند و بهجای بیابان و کوه (که لوکیشنهای تکرارشونده سینمای جشنوارهای ایران بودند) تصویر شهری مدرن را به نمایش میگذارد. حالا هر فیلم تازه فرهادی یک اتفاق مهم سینمایی است. میشود گفت از شهر زیبا به اینسو فرهادی فیلمساز مهمی قلمداد شده و این اهمیت به مرور زمان افزایش یافته، نه کاهش. فرهادی با اینکه 2 فیلم در خارج از ایران ساخته، ارتباطش را با سینمای وطنش قطع نکرده. بعد از ساخت «گذشته» در فرانسه، در تهران «فروشنده» را کارگردانی کرده و بعد از کارگردانی «همه میدانند» در اسپانیا، فیلم «قهرمان» را در شیراز جلوی دوربین برده است. آنچه در این گزارش آمده، در حد مقدور و ممکن، توضیح دهنده مسیری است که فرهادی از ابتدا تا به امروز طی کرده است.
یک نوجوان عشق سینما
1
اولین تجربههای فیلم دیدن فرهادی که متولد ابتدای دهه50 است به سالهای قبل از پیروزی انقلاب بازمیگردد؛ در واقع چهار پنج سالگی او که تصویر دقیق و روشنی هم از آنچه به همراه بزرگترهایش در سینما همایون اصفهان دیده به خاطر نمیآورد. هرچند همین تجربهها جرقه عشق به سینما را در دل فرهادی کودک شعلهور میکند. ابتدای دهه60 مصادف است با ورود پدیده ویدئو و فرهادی این بخت را مییابد که در منزل به تماشای فیلمها بنشیند؛ فیلمهایی که همه جور چیزی میانشان یافت میشد ولی این طور که خودش میگوید بینشان آثار قابل اعتنایی هم بود؛ آثاری چون «رضا موتوری» و «گوزنها» که فرهادی متوجه تفاوتشان با دیگر فیلمهای ایرانی میشد. در اواخر دوران ابتدایی او اولین نمایشنامهاش را برای اجرا در مدرسه مینویسد؛ نمایشنامهای که البته هرگز اجرا نشد ولی گرایش و علاقه به هنر را در دل یک دانشآموز پنجم دبستان زنده نگهداشت. ورود به دوران راهنمایی آشناییاش با انجمن سینمای جوان اصفهان را رقم زد؛ دورانی که فرهادی نوجوان به مطالعه کتابهای محدودی که در زمینه آموزش فیلمسازی و فیلمنامهنویسی منتشر شده بود پرداخت. در این میان او چند فیلمنامه چاپ شده هم خواند و با این پشتوانه فیلمنامهای کوتاه نوشت و به انجمن سینما ارائه داد. فیلمنامهای با نام «رادیو» که درباره 2 نوجوان است که در مسیر مدرسه رادیویی را پیدا میکنند و قرار میگذارند هر شب یکیشان آن را به خانه ببرد. دنبال کردن برنامههای شبانه که هر شب قسمت شب قبلش پخش میشود کار 2 نوجوان را به دعوا میکشاند و عاقبت هم رادیو از بین میرود. فیلمنامه فرهادی مورد توجه مسئول سینمای جوان اصفهان واقع میشود و یک دوربین سوپرهشت و 3 حلقه فیلم در اختیار نوجوانی که مستعد به نظر میرسد قرار میگیرد.
سالهای بیم و امید
2
فیلم کوتاه «رادیو» در سال64 یعنی 13سالگی فرهادی ساخته میشود؛ سالی که او امکان مییابد سرصحنه یک فیلم سینمایی که در اطراف اصفهان فیلمبرداری میشد حاضر شود و به اعضای گروه فنیاش بپیوندد. «تفنگ شکسته» به کارگردانی مهدی معدنیان با بازی عنایتبخشی در نقش اصلی یکی از فیلمهای دهقانیای بود که آن سالها نمونهاش زیاد ساخته میشد. نام اصغر فرهادی در تیتراژ این فیلم به عنوان یکی از اعضای گروه فنی ثبت شده است. تفنگ شکسته فیلم خوبی از کار درنیامد ولی تجربه حضور در سرصحنه فیلمبرداری برای یک نوجوان علاقهمند به سینما میتوانست راهگشا باشد؛ دورانی که فرهادی هر سال یک فیلم کوتاه در انجمن سینمای جوان اصفهان میساخت و اینطور که خودش گفته فیلم به فیلم هم سراغ کارهایی میرفت، که تولید سنگینتری را میطلبید. به این ترتیب «جان علی»، «دنیای دیوارها»، «ماجرای آقای فیلمساز یک» و «ماجرای آقای فیلمساز دو» توسط فرهادی جلوی دوربین رفتند؛ دورانی که او وارد دبیرستان شده و تصمیم گرفته بود فیلمی 16میلیمتری بسازد. فیلمی سیاه و سفید و مستند با عنوان «چشمها» درباره کارگرانی که در کارگاههای ذوب شیشه کار میکنند. فرهادی این فیلم را به سختی و با سرمایه خودش و دوستانش ساخت ولی وقتی نگاتیوها برای ظهور به تهران فرستاده شد. داستان شکل دیگری به خود گرفت. بارها رفت و آمد فرهادی از اصفهان به تهران در نهایت به این پاسخ منجر شد که نگاتیوها گمشده است؛ موضوعی که باعث سرخوردگی فرهادی و فاصله گرفتش از فیلمسازی در آن مقطع شد. فرهادی 2 سال پایانی دبیرستان دیگر فیلم نمیسازد ولی فیلمنامهای مینویسد و نسخهای از آن را به مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی ارائه میکند. فیلمنامهای بلند درباره یک آپاراتچی سینما و پسرش که مرکز گسترش با ساختش موافقت نمیکند. احتمالا به این دلیل که فرهادی کمسن و سال بوده و مدیران مرکز گسترش تصور نمیکردند بتواند فیلمی بلند بسازد. این دورانی است که فرهادی تقریبا از یافتهشدن نگاتیوهای فیلم چشمها تقریبا ناامید شده.
از کنکور پزشکی تا ورود به دانشگاه هنر
3
دانشآموز درسخوان و بااستعداد رشته تجربی در سالهای پایانی دبیرستان ترجیح میدهد بهجای فیلمسازی درس بخواند و خودش را برای کنکور آماده کند. این مقطعی است که فرهادی متاثر از ماجرای گمشدن نگاتیوها، به این موضوع فکر میکند که مثل بقیه دنبال یک زندگی معمول و متعارف برود نه حرفهای که ثباتی در آن وجود ندارد. در دهه60 والدین و معلمان برای دانشآموزان رشته تجربی قله موفقیت را قبولی در رشته پزشکی میدانستند؛ توقعی که خانواده فرهادی هم از او داشتند. با رتبه 2000 در کنکور، فرهادی تنها رشته پزشکی را برای ادامه تحصیل انتخاب میکند و پس از پذیرفتهنشدن، دوباره عشق به سینما سراغش میآید. او حالا برای کنکور هنر درس میخواند و سال بعد با رتبه 8 قبول میشود. فاصله انتخاب رشته پزشکی تا رسیدن به این نتیجه که کنکور هنر بدهد با گذشت زمان و اینطور که بعدها خود فرهادی گفت، با دیدن 2 فیلم خوب طی شد؛ دورانی که دوباره شروع به فیلم دیدن میکند و همه نوع فیلمی هم میبیند. طبیعی است که انتخابش هم رشته سینما باشد و فرهادی با این امید وارد دانشگاه میشود. هرچند در مرحله مصاحبه، استادان تصمیمگیرنده تشخیص دادند که او بیشتر به درد تحصیل در رشته تئاتر میخورد تا سینما. به این ترتیب فرهادی در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران به تحصیل در رشته ادبیات نمایشی میپردازد. آن هم در شرایطی که در آن زمان علاقهای به تئاتر نداشت و حتی این موضوع باعث شد در اواخر ترم اول تصمیم به ترک تحصیل بگیرد؛ تصمیمی که با دیدن چند تئاتر خوب تغییر میکند. حضور در فضای دانشکده باعث میشود او نمایشنامههای زیادی را مطالعه کند و به مرور به تئاتر علاقهمند شود. آشنایی با درام و آثار نمایشنامهنویسان مطرح خارجی آموزههایی را برای فرهادی به همراه دارد که در نوشتن به کارش میآید. در همین دوران دانشجویی است که فرهادی به کارگردانی چند تئاتر میپردازد. از جمله نمایش «ماشیننشینها» که در تالار مولوی اجرا و با استقبال مواجه میشود. در ماشیننشینها خود فرهادی و همسرش پریسا بختآور تنها بازیگرانش هستند و یک لاستیک کامیون تنها آکساسوار صحنه است و فرهادی با همین لاستیک، داستان را با قوت تا انتها پیش میبرد؛ نمایشی که عدهای از چهرههای مطرح سینما و تئاتر هم به تماشایش مینشینند و آن را ستایش میکنند.
حرفه: نوشتن
4
پس از موفقیت نمایش ماشیننشینها، فرهادی به عنوان نمایشنامهنویس به رادیو میرود و کارش را ابتدا از نوشتن متنهای کوتاه آغاز میکند و خیلی زود شروع به نوشتن نمایشنامههایی بلند میکند؛ دورانی که فرهادی تبدیل به یکی از پرکارترین نمایشنامهنویسان رادیو شده بود. باز این نوشتنهای مکرر بعدها به کار او میآید. تمرین نوشتن برای مخاطب انبوه در دورانی که هنوز رادیو نقش مهمی در زندگی مردم ایفا میکرد و خیلیها مخاطب نمایشهایی بودند که از رادیو پخش میشد. در همین سالها و همزمان با نوشتن برای رادیو، فرهادی به دانشکده تربیت مدرس میرود و فوقلیسانس کارگردانی میگیرد. پس از چند سال نوشتن برای رادیو، حالا او به جایگاهی رسیده بود که بتواند برای تلویزیون بنویسد. به عنوان نویسندهای جوان اینجا هم کارش را با نوشتن آیتمهای کوتاه شروع میکند و کمی بعد فیلمنامه سریالی را مینویسد که شاپور قریب آن را کارگردانی میکند؛ کارگردانی که فرهادی در دوران کودکی فیلم «خروس»اش را دیده و پسندیده بود و بعدها هم شیفته «هفتتیرهای چوبی»اش شده بود. سریال «روزگار جوانی» با استقبال گسترده مردم مواجه میشود؛ سریالی که فرهادی تنها 20 قسمت اولش را مینویسد و با وجود موفقیتش تمایلی به ادامه کار نشان نمیدهد چون به نظرش نوشتههایش آنطور که باید به تصویر کشیده نمیشود.
داستان یک شهر
5
با سابقه نوشتن فیلمنامه سریال پربیننده «روزگار جوانی»، فرهادی در شبکه پنج سریال «چشم به راه» را کارگردانی میکند. اولین تجربه تصویری حرفهای فرهادی که خیلی زود به کارگردانی «داستان یک شهر» میانجامد؛ سریالی که باعث شد سازندهاش به عنوان فیلمسازی خوشذوق و توانا مطرح شود. نکته جالب توجه سریال داستان یک شهر توجه فیلمنامهنویس و کارگردان به طرح مسائل اجتماعی بود. آن هم در شرایطی که تلویزیون در آن دوران خیلی سراغ مضامین تلخ اجتماعی نمیرفت. داستان یک شهر مورد استقبال مردم قرار گرفت و فرهادی سری دوم آن را هم کارگردانی کرد. در این میان فرهادی سریال «مجتمع مسکونی فرخ و فرج» را هم مینویسد و کارگردانی میکند؛ سریالی که لحن طنزآمیز دارد. درست برعکس داستان یک شهر که اغلب داستانها تلخ هستند. در سری دوم این سریال فرهادی رویکردش به مضامین اجتماعی را پررنگتر میکند و با اعتمادبهنفس افزونتر قصههایی تلختر از سری اول را روایت میکند. آنقدر تلخ که 3قسمت از سریال اجازه پخش نمییابد. در ابتدای دهه80، فرهادی سریال «یادداشتهای کودکی» را برای همسرش پریسا بختآور مینویسد و این آخرین کار فرهادی برای تلویزیون است.
همکاری با حاتمیکیا
6
حالا او به پشتوانه موفقیتهایی که در تلویزیون به دست آورده، با پیشنهادی جالب توجه از سوی حاتمیکیا مواجه میشود. حاتمیکیا که تصمیم گرفته برای اولین بار جای شخصیتهای همیشگی آثارش (قهرمانان جنگ) سراغ آدمهای معمولی و عادی جامعه برود. حاتمیکیا که مدتها روی پرونده یک هواپیماربایی کار کرده و حتی در جلسات دادگاه هم حاضر شده، نتیجه تحقیقاتش را در اختیار فرهادی جوان میگذارد؛ نتیجه فیلمنامهای به نام «ارتفاع پست» است. جالب اینکه حاتمیکیا به فیلمنامه فرهادی وفادار میماند و تنها سکانس پایانی را تغییر میدهد. حضور نویسندهای جوان در کنار کارگردانی باتجربه به فیلمی میانجامد که میتوانست شروع دورهای تازه در سینمای حاتمیکیا باشد. دوران طرح مسائل روز جامعه که حاتمیکیا در یکی دو فیلم دیگرش هم آن را دنبال کرد. نوشتن فیلمنامه ارتفاع پست برای حاتمیکیا، این امتیاز را داشت که فرهادی را به سینماییها بیشتر و بهتر بشناساند.
بیابانگرای پرحاصل
7
فرهادی در اولین فیلم بلند سینماییاش سراغ آدمهایی میرود که قبلا در داستان یک شهر به آنها پرداخته بود. آدمهای طبقه فرودست که در شرایطی دشوار زندگی میکنند. نظر، کارگر جوانی که مجبور شده زنش را طلاق بدهد و سر از بیابانی درمیآورد که یک پیرمرد مارگیر با اتومبیلش در آنجا حضور دارد. فرهادی در اولین تجربه بلندش چالش بزرگی را تجربه میکند. اگر مقدمه و موخره «رقص در غبار» را کنار بگذاریم آنچه به جا میماند فیلمی است با حضور یک جوان، یک پیرمرد که داستانش در دل بیابان روایت میشود. آنچه در رقص در غبار مشهود به نظر میرسد تعهد اجتماعی فیلمساز و همدلیاش با افراد طبقه فرودست است. فیلم یک بازی درخشان و متفاوت از فرامرز قریبیان دارد که تصویر تازهای از این بازیگر کهنهکار ارائه میدهد. رقص در غبار در بیستویکمین جشنواره فیلم فجر به نمایش درآمد، مورد توجه منتقدان قرار گرفت و جایزه ویژه هیأت داوران بخش بینالملل را برد فیلم در حضورهای بینالمللیاش هم موفق عمل کرد ولی در اکران عمومی شکست سختی خورد.
طرح بنبست
8
یک سال بعد از رقص در غبار فرهادی فیلم دومش را کلید میزند؛ فیلمی که باز هم موضوع پرداختن به احوالات طبقه فرودست در آن اولویت دارد. این بار با قصهای به مراتب جذابتر و ساختاری متناسبتر. یک درام جنوب شهری ناب که عدهای هنوز هم آن را بهترین فیلم فرهادی میدانند. «شهر زیبا» با بازی ترانه علیدوستی و فرامرز قریبیان چالشی از نوع برخی قسمتهای سریال داستان یک شهر را مطرح میکند. با این تفاوت که این بار فرهادی، با بیطرفی بیشتری به آدمهای درگیر در داستانش مینگرد. نسبی دیدن ماجرا و پرهیز از قطببندی خیر و شر به صورت جدی از شهر زیبا شروع میشود؛ فیلمی که نشان میدهد سازندهاش چقدر خوب آدمهای جنوب شهر و مناسباتشان را میشناسد. ماجرایی که فرهادی در شهر زیبا روایت میکند بنبستی را نمایان میکند که ظاهرا تنها فرجامش پناهبردن به پایان باز است. با اینکه شهر زیبا نسبت به رقص در غبار قصهای جذابتر و پرکششتر را روایت میکند و پیشرفت فرهادی در فیلمنامه و کارگردانی به شدت مشهود است و با وجود ستایش منتقدان، شهرزیبا هم در اکران عمومی شکست میخورد.
تنش در قلمرو
9
ساخت 2 فیلم موفق از نظر جلب توجه منتقدان و حضور در جشنها و جشنوارههای داخلی و خارجی ولی ناموفق در جذب تماشاگر، باعث میشود فرهادی روال فیلمسازیاش را عوض کند. فرهادی در یکی از مهمترین تصمیمات حرفهایاش، درام اجتماعی و فضای جنوب شهر را رها کرده و سراغ ملودرام و طبقه متوسط میرود. «چهارشنبه سوری» در چنین فضایی شکل میگیرد و به روایت خانوادهای از طبقه متوسط میپردازد که در آن خیانت و دروغ ریشه دوانده. نکته جالب توجه فیلم استفاده از هدیه تهرانی در نقشی است که تا آن مقطع (اوائل دهه80) این بازیگر قطب مقابلش را بازی کرده بود. ترانه علیدوستی هم به عنوان دختر خدمتکار در فیلم حضوری پررنگ دارد تا سهم و نقش طبقه فرودست به یک باره از سینمای فرهادی محو نشود. با چهارشنبه سوری که فیلمی به مراتب خوشساختتر از شهرزیبا بود، داستان پیشرفت گام به گام فرهادی ادامه یافت. این بار مردم هم از فیلم فرهادی استقبال گستردهای به عمل آوردند تا او بعد از 2 شکست ناگوار در اکران عمومی، برای اولین بار طعم خوش گیشه را بچشد.
آبروی از دست رفته الی
10
سفر سرخوشانه چند زوج جوان به شمال و بعد فاجعهای که به یک تراژدی میانجامد.» اینکه پس از موفقیت گسترده چهارشنبهسوری و فراگیر شدن ملودرامهای خانوادگی با محوریت طبقه متوسط، فرهادی سراغ طرحی که خلاصه تکخطیاش در ابتدای این بند آمده برود، نشاندهنده نکتهای مهم و جالب توجه بود؛ اینکه فرهادی اهل تکرار تجربههای حتی موفق قبلیاش نیست، اهل تکمیل و گسترش آنهاست. این بار با کاراکترهایی پرتعدادتر و شیوه روایتی مدرنتر و داستانی که کمی هم یادآور فیلم «ماجرا» ساخته آنتو نیونی بود. «درباره الی» بعد از یک مقدمه نسبتاً طولانی در دهه 40 به اولین نقطه عطف با غرق شدن الی در دریا میرسد. در ادامه آنچه به روایت درمیآید ماجرای گرفتار شدن آدمهایی است که اغلبشان تنها به فکر رفع و رجوع کردن این اتفاق هستند و در این راه برای کسی جز سپیده، مهم نیست که بر سر آبرو و حیثیت الی چه میآید. فیلم به طرح یک موقعیت اخلاقی پیچیده میپردازد و چنان ظریف و تأثیرگذار این کار را میکند که به یکی از مهمترین فیلمهای بعد از انقلاب تبدیل میشود. سینمای خرده پیرنگ که بعد از «درباره الی» در سینمای ایران به نوعی مد هم شد در این فیلم فرهادی به شکلی کمالیافته نمود و ظهور یافته است؛ فیلمی که اولین جایزه مهم جهانی را هم برای فرهادی به ارمغان میآورد؛ خرس نقرهای بهترین کارگردانی از جشنواره برلین. مثل چهارشنبهسوری این بار هم مردم از فیلم استقبال گستردهای میکنند. در روزهای اکران درباره الی فرهادی دیگر در جایگاه یکی از بهترین کارگردانهای سینمای ایران قرار دارد؛ جایگاهی بسیار فراتر از همنسلانش و نزدیک به موقعیت موجنوییهای قدیم (تقوایی، بیضایی، مهرجویی و کیمیایی).
تقابل طبقاتی و اولین اسکار برای سینمای ایران
11
میشود گفت «جدایی نادر از سیمین» به نوعی ماجرای آدمهای چهارشنبهسوری را روایت میکند که فاجعه درباره الی را هم پشت سرگذاشتهاند و تلختر شدهاند. مثل چهارشنبهسوری اینجا هم زوجی از طبقه متوسط وجود دارد که حالا دیگر برایشان قطعی شده که راهی جز جدایی ندارند. جای دختر کارگر چهارشنبهسوری (ترانه علیدوستی) را هم زن خدمتکار (ساره بیات) گرفته که انگار در گذر زمان چنان مصایبی را پشت سرگذاشته که دیگر چیزی از آن شور و هیجان و انگیزه و جوانی برایش باقینمانده است. اگر در چهارشنبهسوری تقابلی میان آدمهای طبقه متوسط و طبقه فرودست رخ نمیدهد و دعوا کلا بین کاراکترهای طبقه متوسط است و در فیلم درباره الی هم اساساً هیچ کاراکتری از دل جنوبشهر انتخاب نشده، در جدایی شاهد ستیز طبقاتی هستیم. با توجه به اینکه فیلم در اواخر دهه 80ساخته شده میتوان تصور کرد که فرهادی متأثر از شرایط اجتماعی به این دو قطبی به وجود آمده توجه بیشتری نشان داده است. جدایی نادر از سیمین از همان ابتدا با تنش آغاز میشود و فرهادی ترجیح میدهد کاراکترهایش را در دل روایت داستان طلاق معرفی کند. شیوه روایت فیلمساز متفاوت از نحوه داستانپردازی درباره الی است و به لحاظ مضمونی در جدایی با فیلمی به مراتب نزدیکتر با فرهنگ ایرانی مواجهیم. هر چند به لحاظ بازتاب جهانی، جدایی بسیار بیشتر از الی در دنیا دیده شد و درخشید. جدای از جایزه اسکار، جدایی بیش از 50 جایزه معتبر جهانی دریافت کرد تا با فاصله پرافتخارترین فیلم تاریخ سینمای ایران باشد؛ فیلمی که فرهادی را در جایگاهی منحصر بهفرد قرار داد؛ موفقترین کارگردان سینمای ایران.
گذشته هرگز نمیگذرد
12
کارگردانی پروژهای بینالمللی در فرانسه و با ترکیبی از عوامل ایرانی و خارجی، نشان داد میل به آزمودن تجربههای تازه برای فرهادی تبدیل به یک پروسه تمام نشدنی شده است. اعتبار جهانی او حالا این امکان را برایش فراهم کرده بود که در پاریس یک فیلم بینالمللی بسازد و این بار هم به روایت زندگی آدمهایی بپردازد که در فضایی پر از سوءتفاهم میکوشند تا از گذشتهشان عبور کنند تا به آینده دلخواهشان برسند. در حالی که فرهادی از رقص در غبار تا جدایی نادر از سیمین یکسره روندی رو به رشد را طی کرده بود، با فیلم «گذشته» توقفی در این روند به وجود آمد تا دیگر بهترین فیلم فرهادی آخرین فیلمش نباشد. در واقع گذشته فیلمی است که نمیتواند به پای آثاری چون الی و جدایی برسد ولی در عین حال این ملودرامی مدرن و متفاوت است از فیلمسازی ایرانی که توانسته پروژهای جهانی را در سطح استاندارد و مقبول بسازد. فیلمی که نامزد دریافت نخل طلایی کن بود و برنیس برژو برایش جایزه بهترین بازیگر زن را گرفت.
پرده آخر
13
فرهادی با «فروشنده» به علائق دوران دانشجوییاش بازمیگردد. به دورانی که در رشته ادبیات نمایشی تحصیل میکرد و تئاترهای دانشجویی روی صحنه میبرد. عنصر نمایش یکی از مهمترین عناصر فروشنده است و فیلم اقتباسی است آزاد از نمایشنامه معروف آرتور میلر «مرگ دستفروش» که به نوعی توسط فرهادی بازآفرینی شده و فیلم ارجاعهای فراوانی به این تئاتر میدهد. سابقه همنشینی تئاتر و سینما در فیلمهای ایرانی به سالهای دور بازمیگردد و شاخصترین اثر هم در این زمینه «پرده آخر» واروژ کریم مسیحی بود. فیلم محبوب منتقدان در انتهای دهه 60که در گیشه به فروش قابل قبولی دست نیافت. «فروشنده» اولین فیلم سینمای ایران است که با وجود ارجاعهای فراوان تئاتری توانسته تماشاگری پر تعداد بیابد چون فیلمساز توانسته از لحن روشنفکرانه و نخبهگرایانه فاصله بگیرد و داستانی جذاب برای تماشاگر تعریف کند. فروشنده در لحظات بسیاری نفس تماشاگر را در سینه حبس میکند و هیجان میآفریند. کارگردان متخصص پایانهای باز این بار با قطعیت نقطه پایانی به داستانی که روایت میکند میگذارد. فروشنده کنار چهارشنبهسوری، درباره الی و جدایی نادر از سیمین تصویری تمام قد از طبقه متوسط ایران ارائه میدهد؛ طبقهای که فرهادی خوب میداند چگونه چالشهایش را به تصویر بکشد.
دومین اسکار
14
کمتر کسی انتظار داشت فروشنده بتواند موفقیت جدایی نادر از سیمین را در اسکار تکرار کند. با توجه به فیلم های مهمی که رقیب فروشنده بودند حتی رسیدن به مرحله نهایی و راه یافتن به فهرست پنج نامزد اسکار بهترین فیلم غیر انگلیسی زبان هم دشوار به نظر می رسید. در نهایت اما این اتفاق رخ داد. برای این که به یاد بیاوریم فروشنده چه کار بزرگی را برای رسیدن به نامزدی اسکار ۲۰۱۶ طی کرد، بد نیست مروری بر تعدادی از فیلم های شاخصی که به مرحله نهایی راه نیافتند داشته باشیم: ال (ساخته پل ورهوفن و برنده جایزه گلدن گلوب)، فارغ التحصیل( ساخته کریستین مونجیو و برنده جایزه بهترین کارگردانی از جشنواره فیلم کن)، خدمتکار ( به کارگردانی پارک چان ووک و فیلم برگزیده سال به انتخاب منتقدان لس آنجلس) و خولیتا ( ساخته پدرو آلمودوار).
با کنار رفتن این مدعیان، نوبت به رقیبی جدی رسید که به نظر می رسید برنده اسکار خواهد شد؛ فیلم تونی اردمن ( مارن آده) از کشور آلمان. تا آخرین روزها همه چیز به نفع تونی اردمن پیش می رفت تا این که ترامپ قانون ضدمهاجرت را اجرا کرد و با حرف های تندش باعث اجماع طبقه متوسط و قشر الیت آمریکایی شد. فرهادی هم اعلام کرد حاضر به شرکت در مراسم اسکار نیست. از این جا بود که ورق برگشت و هرچه به روزهای برگزاری مراسم اسکار ۲۰۱۶ نزدیکتر شدیم شانس نماینده سینمای ایران برای دریافت جایزه بیشتر و بیشتر شد. در نهایت فروشنده برنده اسکار شد و رویا به حقیقت پیوست. دومین اسکار برای اصغر فرهادی؛ آن هم برای فیلمی که منتقدان ایرانی آن را ضعیف تر از فیلم های قبلی اش می دانستند.
ناظر بی طرف
15
از همان رقص در غبار میتوان مشاهده کرد که فرهادی علاقهای به خطکشیهای مرسوم میان کاراکترها ندارد. پیرمرد دیگر شخصیت منفی فیلم نیست کاراکتری است که در انتها تماشاگر با او همدلی و همدردی میکند. در شهرزیبا شاهد شبکهای از روابط و رخدادها هستیم که در آن به نظر میرسد حق با همه کاراکترهاست. هم فیروزه (ترانه علیدوستی) که میکوشد برادرش را از اعدام برهاند حق دارد و هم ابوالقاسم (فرامرز قریبیان) که نمیتواند از خون دخترش بگذرد. فیلم به فیلم دیدگاه فرهادی درباره نسبیت و پرهیز از قطعیت و حکم صادرکردن گسترش مییابد. در جدایی نادر از سیمین که نقطه اوجی در تقابل آدمهای فرهادی است نادر (پیمان معادی) همانقدر محق به نظر میرسد که حجت (شهاب حسینی). این دیدگاه در فروشنده هم مشاهده میشود. فیلمساز معمولاً میکوشد تا در مواجهه با کاراکترهایش از موضع ناظر بیطرف خارج نشود. هر جا که به نظر میرسد او به نفع یکی از کاراکترها موضع گرفته، کمی بعد او نقطه تقابل را در کانون توجه خود قرار میدهد. تبدیل این دیدگاه (نسبی بودن واقعیت) به درام یکی از هنرهای فرهادی است؛ چیزی که اغلب مقلدانش فاقد آن هستند.
در جستوجوی عدالت اجتماعی
16
کاراکترهای نمایش ماشیننشینها، اولین کار مهم فرهادی، آدمهای حاشیهنشین و فقیر هستند. اغلب اپیزودهای داستان یک شهر هم درباره افرادی است که فقر امانشان را بریده و شرایط اجتماعی آنها را در مسیری دشوار قرار داده. در رقص در غبار همه کاراکترها از طبقه فرودست انتخاب شدهاند. در شهرزیبا هم باز همین ماجرا را مشاهده میکنیم. آدمهایی که فرهادی جوان شناخت خوبی از آنها دارد و با سمپاتی با آنها مواجه میشود. ریشههای این رویکرد را هم احتمالا باید در تأثیرپذیری فرهادی از نویسندگان مورد علاقهاش در دوران نوجوانی و جوانی جستوجو کرد. اینطور که خودش گفته در دورهای به شدت به داستانهای محمود دولتآبادی، چوبک و آلاحمد علاقهمند بوده است. نویسندگانی که کاراکترهایشان را از میان آدمهای فرودست انتخاب میکردند با رویکردی چپگرایانه و در جهت رسیدن به عدالت اجتماعی. این داستانها محصول دورانیاند که اجتماعینگر بودن تنها با توجه به اقشار فقیر جامعه معنا مییافت؛ دیدگاهی که از ادبیات به سینما هم امتداد یافته بود. آثار اولیه فرهادی هم متأثر از چنین دیدگاهی به نظر میرسد.
چالشهای طبقه متوسط
17
کاراکترهای رقص در غبار و شهرزیبا با وجود تمام مشکلاتشان دروغ نمیگویند. دروغ از جایی وارد سینمای فرهادی میشود که او سراغ طبقه متوسط میرود. مرتضی (حمید فرخنژاد) به همسرش مژده (هدیه تهرانی) دروغ میگوید. رابطه پرتنش مرتضی و مژده که متعلق به طبقه متوسط هستند در کنار رابطه صمیمی و صادقانه روحی (ترانه علیدوستی) و عبدالرضا (هومن سیدی) که از طبقه فرودست میآیند پرمعنا به نظر میرسد. حضور و نمود طبقه متوسط که با چهارشنبهسوری شروع و در فیلمهای بعدی ادامه مییابد با شبکهای از چالشها، تناقضها و بحرانهایی همراه است که در نهایت تصویری تلخ اما واقعی از این طبقه را ترسیم میکند. مهارت فرهادی در نمایش راستیها و ناراستیهای طبقه متوسطه یکی از مهمترین برگههای برندهاش در برقراری ارتباط با تماشاگر است. فرهادی کاراکترهای برگزیدهاش از طبقه متوسط را تحت فشاری لهکننده قرار میدهد و جالب اینکه بیشتر دوستداران آثارش هم از دل این طبقه میآیند. طبقه متوسط شهری که مخاطب اصلی سینمای فرهادی است، کاراکترهایی را بر پرده مشاهده میکند که نمونههای عینیاش را در اطرافش دیده و با آنها احساس آشنایی و نزدیکی میکند.
رازها و دروغها
18
همه میدانند نشانه عزم جدی فرهادی برای ساخت فیلمی بینالمللی با تمام عناصری است که از یک درام اروپایی انتظار داریم. اگر در «گذشته» که در فرانسه ساخته شد با ترکیبی از عوامل ایرانی و خارجی در پشت و جلوی دوربین مواجه بودیم و همهچیز بهنحوی کنترل شده بود که فیلم در ایران قابلنمایش باشد، در همه میدانیم فرهادی کاملا منطبق با فرهنگ اسپانیایی عمل میکند و از ستارههای بینالمللی (پنه لوپه کروز و خاویر باردم) بهره میگیرد و در بند گرفتن مجوز نمایش در وطن نیست؛ معمایی به دقت طراحی شده و تعلیقی هیچکاکی برای روایت رازها و دروغهایی که مطابق معمول نقاط عطفی برای غافلگیر کردن تماشاگر دارد. فیلم آزمونی است برای محک زدن توانایی فرهادی در کارگردانی فیلمی که نسبتی با ایران و سینمای ایران ندارد. در عین حال همه میدانند نسبتی معنادار با فیلمهای قبلی فیلمساز دارد و میشود نشانههای آشنای تمها و شیوه روایی و به تعبیر خردهگیران پنهان کردن جزئیاتی از داستان برای رو دست زدن به تماشاگر را در فیلم مشاهده کرد. فیلم بعد از شروعی قدرتمند و معرفی فضا، آدمها و طراحی معما (ربوده شدن دختر) از میانه کمی افت میکند ولی فرهادی خیلی زود با همان مهارتی که در قصهگویی از او سراغ داریم بازمیگردد و همه میدانیم را از ورطه سقوط نجات میدهد. پروژه بینالمللی فرهادی در همه میدانند حرفهای و خوشپرداخت و در حد استانداردهای درامهای اروپایی است ولی در حد بهترینهای فیلمساز (درباره الی و جدایی نادر از سیمین) نیست. اهمیت همه میدانند در کارنامه فرهادی، بیش از هر چیز به اثبات تواناییهای او بهعنوان فیلمسازی ایرانی در کار در سرزمینی دیگر با فرهنگی متفاوت بازمیگردد و اینکه بهعنوان کارگردانی واقعا جهانی میتواند پروژه دشوار و پیچیده و شلوغی را بهسامان برساند. فیلم در افتتاحیه کن در نهایت جایزهای نبرد ولی این محصول مشترک اسپانیا، ایتالیا و فرانسه و تهیه شده توسط کمپانیهای ممنتو و مورنا، در مجموع اکران جهانی موفقی داشت.
بازگشت
19
در روزهایی که دیگر فیلمسازی اسکاری بود و با جدایی جهان را فتح کرده بود، وقتی به ایران آمد سری هم به کوچه سمنان زد و کنار همکارانش که معترض به بسته شدن خانه سینما بودند ایستاد. در سالهای بعد هم با همه جوایز جهانی و پروژههای بینالمللی، پیوندش را با وطن قطع نکرد. فارغ از نیتخوانیهای بسیار مرسوم و اتهامزنیهای بسیار متداول این روزها، فرهادی به هر دلیل، نسبتش را با سرزمینش انکار نکرد (کاری که مثلاً شهید ثالث و نادری انجام دادند) و شاید هم با همان هوش و حسابگریاش متوجه بود که با نگاه از داخل میتوان توجهجهانی را جلب کرد. پروژههای بینالمللی فرهادی فیلمهای استاندارد و در مجموع موفقی هستند (گذشته کمتر و همه میدانند بیشتر) اما جزو آثار درخشان او نیستند. و فراموش نکنیم که فرهادی هر دو اسکارش و اساسا بیشتر جوایز جهانی مهماش را برای فیلمهایی گرفته که در ایران کارگردانیشان کرده. نوشتن «قهرمان» و کارگردانیاش در شیراز با بازیگران مشهور و گمنام ایرانی که بر اساس آنچه منتقدان حاضر در کن نوشتهاند و مطابق معمول داستان را هم لو دادهاند، روایتی است مبتنی بر آنچه در ایران این سالها میگذرد با همان نشانهها و مولفههای فیلمهای فرهادی؛ فیلمی که جایزه بزرگ کن را هم برد و فرهادی در فضای ملتهبی که خبرنگاران رسانههای فارسیزبان ایجاد کردند، کوشید تا با همان هوشمندی همیشگیاش، اندازه نگه دارد؛ کاری که روزبهروز دشوارتر میشود. فرهادی فیلمساز زمانه ماست؛ مهمترین کارگردان ایرانی این سالها که از دل التهابات دهه80 و امیدواریها و یأسهای دهه90 و از میانه همه رخدادهای سیاسی و اجتماعی ایران امروز، همیشه کوشیده ابتدا فیلمساز باشد؛ فیلمسازی که میکوشد داستانی جذاب برای تعریف کردن داشته باشد. در زمانهای که سیر حوادث و رخدادها، جریانها و گرایشهای سیاسی موردتوافق جمعی را به دلایلی که این نوشته جای مناسبی برای پرداختن به آن نیست، دچار بحران مشروعیت کرده، سینمای فرهادی هم میتواند هدف مناسبی برای انهدام و تخریب باشد. آنها که ظهور فرهادی را مدیون دوقطبی اصلاحطلب، اصولگرا میدانند و معتقدند او همیشه نان تندروهای داخلی و خارجی را خورده (مثل بردن اسکار برای فروشنده که بیشتر محصول و واکنشی به مواضع تند ترامپ دانسته شد تا شایستگی خود فیلم)، منتظر سقوطش هستند. ما اما همچنان به هوشاش امیدواریم و به قریحه فیلمسازی و مهارتش در قصهگویی و تواناییاش در روایت روزگار ما با درامهایی که همانقدر مهندسی شده هستند که شهودی. با اینکه شخصا معتقدم در یکدهه اخیر هیچکدام از فیلمهایش درخشش درباره الی و جدایی را نداشتهاند، نمیتوانم پیشرفت و پختگیاش را انکار کنم. در هنگامه نزاعی که بیشتر ریشههای سیاسی دارد تا سینمایی و فیلمهای فرهادی هم معمولا متنهای مناسبیاند برای فرامتنها و پسزمینهها و همه آنچه حال و هوای جامعه را میسازد، او همچنان ایستاده و به کارش ادامه میدهد و کارش فیلمسازی است نه بیانیهنویسی.