تو در اینجا نخواهی مرد
علیرضا محمودی- دبیر گروه ادب و هنر
حالا خودش تاریخ است. او که همیشه قصد داشت حافظه را و ذهن و تاریخ را از خاطره جدا کند. عبور حمیدرضا صدر از مطبوعات سینمایی به مطبوعات ورزشی محصول اتفاقات بهار 79 بود. وقتی تب روزنامههای سیاسی سرد و توفان افشاگریهای قدرتهای پنهان نسیم شد، در میان افسردگی روزمره مردمی که عادت داشتند روزی چند روزنامه بخرند، هفتهنامهای منتشر شد که به جای هر چیز پیچیدهای از یک بازی ساده حرف میزد. «تماشاگران» هفتهنامه فوتبال ایران نبود، نشریه همه نیازهای فراموش شدهای بود که زمانی مطبوعات آنها را پاسخ میداد. پرسشگری و صراحت، جواهرات فراموش شده مطبوعات ایرانی در آخرین ماههای دهه70، به جای سیاست و فرهنگ و اجتماع، حالا کیمیای فوتبالنویسان جوانی شده بود که شنبهها به جای سکوها، دکهها را آتش میزدند.
صدر، آرشیتکتی گمنام و سینمایینویسی خوشنام بود. اما غریزهاش برای نوشتن و گفتن از فوتبال، آنقدر برایش مهم بود که رغبتی به نوشتن در «دنیای ورزشِ» کوچکشده و «کیهان ورزشی» کندشده نشان نداد. او نمیخواست فانوس خیال فوتبال را در مجلههایی روشن کند که در فوتبال هم دنبال پیام اخلاقی بودند. این یک بازی است و تنها قانونش هیجان و تنها ابزارش جوانی. مرد هیجان، در جوانان تماشاگران جوانی کرد. در میدان هفتتیر، روبهروی همان دکه همیشگی در ساختمان «نامه امروز» با نخستین نوشتهاش ایستاد. نخستین تیتر در زندگی تازهاش، رگبار حافظه و توفان تاریخ بود: «مردی که میخواست سلطان باشد.» او با کمک ذهن و تاریخ، نوشتن از فوتبال ایرانی را از تعارف فلجکننده رایج نجات داد. جوانان تماشاگران و صدر ترکیب تازهای ساخته بودند. ویژهنامه لیگ برتر انگلستان نخستین محصول این ترکیب، دلربایی فراوانی راه انداخت. بر پیشانیاش جملهای بود فراتر از همه پیامهای اخلاقی. فوتبال مسئله مرگ و زندگی نیست. مسئلهای فراتر از مرگ و زندگی است.
حمیدرضا صدر با نوشتن درباره فوتبال، زندگی دومش را آغاز کرد. او شمع محفل طرفداران و رونق گزارشهای کسالتبار فوتبال شد. نقصان بزرگ رسانههای فوتبالی را عیان کرد. واژگان بیشتر، تصاویر ذهنی و گستردهتر. او با دستها، با هیجان پیدرپی کلمات، شق و رق بودن آدمهای دور از فوتبال را هدف گرفت. در این بازی بزرگ که فراتر از مرگ و زندگی بود، زندگی را نجات داد.
از او مقالات و کتابهایی درباره فوتبال و تاریخ مانده که قدرتشان درآمیختن فرهیختگی و روزنامهنگاری است. معجون همیشه کمیاب نوشتن درباره پدیدههای فراگیر. حمیدرضا صدر توانست و برای همیشه سرمشق کاملی از خود بنا نهد. زمانی که فیفا پله را بهعنوان بهترین فوتبالیست قرن انتخاب کرد ولی مردم مارادونا را مناسب این نشان دانستند، او مطلبی در تماشاگران نوشت. من نیز در ستون خود چیزی نوشتم. از سر بزرگواری معمولش، نوشته مرا خوانده بود و جمله پایانی متنم را که تضمینی از شعر لورکا بود، اشکانگیز توصیف کرد. دو دهه بعد این نوشته را بعد از باخت تیم محبوبم، در عصر یک جمعه معطل، برای او مینویسم. میدانم که این بار خواهد خندید.
بخواب مرد. آرام بگیر. دریا نیز میمیرد.