علف ما را دیده است که راه میرفتیم
فریدون صدیقی-استاد روزنامهنگاری
او و دوستانی دیگر چون او قربانی تعرض ندانمکاری شدند بسان باغها و جنگلهای بسیاری که تیشه و تبر خوردند! او زخم تیغ درنده را تحمل کرد و هیچ نگفت حتی درد تیر افسرده به قلبش را تاب آورد! باورکردنش سخت بود تحمل آن جراحت برتن جوانش! آیا چون میدانست عاشقی اگر بیزخم و درد باشد نامش تنه زدن دو رهگذر گمشده است نه دلبندی! آن قلب تیرخورده تا همین اواخر، روی تنه تنومند درخت مانده بودکه بادوستان بسیارش قربانی تعریض شد.
من نمیدانم چندصدسال و بیشتر دارد این کوه زخمی، این جنگل ستمدیده و این رودخانه
تو سری خورده ناباورانه شانه به شانه جاده جدید راه میروند تا ما رانندگانی که طول عمرمان کمتر از پاره ریگ ته رودخانه و شاخه نازک آن درخت جوان جنگل است کمی تندتر برانیم! همین؟ یعنی وقار کوه پوشیده از جنگل مهم نیست؟ کارشناسان محیطزیست میگویند اگر کمی، فقط کمی با احتیاط برانیم نیازی به تخریب بیرحمانه طبیعت نیست!
واقعاً چقدر بیرحمیم که نهتنها درخت که جنگلبان را تبرکش میکنیم ما قاچاقچیان جنگل. ما سارقان طبیعت!یعنی نمیدانیم گلسرخ اگر پژمرده شد، خارش میماند؟ یعنی نمیدانیم وقتی جنگل و کوه را تا میکنیم و زیر آسفالت سیاه و کبودش میکنیم نه زندگی امروز خود را که زندگی فردای بچههایمان را آسفالت کردهایم؟ میشود کمی آهستهتر رفت. باید بدانیم وقتی کوه را میشکافیم جنگل، هیزم وپرنده لال میشود یعنی چون جنگل بیسواد است، چون کوه صبور است، چون رودخانه نمیایستد و فقط راه میرود ما باید از آنان جان بستانیم؟ باور کنید گاهی چنان گره بر تندرستی طبیعت میزنیم که با دندان هم باز نمیشود. همین است که برخی رودخانهها زودمردن را بهتر از مرگ ناجوانمردانه میدانند. این را هیرمند و زایندهرود، سیمینهرود، کارون و زرینهرود میگویند.
درخت مرا سبز میخواند، پرنده تو را آواز
علف ما را دیده است که راه میرفتیم
بر تقدس زمین و علفزاران
باران از تو میپرسید که نامش چیست
یادتان هست آن هزار سال پیش راهها آهسته بودند. حتی پیاده میرفتند. اصلاً بعضی راهها اسبکوب بودند و ماشینها کمتر در جادهها حاضر بودند. من فاصله سنندج تا کرمانشاه را که با اتوبوس دماغدار میرفتم سر راه گلهبهگله در قهوهخانه نیمکتنشین میشدیم تا ماشین هوایی بخورد. آنوقتها که راهها کمتربه دره نمیافتادند! راه مدرسه پسرک فیلم «خانه دوست کجاست؟» کیارستمی یادتان هست که در همسایگی تکدرخت از تپه بالا میرفت؟ چه راهی بود، جهانی شد. جایزه گرفت. یادتان هست ماشینها در جاده چالوس چه کم و چه آهسته میرفتند تا جنگل بد خواب نشود؛ تا چشمه زهرهترک نشود از بوق ماشینها تا گلهای حاشیه جاده سیاهرو نشود. اصلاً یادتان هست خانهها حوض داشتند تا دور حوض، شمعدانی و گلسرخ با هم نجوا کنند. یادتان هست آن گوشه حیاط خرمالو در خرام بود و تکدرخت انار، صد دانه انار بود. حتی شاخه توت از لب دیوار سر میبرد تو کوچه تا دستچین عابران شود از بس که گل و گیاه محترم،
کوه و دره مفرح و رودخانه سرگرم شنا بود و ما خالصانه شکرگزار بودیم.
با رودخانه میآید
تا شانههایش آب بود و کف
در دستهایش دف
آواز ساکنان ابر در استخوانش بود
و طواف ماهیهای دور بر تنش
حالا واکنون که روزگار شعلهور و درحال سوختن و خاکسترشدن است حتی مهر و دلبندی، صداقت و شرافت و رفاقت!پس راهها از ترس خودروها اغلب به بیراهه میروند. جنگل میسوزد در تابستان ندانمکاریها
کوه صبوری از کف میدهد و ترک برمیدارد از دست خودخواهیها! که چه شود که مثلاً عرض آن جاده جنگلی 2متر بیشتر شود تا آقایان و خانمهای ماسک زده درگریز از کرونا، سریعتر بهسوی ایستگاههای تنوع و تازگی بروند شاید حالشان کمی بهتر از احوالشان شودبا حضور عطر نان سنتی در غروب خستگیها، بوی ماهیهای جامانده روی پیشخوان همجوار مغازه کته کبابفروشی، عطر گیج شمشادها، یاس و کاجهای قهر کرده از آلودگیها!
من حتی دلخوش راههایی هستم که هنوز زیر پای آسفالت دفن نشدهاند. من حتی گاهی بیاختیار به آقا یا خانمی که گلدان در دست دارد، سلام میکنم. چون او خودش در آن لحظه یک دسته گل است در پیادهروهای عبوس. کاش میشد من و ندانمکارهای دیگر، من و ظالمان دیگر در حق کوه، دشت و درخت قطرهقطره آب میشدیم و میچکیدیم در دریاچه ارومیه تا دستکم لبتر کند. کاش میشد به جای خندیدن با احمقها با گریستن با یک عاقل فکری به حال تابستان کنیم تا بیش از این جنگلها کشتهها نشوند در دست آتش یا زیر پای جادههایی مقصد را گم کردهاند!
درخت میکارم
زمینش میدهد ریشه
بهارش، برگ
و برهنهاش میکند پاییز
تا درختی دوبارهزاده شود
همه شعرها از زندهیاد بیژن نجدی